ازارقه

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

همان ازرقیه

یکی از فرقه های اساسی خوارج. [۱]

ایشان پیروان نافع بن ازرق بوده اند.

دائرة المعارف بزرگ اسلامی این فرقه را به عنوان یکی از شاخه های اصلی خوارج (محکّمه) که در طول تاریخ فرهنگ اسلامی همواره به عنوان تندروترین شاخه آن مذهب شناخته شده است معرفی می کند و می نویسد: «عنوانی که این گروه بدان اشتهار یافته اند، برگرفته از نام پدر نافع ابن ازرق، نخستین پیشوای آنان است، برپایه آنچه از اشعار منتسب به رجال این فرقه در دست است، آنان غالباً خود را شُراة می خواندند و شراة عنوانی مشترک بود که میان محکّمه نخستین و دیگر فرق خوارج رواج داشته است. نمونه هایی از اشعار نیز در دست است که در آن ها شاعران ازارقه، خود را با عنوان خارجی، و هم مسلکان خویش را با تعبیر خوارج خوانده اند و این عنوان را بر خود ناپسند ندیده اند. عامه مسلمانان که عموم اهل تحکیم را خوارج می خواندند، برای تمییز شاخه های گوناگون آنان از یکدیگر، پیروان نافع را با عنوان ازارقه بازشناختند. درست در همان دوره، ابن اباض رهبر شاخه میانه رو محکّمه، بدون بکارگیری تعبیر ازارقه، از آنان با عبارت اتباع ابن ازرق سخن گفته است. در سده های 2و3 هجری قمری به کار گرفتن تعبیر ازارقه در میان فرق گوناگون محکّمه نیز متداول شده بود.

از نظر فکری، به اجمال آنچه ازارقه را از دیگر گروه های اهل تحکیم جدا می ساخت، در نگاه نخست تندروی آنان در محکوم ساختن قعود و الزامی شمردن قیام به شمشیر، و روش افراطی آنان در برخورد با قاطبه مسلمانان و غیر هم مسلکان خود بود. درگیر بودن مداوم در جنگ و کوتاهی حیات این فرقه موجب شد که فرصتی برای تدوین تعالیم مذهبی خود نیابند و در واقع به رغم این که در میان آنان مردمانی اهل دانش و ادب وجود داشتند، پایگاه های آنان هرگز به عنوان محافل فرهنگی شهرت نیافت.

از نظر تاریخ سیاسی، ازارقه در حوادث نیمه دوم سده 1 قمری، به ویژه در خلال سال های 64ـ78 هجری قمری نقش حساسی ایفا کردند و در این برهه 14 ساله، یک امامت خارجی در حال جنگ و گریز را بنیاد نهادند که با وجود کوتاهی مدت، پیشوایانی چند به خود دید، حوزه نفوذ این حاکمیت مناطق پراکنده ای از خوزستان تا سیستان در شرق، و ری و طبرستان در شمال بود».

این دائرة المعارف در ادامه به ریشه های پیدایش ازارقه اشاره کرده و می نویسد: «به دنبال جنگ نهروان، در فاصله سال های 37ـ65 هجری قمری، گروه های محکّمه در دو شهر کوفه و بصره مرکزیت یافتند که در مواضع سیاسی آنان تقابل دو گرایش دیده می شود: گروهی از آنان گرایندگان به قیام به شمشیر بودند که هر چند گاهی در نقطه ای بر ضد حکومت مرکزی امویان خروج می کردند، و به طبع با واکنش خونین حکمرانان روبرو می شدند، گروه دیگر که از آنان با عنوان قَعَده (= نشستگان) یاد می شد، برخلاف جماعت پیشین، قعود در برابر نظام جور و تقیه را با شرایطی جایز می شمردند.

