نجدیه (از غلاة شیعه)

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

از غلاة شیعه.

سعید نفیسی ایشان را اجمالاً از زمره شیعه برشمرده است. [۱]

سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران می نویسد: «نخستین فرق مخالف با خلافت که نامشان در کتاب ها از اواسط تا پایان قرن سوم مانده و چنان می نماید که بسیاری از ایشان در دوره امویان ظهور کرده باشند و درباره هر یک اشارت مختصر در نخستین کتاب های پایان قرن سوم مانده است بدین گونه اند: اِباضیه، ازارقه، خشبیه، کیسانیه، سَبائیه، مغیریه، منصوریه، خطّابیه، غرابیه، زیدیه و غالیه. دو فرقه اول را از خوارج و نه فرقه بعد را از روافض دانسته اند. سپس این فرقه ها را از شیعه شمرده اند: پیروان حارث اعور، صعصعة بن صوحان، اصبغ بن نباته، عطیه عوفی، اعمش، ابواسحق سبیعی، ابوصادق، سلمة بن کهیل، حکم بن عتیبه، سالم بن ابی الجعد، ابراهیم نخعی، حبه عرفی، حبیب بن ابی ثابت، منصور بن المعتمر، قطر بن خلیفه، حسن بن صالح بن حی، شریک ابواسرائل ملائی، محمد بن فضیل، وکیع، حمید رواسی، زید بن الحباب، فضل بن دکین، مسعودی اصغر، عبیدالله بن موسی، جـریر بـن عبدالحمید، هشیم، عبدالله داوود، سلیمان تیمی، عـرف اعرابی، یحیی بن سعیـد قطان، ابن لهیعـد، مغیره صاحب ابراهیم، معروف، سفیان ثوری، مکحول شامی، عبدالرزاق، معمر، هشام بن عمار، کمیل بن زیاد، پس از آن مرجئه و قَدَریه را دو فرقه مستقل دانسته اند. این فرق را نیز مؤلفین شیعه شمرده اند: اسباط، اسمعیلیه،اصحاب جمل،امامیه، انباط،اهل جمل،اهل حدیث،اهل حشو، اهل ردّه، اهل مدینه،اهل اهمال، بتریه، بزیعیه، بشریه، بنواسد، بنوحنیفه، بنوساعده، بنوقریظه، بنونضیر، بنوولیعه، بنوهاشم، بیانیه، بیهسیه، تناسخیه، جارودیه، جعفریه، جومدینیه، جَهمیه، حارثیه، حربیه، حروریه، حسینیه، حشویه، حُصَینیه، حمزیه، حومیسیه، دهریه، رزامیه،روندیه، ریاحیه، زیدیة الاقویاء، زیدیة الضعفاء، سرحوبیه، سمیطیه، شراة، شیعه عباسیه، شیعه علویه، صائدیه، صباحیه، عباسیه، عباسیه خلص، عجلیه، علبائیه، غیلانیه، فطحیه، قرامطه، قطعیه، کاملیه، کَربیه، ماصریه، مبارکیه، محدثه، محمدیه، مختاریه، مختاریه خلص، مخمسه، مستعمله، مسلمیه، معتزله، معمریه، مفوضه، ممطوره، مؤلفه، مهدیه، مهمله، ناووسیه، نجدیه، نفیسیه، واقفه، هاشمیه، هُریریه، همسویه، یعقوبیه. بدین گونه تا آغاز قرن چهارم نام 136 فرقه در کتاب ها آمده است.» [۲] وی پیش از این نیز به مخالفت هایی که با خلافت اموی صورت گرفته بوده، اشاره کرده و نوشته: «به اندازه ای که در دویست و پنجاه سال از آغاز دوره اسلامی در سراسر قلمرو اسلام و مخصوصاً در ایران طریقه ها و مسلک های گوناگون چه بر اساس اسلام و چه بر اساس ادیان دیگر پیدا شده است در هیچ دوره ای از تاریخ جهان دیده نمی شود. این می رساند که چه هیجان و غلیان و جنب و جوشی در میان مردم بوده است و چگونه آیین های مختلف را نمی پسندیده اند و می کوشیده اند به آیین دیگری پناه ببرند. پیداست که هیچ یک از این مذاهب نمی توانسته است آرزوهای مردم را برآورده و پسندیده گروه بزرگی از مردم باشد. درباره بسیاری از این طریقه ها و فرقه ها اطلاعات ناقصی به ما رسیده و تاریخ ظهور بسیاری از آن ها معلوم نیست. به همین جهت نمی توان تفکیک کرد که کدام یک از آن ها در قرن اول و کدام یک در دو قرن بعد ظاهر شده اند. نکته بسیار جالب این است که اکثریت نزدیک به اتفاق پیشوایان این فرق که مجموع آن ها را به نام شعوبیه خوانده اند ایرانی بوده اند و اگر نبوده اند در ایران زیسته اند و تعلیمات و تبلیغات ایشان از ایران به کشورهای دیگر اسلامی رفته است. در قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در برخی از نواحی ایران کوشیده اند مذاهب پیش از اسلام را دوباره رونق بدهند و در برخی از آن ها تجددی قایل بشوند. اما در قرن اول همه کوشش ها متوجه ایجاد مسلک ها و طریقه های تازه در اسلام بوده است و نخستین سرمشق ها را خارجیان داده اند. سبب این جنب و جوش ها و هیجان ها نخست بیدادگری و غارتگری و خونخواری کارگزاران خلفای اموی و پس از آن اختلاف سیاست ایشان با سیاست خلفای راشدین بوده است. لغو امتیازهای نژادی و طبقاتی و برابری مطلق در میان همه گویندگان لا اله الا الله از هر نژاد و طبقه ای که باشند مهمترین سبب رونق اسلام در میان مردمی که قرن ها از حقوق طبیعی خداداد محروم بوده اند و همیشه در آرزوی برابری زیسته اند شده است. بنی امیه این اساس را در هم نوردیدند. خلافت انتخابی اجماع امت را بدل به خلافت موروث یعنی نوعی از سلطنت کردند. عرب را بر غیر عرب ترجیح دادند و امتیاز و برتری مطلق درباره تازیان در برابر و به زیان کسانی که از ایشان نبودند قائل شدند. این هیجان ها و جنب و جوش ها در میان مردمی پیش آمده است که از این خودخواهی های نژادی خشمگین شده بودند. این مردم ناراضی که ایرانی ان پیشوا و برانگیزنده ایشان بودند از این بیدادگری های امویان به عباسیان پناه بردند. عباسیان اندک مدتی که زمام کار را به دست کارگزاران ایرانی سپرده بودند و ستمگری های امویان را چندی جبران کردند، دوره آسایش و آرامش ناپایدار و موقتی فراهم کردند. اما هارون الرشید این اساس را به هم زد و دوباره دوره استیلای عرب بر غیرعرب پیش آمد. نخستین واکنش هواخواهی از مأمون عباسی حکمران قلمرو شرق خلافت که از مادر ایرانی بود، در برابر پسر دیگر امین که حکمران نواحی غربی خلافت و از مادر عرب بود پیش آمد و این مقدمه طغیان ها و سرکشی های دیگر شد. در نیمه دوم قرن دوم و ثلث اول قرن سوم، نخست ابوحنیفه (80 ـ 150هـ.ق)، سپس مالک بن انس (97 ـ 178هـ.ق)، پس از او محمد بن ادریس شافعی (150 ـ 203هـ.ق) و سپس احمد بن حنبل (163 ـ 240هـ.ق)، چهار فرقه تسنن را تشکیل دادند و خلفا که از هواخواهان خاندان رسالت و طرفداران امامت بیمناک بودند گاهی از این و گاهی از آن فرقه از فرق تسنن پشتیبانی می کردند. ناچار مخالفان خلافت، به صورت آشکار پشتیبانی از علویان و ائمه شیعه (علیهم السلام) کردند و از آن پس اختلاف در میانسنیو شیعه درگرفت و ماند که ماند.» [۳]

دائرة المعارف الاسلامیة ایشان را از غلاة شیعه برشمرده و آن ها را همان نصیریه می داند. [۴]

پانویس

  1. تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، ص197
  2. تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، ص196
  3. همان، ص195
  4. دائرة المعارف الاسلامیة، ج8، ص56