خوارج
از فِرَق بزرگ مسلمین. [۱]
ابتدای ظهور ایشان از قضیه حکمیت در صفین است که در آنجا علی علیه السلام را مجبور به قبول حَکم کرده و سپس پشیمان شده و استغفار کردند. ایشان هم چنین می خواستند که امیرالمؤمنین علیه السلام نیز حکمیت را قبول نکند و در نتیجه فریاد لا حکم الا لله سر دادند. بعد ها این جمله شعار آن ها گشت و به همین سبب محکّمه خوانده شدند. خوارج پس از آن در حروراء اجتماع کردند و رسماً بر علی (علیه السلام) خروج نمودند و در نتیجه حروریه و خوارج خوانده شدند. آنان خود را شراة (جمع شاری به معنای فروشنده) می نامند.
خوارج در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام)، غیر از جنگ نهروان، چهار بار دیگر نیز در اطراف، خروج کرده و سرکوب شدند.
پس از شهادت علی (علیه السلام) فتنه خوارج بزرگتر شده و اینان در خوزستان و کرمان به ریاست قطری بن الفجاء خروج کرده و توفیقاتی کسب کردند. در تمام مدت حکومت بنی امیه، اینان از هر گوشه ای سر درآورده و هم موجب ضعف خود و هم تضعیف بنی امیه شده و در نهایت نیز به کناره های ممالک اسلامی رانده شدند. خوارج بر سر مسائلی جزئی بر یکدیگر شمشیر کشیده و یکدیگر را تکفیر می کردند.
ابن جریر طبری شرح مفصلی از تفرّق فرقه های خوارج بیان کرده است. [۲] محور عقاید خوارج مسئله ایمان و کفر است و از این نظر بسیار به مرجئه نزدیک اند با این تفاوت که خوارج بسیار سریع حکم به کفر می داده اند و در مقابل، مرجئه به راحتی حکم به ایمان می کردند.
سیدعلی جرجانی در تعریفات العلوم و تحدیدات الرسوم می نویسد: « خوارج کسانی هستند که بدون اذن سلطان، عُشر می گیرند. » [۳]
نام گروهی از پیروان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) است که پس از ماجرای حکمیت از امام جدا شده و بر ضد او شوریدند و پس از آن به صورت فرقه ای مستقل درآمدند و در یک روند تاریخی شاخه های مختلف از آن پدید آمد. این که چرا این گروه را خارجی و یا خوارج گفته اند، دقیقاًً روشن نیست. برخی گفته اند خارجی یعنی از دین خارج شده است، و برخی دیگر گفته اند به دلیل این که آنان بر جماعت خروج کردند، خارجی لقب یافته اند. محمد شهرستانی در الملل و النحل گوید هرکس علیه امام حق در ایام صحابه و یا خلفای راشدین و یا در دوران تابعین و به طور کلی علیه هر امامی در هر روزگاری خروج کند، خارجی گفته می شود. و نیز دانسته نیست که عنوان خوارج از چه زمانی بر این گروه اطلاق شده است. از آنجا که این نام در تاریخ و کلام اسلامی عمدتاًً بار منفی داشته در واقع نوعی تنقیص آن طایفه به حساب آمده است، احتمال دارد که بعدها این لقب به قصد طعن جعل شده باشد.