در عصر نخستین اموی، مغیرة بن شعبه والی کوفه در برابر محکمانِ قاعد، سیاستی ملایم داشت و در دوره امارت زیاد بر عراق نیز شمار بسیاری از معتدلان اهل تحکیم در آن سرزمین با صلح و آرامی روزگار می گذراندند و حکومت نه تنها متعرض آنان نمی شد، بلکه گاه عطایایی نیز بدانان می بخشید و حتی مناصبی نیز به ایشان تفویض می کرد. به طور کلی سیاست زیاد [حاکم عراق در برابر اهل تحکیم، برخورد تند با گروه های افراطی و مبلغان آشکار آن مذهب، و واگذاردن اهل قعود و تقیه به حال خود بود، اما پس از شورش قریب و زحاف [پیشگامان مبارزه با زیاد در بصره : قُریب بن مرّه ازدی و زحّاف طایی که پسرخاله بودند. [۲]] در سال 50 هجری قمری، نسبت به محکّمه سخت گیری آغاز کرد.

پس از مرگ زیاد (53ق) و انتقال امارت عراق به فرزندش عبیدالله در 55 هجری قمری، او در آغاز سیاست نسبتاً ملایمی در قبال قاعدان دنبال کرد، اما پس از چندی تغییر روش داد و هرکس را که بر مذهب محکّمه می یافت به قتل می رساند، یا زندانی می کرد. شورش های پی در پی محکّمه، واکنش تند ابن زیاد را بر می انگیخت و نقطه اوج آن در 61 هجری قمری بود که وی به قتل عام آنان دست زد و رهبر فکری ایشان، «ابوبلال مرداس بن ادیه» را به قتل رساند. کشتار قاعدان و از میان بردن رهبرانی چون ابوبلال که نگرش هایی معتدل داشتند، موجب گردید تا در دوره انتقال قدرت از شاخه سفیانی بنی امیه به شاخه مروانی، و در دوره اضمحلال مقطعی خلافت اموی، موضع سیاسی خوارج تندرو و میانه رو به یکدیگر نزدیک تر شود و آنان را چند گاهی در جبهه ای واحد گرد آورد. در این دوره، نام رجالی از رهبران آینده ازارقه، چون نافع بن ازرق، عبیدة بن هلال و بنی ماحوز به عنوان استقبال کنندگان از یک قیام بزرگ ضد اموی دیده می شود. با قیام ابن زبیر بر ضد بنی امیه در مکه خوارج بصره و یمامه روی به ائتلافی سیاسی آوردند و به رغم جدایی های اصولی، با مستمسک دفاع از حرم با ابن زبیر دست ائتلاف دادند. در رأس محکمان شرکت کننده در این ائتلاف از نافع بن ازرق و نجدة بن عامر سخن به میان آمده، و گاه اشارت رفته که نافع در این امر مشوق اصلی بوده است. سران محکّمه پیش از وقوع ماجرای حرّه به hبن زبیر پیوستند و در جریان جنگ با حصین بن نمیر شرکت جستند. اما با آمدن خبر مرگ یزید بن معاویة از پایتخت، لشکریان شام دست از جنگ شستند و محکمان با به میان کشیدن اختلافات اصولی خود با ابن زبیر، روی به بصره و یمامه نهادند.

در بحث از نخستین عاملان این جدایی، از نافع ابن ازرق و یاران او، به ویژه بنی ماحوز سخن رفته است، اما به هر تقدیر سران و پیروان دو جناح دیگر از جناح های اصلی محکّمه، یعنی جناح نجدة بن عامر و جناح عبدالله ابن اباض نیز ابن زبیر را ترک گفتند. با نظری به رابطه مسالمت آمیز نجده ـ فرمانروای مقتدر خارجی در شبه جزیره عربستان با ابن زبیر حتی در 68ق، چنین می نماید که گروه نافع ـ که در سال های بعد با عنوان ازارقه شناخته شدند ـ در این افتراق نقش اساسی داشته است. نافع ابن ازرقو دیگر محکمان جدا شده از ابن زبیر، درست به هنگام رسیدن به بصره، به دستور ابن زیاد دستگیر و زندانی شدند.

در فترت موقت پس از مرگ یزید (اوایل64ق)، بصریان با بستن پیمانی میان دو قبیله متنفذ ازد و ربیعه به رهبری مسعود بن عمرو عتکی، ابن زیاد امیر پیشین عراق را به فرمانروایی پذیرفتند و در مقابل آنان، تیره های مضر و به ویژه قبیله پرنفوذ تمیم به رهبری احنف بن قیس به مخالفت برخاستند. مردم پس از بیعت با ابن زیاد، با پافشاری او را بر آن داشتند تا محکمان محبوس را که خویشاوندان آنان بودند، آزاد سازد و ابن زیاد نیز به اجبار درخواست آنان را پذیرفت.

نافع ابن ازرق بی درنگ پس از رهایی، گروهی از محکمان جنگجو را فراهم آورد و در محله ای از محلات بصرهبه نام مربد مستقر شد. در این اثنا میان سه قبیله اصلی ساکن بصره، یعنی ازد، ربیعه و مضر جنگی پردامنه درگرفت که ابن زیاد را به گریز از عراق وادار ساخت. این جنگ شهری با کشته شدن مسعود بن عمر و عتکی، رئیس قبیله ازد -در شوال64ق ـ به اوج خود رسید. در همان ایام شایعاتی بر سر زبان ها بود که کشتن مسعود بن عمرو را به خوارج، و به طور خاص به پیروان نافع بن ازرق، نسبت می داد و گاه از یک توافق پنهانی میان خارجیان با احنف بن قیس رئیس بنی تمیم سخن گفته می شد، اما برخی از مورخان این گونه روایات را بی پایه شمرده اند.

به طور کلی به جز اقلیتی از رجال اهل تحکیم که همراه با جنگجویان قبیله های خود در این جنگ شهری شرکت جستند، غالب محکمان و به ویژه پیروان نافع در این نزاع، شیوه اعتزال در پیش گرفتند. در واقع پیروان نافع از این فرصت بیشترین بهره را گرفتند و در ایامی که بصریان در کشاکش منازعات قومی درگیر شده بودند و از برابر تحرکات محکّمه با غفلت گذر می کردند، یک اردوی نیرومند جنگی سامان دادند که سران بصره تنها پس از شکل گرفتن آن، خطری را که این اردو برای آنان می آفرید، احساس کردند.

سرانجام در جنگهای شهری بصره، قبایل درگیر به گونه ای توافق دست یافتند و برای اداره امور شهر، با عبدالله بن حارث هاشمی ملقب به بَبَّه بیعت کردند. در همین اوان، نافع بن ازرق که بیش از آن درنگ در بصره را سودمند نمی دانست، به همراهی یاران خود راه اهواز را در پیش گرفت. در پی این کوچ دسته جمعی به اهواز که نقطه عطفی در تاریخ شکل گیری فرهنگ هجرت نزد محکّمه، و نقطه شروعی برای افتراق بزرگ آنان بود، به تدریج جمعی دیگر از محکمان بصره نیز راه دارالهجره نافع را در پیش گرفتند و بصره را برای محکمان قاعد (به ویژه اباضیان) ـ که با تحرکات تندروانه نافع و پیروان او همسویی نداشتند ـ وا نهادند. همزمان با اقتدار یافتن خوارج در اهواز، نافع ابن ازرق پاره ای مواضع دینی اختیار کرد که در تاریخ جدایی فرق محکّمه، مقطعی حساس شمرده می شود. او اعلام داشت که قیام، امری تخلف ناپذیر است و از گروه های قاعدان و از آن جمله اباضیان ـ برائت جست. به دنبال اعلام این دیدگاه و برخی دیگر از نگرش های افراطی، سران دیگر گروه های محکّمه چون نجدة بن عامر و عبدالله بن اباض نیز از نافع برائت جستند.

ابن ازرق که نمی خواست قلمرو نفوذ او منحصر به منطقه اهواز باشد، در 65 هجری قمری به سوی بصره راند و با سرعتی تمام، مناطق سواد و نواحی بصره را تصرف کرد و بصریان را از هر سو در میان گرفت. عبدالله ابن حارث امیر انتخابی بصره، سرداری به نام مسلم بن عبیس را به جنگ با ازرقیان برگماشت و نافع با مقاومتی روبرو شد که او را ناگزیر ساخت تا به سوی محلی به نام دولاب از نواحی اهواز عقب نشیند. جنگ دولاب که میان سپاه بصریان و پیروان نافع در همین محل درگرفت، و به عنوان یکی از سخت ترین جنگ های ازارقه در تاریخ ثبت شده است، با کشته شدن جمعی بسیار و شماری از سران بصره، از جمله مسلم بن عبیس فرمانده بصریان از یک سو، و وارد آمدن ضرباتی سخت بر ازرقیان همراه بود. در همین جنگ نافع بن ازرق و برخی دیگر از سران ازارقه کشته شدند و خوارج به رغم غلبه ای نسبی، صدمات سختی را متحمل گشتند».