این گروه در سال 37 هجری قمری در جریان جنگ صفین از پیروان امام علی (علیه السلام) و در واقع از اکثریت مسلمانان جدا شدند، با حکمیت به مخالفت برخاسته و نه تنها با نتیجه ناخوشایند آن مخالفت کردند، بلکه اصل حکمیت را نیز نادرست، خلاف شرع و مغایر با ضوابط دینی و قرآنی دانستند. شعار آنان لا حکم الا لله (اشاره به سوره انعام، آیه57) بود و لذا به مُحَکّمه نیز شهرت یافتند. امام کوشش بسیار کرد تا خوارج را قانع سازد که از رأی ناصواب خود دست بردارند، اما خوارج نه تنها تغییر عقیده ندادند بلکه بر درستی نظر خود اصرار ورزیدند. سرانجام دوازده هزار تن به رهبری عبدالله بن وهب راسبی که با وی به عنوان خلیفه بیعت شد، در حروراء گرد آمدند و رسماً و عملاً انشعاب کرده از سپاهیان امام علی (علیه السلام) جدا شدند. به دلیل اجتماع آنان در حروراء، این طائفه را حروریه هم گفته اند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خود بارها با آنان به بحث و گفتگو نشست و برخی از اصحاب او به ویژه عبدالله بن عباس و صعصعة بن صوحان نیز بارها با خوارج مناظره و مباحثه کردند. این گفتگوها تا حدودی مؤثر واقع شد. شماری از این کسان، به گفته ای پنج هزار تن، موضع خود را رها کرده به کوفه بازگشتند. اما اکثریت آن ها همچنان بر رأی پیشین خود استوار ماندند. سرانجام به دنبال قتل فجیع یکی از مسلمانان صحابیه به نام عبدالله بن خَبّاب و همسرش به جرم این که با رأی خوارج مخالفت کرده بود، امام علی (علیه السلام) آهنگ دفع فتنه خوارج کرد. در برخورد با خوارج، امام از آنان خواست تا قاتل عبدالله را تحویل دهند ولی آنان با اعلام این که ما همه قاتل او هستیم، یکپارچگی خود را در دشمنی با امام اعلام کردند. به دنبال این وضعیت، جنگ و سرکوب خارجیان که به صورت خطر جدی برای امنیت عمومی درآمده بود، اجتناب ناپذیر شد. در 38 هجری قمری جنگی در کرانه رودخانه نهروان روی داد که به جنگ نهروان شهرت یافت. در این پیکار سخت و خونین، خوارج کاملاً سرکوب شدند و جز تنی چند از آنان کسی زنده نماند. پس از آن حدود دو هزار تن از کسانی که در نهروان حضور نداشتند، با علی (علیه السلام) وارد جنگ شدند و در نُخیله پیرامون کوفه با امام جنگیدند. اما آنان نیز کشته شدند. با این که امام علی (علیه السلام) به تعقیب بازماندگان خوارج نپرداخت، اما پس از آن امکان فعالیت علنی از آنان ستانده شد و ناچار مخفی شدند. کشته شدن شمار زیادی از مردان خوارج و پیشوایانشان، خانواده ها و بقایای خوارج و کسانی را که به آن ها گرایش داشتند، سخت متأثر و عقده دار کرد. به گونه ای که بر آن شدند تا از امام (علیه السلام) انتقام بگیرند. طبق نقل مشهور، سه تن از بازماندگان نهروان در مکه گرد آمدند و به رایزنی درباره امر خود پرداختند، در این نشست تصمیم گفته شد که سه تن از شخصیت های حادثه ساز امت اسلام را که عبارت بودند از امام علی (علیه السلام)، معاویة بن ابی سفیان و عمروعاص، از میان بردارند. هرچند معاویة بن ابی سفیان و عمرو زنده ماندند، ولی عبدالرحمن بن ملجم مرادی، که از آن جمع مأمور کشتن امام (علیه السلام) بود، در 17 یا 19 رمضان سال 40 هجری قمری هنگام نماز صبح امام را در مسجد کوفه ترور کرد و این ترور منجر به شهادت ایشان شد. پس از شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و انتقال خلافت به معاویة بن ابی سفیان در 41 هجری قمری، خوارج با صلابت هرچه تمامتر با معاویة بن ابی سفیان و امویان به نبرد پرداختند. نخستین کسی که پس از انتقال قدرت از خوارج قیام کرد، حوثره اسدی بود. در آن زمان معاویة بن ابی سفیان در کوفه بود. هنگامی که امام حسن علیه السلام عازم مدینه شد، معاویة بن ابی سفیان در میانه راه به او رسید و از او خواست تا با خوارج بجنگد، امام هوشمندانه پاسخ منفی داد و فرمود تو از آنان برای جنگیدن سزاوارتری. در همان سال فروة بن نوفل در کوفه علیه امویان اعلام جهاد کرد. فروه از کسانی بود که حاضر نشد در نهروان با علی (علیه السلام) بجنگد. طی جنگی که در کوفه بین خوارج و سپاه معاویة بن ابی سفیان روی دارد، خوارج شکست خوردند و قربانیان بسیار دادند. در 42 هجری قمری، نیز خوارج به مبارزات خود با معاویة بن ابی سفیان ادامه دادند. در 43 هجری قمری این گروه با رهبری مستورد بن علّفه خارجی در عراق شورش کردند و با مغیرة بن شعبه، والی کوفه جنگیدند. در 45 هجری قمری زیاد والی بصره و سپس در 50 هجری قمری والی کوفه شد و بدین ترتیب سرتاسر عراق در قلمرو امارت وی درآمد. در روزگار او خوارج با سرسختی تمام به مبارزات ضد اموی خود ادامه دادند. در 46 هجری قمری خارجیان با رهبری سهم بن غالب و خُطیم باهلی در عراق شورش کردند. در 58 هجری قمری که عبیدالله بن زیاد فرمانروای مطلق العنان عراق بود، گروه زیادی از خوارج در کوفه کشته شدند. شاید مهمترین شورش خارجیان در این دوران، قیام ابوبلال مرداس بن اودیه باشد. وی در 58 هجری قمری از زندان عبیدالله گریخت و به اسک (جایی میان رامهرمز و ارجان) فرود آمد. پس از گردآوری نیرو و آمادگی در 60 هجری قمری، دست به قیام زد که در دارابجرد فارس روی داد. اما سرانجام وی و یارانش کشته شدند. در دورانی که زیاد و فرزندش در عراق حکومت می کردند، خوارج سخت سرکوب شدند. نافع بن ازرق که فرقه نیرومند ازارقه را در خوارج پایه گذاری کرد، در بصره قیام کرد. در 64 هجری قمری که عبدالله بن زبیر علیه امویان در مکه قیام کرد، نافع و پیروانش به او پیوسته و به یاری اش شتافتند. اما پس از چندی از او جدا شده به بصره بازگشته و به راه مستقل خود ادامه دادند. در 65 هجری قمری نافع در بصره کشته شد، ولی خوارج به حملات خود علیه امویان ادامه دادند. در فاصله سالهای پس از مرگ نافع تا 74 هجری قمری و پس از آن ازرقیان در عراق و فارس و اهواز و کرمان به مبارزاتشان ادامه داده و پیوسته در پیکار بودند. پس از آن که در 75 هجری قمری حجاج بن یوسف ثقفی والی عراق شد، شدیداً به سرکوب خوارج دست زد. تحرکات خوارج در مناطق جنوبی ایران ادامه پیدا کرد. از جمله ابوفدیک خارجی در بحرین قیام کرد و به آن چیره شد. در 75 هجری قمری صالح بن المسرّح تمیمی، که از پیروان فرقه صفریه خارجی بود، در جزیره سر به شورش برداشت و ظاهراً او نخستین کسی است که از این فرقه قیام کرد. قیام وی به وسیله حجاج سرکوب شد. در 77 هجری قمری، خوارج با رهبری شبیب عتاب بن ورقاء و قطری بن فجائت در کوفه و اهواز قیام کردند. در همین سال گروهی از خوارج یاد شده، پس از آن که شبیب در جنگ کشته شد، با رهبری و فرماندهی قطری، که از ازارقه بود، به طبرستان ایران کوچ کردند. اما مهلّب فرمانده نظامی حجاج آنان را تا طبرستان ایران تعقیب کرد و یاران قطری را سرکوب و خود او و برخی از سران سپاهش کشته شدند. در 100 هجری قمری خارجیان عراق با رهبری شوذب بسطام یشکری شورش کردند که در سال بعد سرکوب شدند و پیشوای آنان کشته شد. بهلول بن بشر در 119 هجری قمری در عراق دست به قیام زد که به وسیله عاملان خلیفه هشام بن عبدالملک فروپاشیدند. در سال های پایانی خلافت امویان و دوران ضعف و فروپاشی آنان، خوارج در عراق و دیگر جاها بر فعالیتشان افزودند. در سال های 122 تا 