این دائرة المعارف سپس به پیشوایی عبیدالله بن ماحوز و کشته شدن وی در جنگ «سلی و سلبری» اشاره کرده و می نویسد: « ازارقه پس از ابن ماحوز، با زبیر بن علی ـ که ظاهراً برادرزاده ابن ماحوز بوده ـ بیعت می کنند». زبیر بن علی در سال 64هجری قمری کشته شده و قطری بن فجائه امامت ازارقه را بر عهده می گیرد.

دائرة المعارف بزرگ اسلامی سپس به تفصیل دوره پیشوایی قطری را مورد اشاره قرار داده و به شقاق ازارقه در این دوره اشاره کرده و توضیح می دهد: «ازرقیان در تحرکات نظامی سال های 77ـ76 هجری قمری به شدت سرخورده شده بودند و پیشوای خود قطری را به سبب عقب نشینی های پی در پی و گریز از جنگ، مقصر می شمردند. سرانجام پیش آمدن ماجرایی که تفصیل آن در منابع بسیار به اختلاف آمده است، موجب گردید تا اکثریت ازرقیان، قطری را از امامت خلع کرده، از او برائت جویند». [۳]

ازارقه در این هنگام به دو گروه پیروان قطری و پیروان عبدربّه تقسیم می شوند و گروه دوم به دست حکومت اموی قتل عام می گردند. گروه اول به رهبری قطری به طبرستان رفته و مدتی آنجا را به تصرف خویش درمی آورند. انشقاق دیگری که در این ایام در ازارقه روی می دهد، جدایی عبیدة بن هلال یشکری دومین شخصیت فکری ازارقه پس از نافع بن ازرق است. در حوالی سال 78 هجری قمری، لشگریان حجاج بن یوسف ثقفی گروه قطری را که گویا 22هزار تن بوده اند متلاشی کرده، وی را کشته و سر او را به کوفه می فرستند. این دائرة المعارف در ادامه می نویسد: «با کشتن یا وادار به توبه کردن یاران عبدربه و در پی آن با کشتار مهاجران همراه قطری و عبیده، حیات سیاسی ازرقیان و امامت آنان به طور قطعی به سر آمد و حیات فرهنگی این فرقه نیز به طور مستقل، چندان نپایید. . . البته. . . در سال های میانی سده2ق هنوز این تفکر ازرقی که قعود را جایز نمی شمرد، در میان محکّمه طرفدارانی داشت و حتی در اواخر سده2ق گروه هایی پراکنده از خارجیان در مناطق نفوذ پیشین ازرقیان دست به استعراض می زده اند که شیوه های آنان با ازرقیان قابل مقایسه بود، اما به هر تقدیر مشکل می توان اینان را با عنوان ازارقه یاد کرد و آنان را بازماندگانی خالص از مکتب ازرقی به شمار آورد». [۴]

رک: عُمَریه.

پانویس

  1. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص50 / البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص134 / تبصرة العوام، مرتضی رازی، ص38 / التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص49 / التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، محمد ملطی شافعی، ص51 / الحور العین، نشوان حمیری، ص177 / دائرة المعارف الاسلامیة، ج2، ص32 / الفرق الاسلامیة، محمود بشبیشی، ص41 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص101 / فرق الشیعة، حسن بن موسی نوبختی، ص74 / مفاتیح العلوم، محمد بن احمد خوارزمی، ص45 / مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص170 / المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، احمد بن یحیی بن مرتضی، ص104 / المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص154 / نفائس الفنون فی عرایس العیون، شمس الدین محمد آملی، ج2، ص273
  2. الخوارج فی العصر الاموی، نایف معروف، ص124
  3. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج7، ص731
  4. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج7، ص732