124 هجری قمری شورشهایی در آفریقا علیه امویان پدید آمد. در 126 تا 128 هجری قمری خوارج عراق با رهبری سعید بن بهدل و ضحّاک بن قیس شوریدند و ضحّاک و سپس خیبری جانشین وی در 128 هجری قمری کشته شدند. در آن سال ابوحمزه خارجی و عبیدالله بن یحیی طالب الحق در حضرموت یمن قیام کردند. در 129 هجری قمری شیبان بن عبدالعزیز خارجی جانشین خیبری قیام کرد که به دست عمر بن هبیره والی عراق کشته شد. در 130 هجری قمری شیبان بن سلمه خارجی در خراسان طغیان کرد که به وسیله نصر بن سیار، فرمانروای اموی خراسان کشته شد. ابوحمزه خارجی که قبلاً در یمن شورش کرده بود، در 129 هجری قمری به حج آمده، در 130 هجری قمری وی خواست وارد مدینه شود. اما مردم آن شهر و حاکم آن مانع ورودش به مدینه شدند، ولی در طی جنگی پیروزمندانه وارد شهر شد. در اواخر دوران اموی خوارج غالباً از موصل خروج می کردند و عمدتاًً از آل بکر و بنی شیبان بودند. در این دوران خالد قسری، فرمانروای اموی عراق، شدیداً به سرکوب خوارج اهتمام می ورزید. پس از فروپاشی امویان و تأسیس خلافت عباسیان، قیام های خوارج همچنان ادامه یافت. در 132 هجری قمری گروهی از خوارج اباضی و نیز گروهی از صفریه در عمان خروج کردند که غالباً کشته شدند. در 136 هجری قمری خوارج آذربایجان با رهبری مسافر بن کثیر شیبانی قیام کردند. معبد بن حرمله شیبانی در 137 هجری قمری در جزیره شورش کرد و سال بعد کشته شد. فرقه ای از خوارج در 139 هجری قمری در ارمنستان قیام کردند. و از 140 هجری قمری تا آخر قرن (سده دوم هجری) خارجیان یمن و موصل و خراسان و سجستان و جزیره مکرراً قیام کردند که جملگی شکست خوردند. در سده سوم نیز همین شورش ها کم و بیش ادامه پیدا کرد که می توان به قیام مساور بن عبدالله در موصل به سال 255 تا 258 هجری قمری و نیز شورش در 270 هجری قمری در همان جا اشاره کرد. شاید مهمترین قیام خوارج در آخرین دوران شورشگریهای این طایفه، شورش ابویزید مخلّد بن کیداد نُکّاری در شمال آفریقا و مغرب عربی باشد که در سده سوم هجری روی داد. هنگامی که در اواخر سده دوم هجری قیروان به دست ابوعبدالله شیعی (298هـ. ق) گشوده شد و پس از آن عبیدالمهدی ( 322هـ. ق) قدرت را به دست گرفت و حکومت عبیدیان فاطمی را در شمال آفریقا بنیاد نهاد، ابویزید نُکاری که از خوارج وابسته به فرقه نُکاری بود (نکاریه از فرقه های فرعی اِباضیه بود) علیه فاطمیان شیعی دست به قیامی گسترده زد. قیام او از دهه اول سده سوم آغاز شد و تا 336 هجری قمری ادامه پیدا کرد. او که از حمایت مردم ناراضی و نیز از سنیان مالکی ضد شیعی و همچنین از حمایت خلیفه اموی آندلس، که فاطمیان را رقیبی نیرومند برای خود می دیدند برخوردار بود، چندان پیشرفت کرد که تقریباً تمامی شمال آفریقا را تسخیر کرد و می رفت که خلافت فاطمیان را از آن سامان براندازد، اما شکست خورد و در فرجام کار در 336 هجری قمری کشته شد. پس از آن شورش های خارجیان فروکش کرد و سپس پایان یافت. در خور ذکر است که در سلسله طولانی شورشهای خوارج، زنان پیکارجو نیز کم نبودند و گاه نیز رهبری قیام را به عهده داشته اند. خوارج مانند دیگر فرق، در آغاز دارای عقیده و یا عقاید ساده و روشنی بودند، اما بعدها دارای عقاید متنوع و مختلفی شده، به شاخه های متعدد و حتی متناقض تقسیم شدند. چنانکه گفته شد، ابتدا فقط مسئله حکمیت برای آنان مطرح بود و این که علی (علیه السلام) مرتکب کفر شده و باید توبه کند تا همچنان امیرالمؤمنین باشد. اما با عدم تمکین امام به خواسته آنان و وقوع جنگ نهروان، عقاید و آراء تازه ای حول محور تفکر اولیه و مواضع سیاسی شان پدید آمد. عقاید خوارج اولیه را می توان به اختصار چنین برشمرد: یکم: هرکس مرتکب گناه کبیره شود، از اصحاب جحیم است؛ دوم: هرجا که خوارج حاکم نباشند، دارالکفر است؛ سوم: هرکس در دارالکفر ساکن شود، کافر است و باید علیه او قیام کرد؛ چهارم: حکومت ابوبکر و عمر و شش سال اول حکومت عثمان بن عفان و علی (علیه السلام) تا پذیرش حکمیت، درست و مشروع بود؛ پنجم: حکومت و امارت موروثی نیست؛ ششم: انتخاب امام باید با رأی و انتخاب آزاد مردم صورت گیرد؛ هفتم: حکومت، اختصاص به علی (علیه السلام) و فرزندان او ندارد؛ هشتم: جایز است که اساساً در عالم امامی نباشد؛ نهم: خروج علیه امامی که خلاف سنت عمل کند واجب است؛ دهم: ضرورت وجود امام به دو دلیل است: امامت نماز و فرماندهی جهاد. شاید بتوان تمامی عقاید و آرای خوارج آغازین را در دو اصل خلاصه کرد: یکی تکفیر مسلمانان دیگراندیش؛ و دوم نفی حکومت و امامت نژادی و موروثی. این دو اندیشه، آنان را به طور اساسی با دیگر فرقه ها و نحله های فکری یا اعتقادی مسلمانان، به ویژه شیعه جدا و متمایز می کند. با توجه به تفکر سیاسی خوارج است که برخی آنان را نخستین جمهوری خواهان اسلام شمرده اند. از خوارج نخستین فرقه های اصلی و فرعی زیادی پدید آمدند و هر کدام دارای عقاید دینی و سیاسی ویژه ای شدند. به گفته محمد شهرستانی مهمترین فِرَق خوارج از این قرارند: ازرقیه، نجدیه، بیهسیه، عجردیه، ثعالبه، اِباضیه و صُفریه. در این میان مهمترین و پردوام ترین گروه های خوارج عبارتند از: یکم: ازرقیه که به وسیله نافع بن ازرق حنفی پایه گذاری شد و بدو منسوب است. (رک: ازرقیه)
به گزارش محمد شهرستانی آراء ازرقیان از این قرار است: یک: تکفیر علی (علیه السلام)، عثمان، طلحه، زبیر، عایشه، عبدالله بن عباس و دیگر مسلمانان و این که جملگی آنان در آتش جهنم مخلّد خواهند بود؛ دو: اسقاط رجم از زانی به دلیل این که در قرآن از آن ذکری نشده است و نیز اسقاط حد قذف؛ سه: تکفیر قاعدین و این که هرکس با آنان هجرت نکند کافر است؛ چهار: کشتن زنان و کودکان مخالفان مباح است؛ پنج: اطفال مشرکان نیز با آنان در آتش خواهند رفت؛ شش: تقیه در قول و عمل جایز نیست؛ هفت: جایز است که خداوند کسی را که پیش از بعثت کافر بوده یا این که در آینده کافر خواهد شد، به پیامبری برگزیند؛ هشت: مسلمانی که مرتکب کبیره شود کافر است و در آتش مخلد خواهد بود. فرقه دوم: نجدیه. برخی از عقاید ویژه نجدیه از این قرار است: یک: در احکام فرعی و اجتهادی گناه جایز است و گناهکار معذور و لذا این گروه را عاذریه هم گفته اند؛ دو: دین دو امر است: معرفت خدا و تحریم دماء مسلمانان؛ سه: مردم قبل از آن که دلیلی بر حلال و حرام پیدا کنند، معذورند؛ چهار: تقیه در قول و عمل جایز است. نجدات یمامه ابتدا طالوت را به رهبری برگزیدند و آن گاه در 66 هجری قمری او را معذول کرده و نجده را به امامت انتخاب کردند. (رک: نجدات) فرقه سوم: اِباضیه. مؤسس این فرقه عبدالله بن اباض تمیمی است که احتمالاً در 80 هجری قمری درگذشته باشد. این فرقه از میانه روان خوارج به شمار بودند. مهمترین عقاید اباض چنین بود: یک: مخالفان مسلمان آنان کافرند؛ (البته کافر نعمت ها و احکام، نه مشرک) دو: ازدواج با ایشان و ارث بردن از ایشان جایز است؛ سه: غنیمتی که می توان در جنگ ها از اینان گرفت، فقط سلاح است و اسب، نه چیزی دیگر؛ چهار: کشتن مخالفان به طور پنهانی و ترور ایشان حرام است؛ پنج: تقیه جایز است؛ شش: شهادت مخالفان مسلمان مقبول است؛ هفت: خروج فقط بر فرمانروایان ستمگر واجب است.
در گذر زمان حدود 21 فرقه از اِباضیه پدید آمدند. فرق صفریه، که به گفته ابن حزم تا سده پنجم وجود داشت به اِباضیه پیوست و در آن مستهلک شد. قیام اباضیان از سالهای 129 هجری قمری به بعد در حوالی جنوب عربستان در حضرموت، صنعاء و دیگر نواحی یمن صورت گرفت. در 130 هجری قمری مکه و مدینه را نیز تسخیر و تصرف کردند. (رک: اِباضیه) تحلیل کلی از ظهور خوارج: از شیعه که بگذریم خوارج نخستین و مهمترین گروه سیاسی و اعتقادی به شمار می آیند. اما بر خلاف شیعه که تقریباً آرام و به تدریج رشد و توسعه پیدا کرد، خوارج با شتاب گسترش یافت و حدود دو قرن سرتاسر جهان اسلام را دچار آشوب و شورش و ناامنی کرد. اما نتوانستند یکپارچگی اولیه خود را ادامه دهند و خیلی زود دچار گسستگی اعتقادی و سیاسی و اجتماعی شدند. احتمالاً تندرویهای اعتقادی و چپ روی حادّ سیاسی از یک سو و خشونت عملی و خراب کاریهای وسیع در جنگها و درگیریها از سوی دیگر و محرومیت از رهبری عقیدتی و مبارزاتی واحد و متمرکز از جهت سوم، بیشترین نقش را در تفرقه و شکست و فروپاشی خوارج داشته اند. شواهد و قرائن نشان می دهد که خوارج اولیه غالباً مؤمن و معتقد و در عین حال از توده های مردم فرودست و محروم بودند. تردید نیست که شرایط فکری و اجتماعی عراق در پیدایش و دست کم در گسترش خوارج نقش داشت. عراق، به ویژه کوفه و بصره، سخت تحت تأثیر افکار و آراء مسیحی و زرتشتی و به طور کلی فرهنگ ایرانی و خراسانی بود. بدین جهت عراق نخستین خیزشگاه کلامی و عقیدتی اسلام بوده است. نمی توان انکار کرد که مجموعه این شرایط در ظهور خوارج و برخی از عقاید عقلگرایانه آنان مؤثر بود. توجه به این نکته که قیام خوارج غالباً در سرزمین هایی رواج یافت که غیر عرب بودند، مدعای فوق را ثابت می کند. شاید به همین دلیل بود که خوارج فقط تعصب اسلامی و دینی داشتند نه عربی. نکته قابل توجه این است که خوارج علیرغم شور و تعبّد و تعصب شدید دینی، از نخستین متکلمان و عقلگرایان مسلمان هستند که متکلمان مسلمان دیگر بی تردید از آنان اثر پذیرفته اند. با این که خوارج از پیروان امام علی (علیه السلام) جدا شدند، اما به دلیل تکفیر امام و جنگ با وی، خیلی زود از جریان تاریخی شیعی فاصله گرفته و با شتاب به دشمنی و کینه ورزی دست زدند و سرانجام بازمانده های آنان نیز در سده های میانه اسلامی در درون جامعه بزرگ و غالب سنت و جماعت مستهلک شده و استقلال خود را از دست دادند. ظاهراً برخورد مسالمت آمیز امام علی (علیه السلام) با خوارج در پیش از جنگ و پس از آن و حتی توصیه به مدارا با آنان در زمان پس از ترورش نیز نتوانست به جذب و لااقل تعدیل خوارج کمک کند. این نکته نیز قابل ذکر است که خوارج، به دلیل افکار و کردارشان، همواره مورد خشم و نفرت قاطبه مسلمانان بوده اند و به ویژه امویان با آنان شدیداً دشمن بوده و نسبت به آنان کینه می ورزیدند. به همین دلیل لازم است به آثار و منابع تاریخی موجود که غالباً به وسیله دشمنان و مخالفان خوارج نگاشته شده اند، با تأمل نگریست. روایاتی نیز از پیامبر نقل شده است که در آن ها از ظهور خوارج یاد شده و از سیما و افکار و عملکرد این فرقه سخن گفته شده است. [۴]
مطهر مقدسی در البدء و التاریخ می نویسد: «به خوارج، شراة، محکمیه و حروریه نیز گفته می شود. وی فرق خوارج را به قرار ذیل نام می برد: ازارقه، نجدات، راسبیه، اباضیه، قطویه، مبهوتیه، صفریه، عجردیه، کوزیه، ا-ادیه (حرف دوم این فرقه، هیچ نقطه ای ندارد)، بیهسیه، حازمیه، خلفیه، اخنسیه، معبدیه، صَلْتِیه، خمبریه، مکرمیه، بدعیه، سابیه و ثعلبیه. [۵]
دائرة المعارف بزرگ اسلامی در تحلیلی به علل تفرّق در خوارج اشاره کرده و می نویسد: «در مقام تحلیل تاریخی باید گفت که خلأ پدید آمده از کشته شدن ابوبلال از یک سو، و فشارهای فزاینده حکومت اموی بر محکمان ـ حتی بر اهل قعود ـ از سوی دیگر اوضاع را برای قدرت گرفتن جناح تندرو در میان محکمیان بصره فراهم آورد. همچنین پس از قتل ابوبلال، رهبری محکمان دچار پراکندگی شد و مقدمات افتراق بزرگ در 65ق فراهم آمد. در منابع کهنِ محکمان و فرقه شناسان، سخن از آن است که محکّمه در آغاز همچون گروهی واحد شناخته می شده اند و نخستین اختلافی که در صفوف آنان پیدا شد، جدایی نافع بن ازرق بود که از قاعدان برائت جست و نگرش های تند خود را اعلام کرد. این نکته ها را باید چنین تفسیر کرد که دو گرایش خروج و قعود ـ و به تعبیری دیگر دو گرایش هجرت و اقامت ـ که محکمان را پیش تر جناح بندی کرده بود، هنوز به آسیب دیدن یکپارچگی آنان منجر نشده، و «برائت» را جایگزین «ولایت» در میان آنان نساخته بود. » [۶]
رک: ازارقه.
پانویس
- ↑ اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص49 / بیان الادیان، ابوالقاسم بلخی، ص75 / التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص45 / تلبیس ابلیس، ابن جوزی، ص88 / التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، محمد ملطی شافعی، ص47 / تعریفات العلوم و تحدیدات الرسوم، سیدعلی جرجانی، ص84 / الحور العین، نشوان حمیری، ص170 / دائرة المعارف الاسلامیة، ج8، ص469 / الفرق الاسلامیة، محمود بشبیشی، ص30 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص91 / الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم، ج3، ص124 / مشارق انوار الیقین فی اسرار المؤمنین، حافظ رجب برسی، ص205 / مفاتیح العلوم، محمد بن احمد خوارزمی، ص45 / مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص168 / الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص105 / المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص354 / نفائس الفنون فی عرایس العیون، شمس الدین محمد آملی، ج2، ص273
- ↑ تاریخ الرسل و الملوک، ابن جریر طبری، ج5، ص79
- ↑ تعریفات العلوم و تحدیدات الرسوم، سیدعلی جرجانی، ص84
- ↑ دائرة المعارف تشیع، ج7، ص295
- ↑ البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص134
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج7، ص733