باطنیه (لقب اسماعیلیه و قرامطه)
ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب بَاطِنی را به فتح باء و کسر طاء ضبط کرده است. [۲]
عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق، مؤسسین باطنیه را، میمون بن دیصان ملقب به قدّاح و محمد بن حسین ملقب به دندان برمی شمارد. وی ضرر این گروه را برای اسلام از ضرر یهود و مجوس و نصاری بیشتر می داند. عبدالقاهر بغدادی داستان مفصلی را نقل می کند و مدعی است عبیدالله مهدی مؤسس فاطمیون مصر، یکی از نوادگان میمون بن دیصان، با نام سعید بن حسین بن احمد بن عبدالله بن میمون بن دیصان بوده که به دروغ ادعای انتساب به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) داشته است. بغدادی هم چنین مطاعن بسیاری درباره ایشان نقل می کند و به نقل تاریخ و ترجمه بسیاری از بزرگان باطنیه می پردازد. [۳]
باطنیه لقب همه فرقه هایی است که برای هر امری که در شرع ظاهری دارد، قائل به وجود باطنی می باشند. چنان که این امر در بعضی از فرقه های صوفیه نیز به چشم می آید.
از کلام علی بن حسین مسعودی در مروج الذهب و معادن الجوهر و از عبارات التنبیه و الاشراف معلوم می شود که این نام، قبل از اسماعیلیه بر بابکیه و خرمیه اطلاق شده است. [۴]
مسعودی در مروج الذهب می نویسد: « خرمیه در خراسان و نیران، به باطنیه شناخته می شوند. » و در التنبیه و الاشراف می نویسد: « ابوعلی جبایی کتابی در رد اصحاب تناسخ و خرمیه و دیگر گروه های باطنیه دارد. » [۵]
ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: «این لقب به این جهت به ایشان نسبت داده شده که ایشان می گویند برای ظواهر قرآن، بواطنی وجود دارد و مراد از ظواهر، غیر از آن چیزی است که از لغت فهمیده می شود. این گروه با همین بیان، شریعت را از میان برداشتند». [۶]
همچنین خواجه نظام الملک در سیاست نامه می نویسد: «باطنیان چون به هر وقتی که خروج کرده اند، ایشان را به نامی و لقبی دیگر خوانند؛ لیکن به معنی همه یکی اند. به حلب و مصر، اسماعیلی خوانند و به قم و کاشان و طبرستان و سبزوار و ماوراءالنهر و غزنین و بغداد، زندیقی خوانند و به کوفه، مبارکی خوانند و به بصره، راوندی و برقعی خوانند و به ری، خلفی خوانند و به جرجان، محمره خوانند و به شام، مبیضه خوانند و به مغرب، سعیدی خوانند و به لحساء و بحرین، جنّابی خوانند و به اصفهان، باطنی خوانند و ایشان خویشتن را تعلیمی خوانند و رفیق خوانند». [۷]
خواجه در این عبارات، اسماعیلیه مصر و قرامطه را همسان آورده است؛ در حالی که این گونه نبوده و تفاوت آن ها با یکدیگر مشخص است. شاید در آن موقعیت زمانی، از روی عمد، ایشان را یک فرقه به شمار آورده اند تا به نوعی فاطمیان را تخریب نمایند. و نکته عجیب تر آن که در سیاست نامه، علی بن محمد برقعی (که همان صاحب الزنج است و خروج او در بصره و خوزستان همراه با زنگیان بوده است، از زمره اسماعیلیه دانسته شده است. هم چنان که راوندیه که متمایل به اهل سنت و از عبّاسیه اند و پس از استحکام خلافت بنی عباس از بین رفته اند) نیز از فرق اسماعیلیه به شمار آمده اند. [۸]
باطِنِیّه نامی است که در عالم اسلام بر اسماعیلیّه اطلاق میشد، بدین دلیل که برای آیات قرآن و احکام دین به ظاهر و باطن قائل بودند و باطن را از ظاهر برتر میشمردند و مراد اصلیِ آیات و احکام را همان باطن میدانستند. این نام توسّعاً و به خصوص در نوشتههای جدلی و کلامی، درباره هر کس یا هر گروهی به کار میرفت که معتقد یا متهم به انکار معنای ظاهری آیات و احادیث یا احکام دینی و تأکید بر معنای باطنی آن بود... اسماعیلیان از ابتدا شدیداً باطنی بودهاند و نظام فکری و آیینی خود را بر آن اصل کلی تدوین کردهاند. نظام باطنی اسماعیلیّه را میتوان به طور کلی مبتنی بر مفاهیم "ظاهر و باطن" و "تنزیل و تأویل" و "خاص و عام" دانست. اسماعیلیانِ نخستین معتقد بودند که هر یک از آیات قرآن و احادیث و احکام شرعی دارای معنایی باطنی و حقیقی است که با معنای لفظی و ظاهری آن متفاوت است.... به موجب نظريه اسماعیلیان درباره تاریخ معتقدات دینی بشر، که بر پایه مفهومی ادواری بنا شده بود، با ظهور هر یک از هفت پیامبر شارع، که آغازگر دوره جدیدی از تاریخ و بنیانگذار شریعتی نو هستند، ظاهر دین تغییر میکند، ولی باطن آن همچنان ثابت میماند، زیرا "باطن" دربرگیرنده حقایق تغییرناپذیر معنوی است.
اسماعیلیانِ نخستین که در دور ششم تاریخ، یعنی دورِ اسلام میزیستند، فوت هفتمین امام خود محمدبن اسماعیل را انکار میکردند و در انتظار ظهور وی به عنوان قائم و مهدی موعود بودند، و نیز او را هفتمین و آخرین پیامبر (ناطق) میشمردند که با ظهورش آخرین دور تاریخ آغاز خواهد شد. در عین حال معتقد بودند که محمدبن اسماعیل شریعت تازهای نخواهد آورد....
نزدِ ایشان تأویل متون و احکام دینی در واقع به منزله سفری بود از ظاهر به باطن دین، از شریعت به حقیقت و خلاصه از دنیای آشکار و ظاهری به دنیای واقعی و باطنی.
به اعتقاد اسماعیلیّه، تأویل نیز مانند تنزیل، باید مستند به خداوند یا برگزیدگان او باشد. هر ناطق یا پیامبر شارعی که وحی بر او نازل میشود باید معنای ظاهری آن را بر مردم آشکار کند. ولی تأویل، یعنی بیان معنای باطنی و حقیقی شرایعِ وحی شده برای برگزیدگان مردم، وظیفه وصی، یعنی جانشین او، و امامان است. در دور اسلام، حضرت علی علیه السلام وصی و اساس امامت است، و پس از وی امامان معصوم، با تأیید و هدایت الهی، وظیفه تأویل شریعت اسلام را به عهده دارند.
مُغیرة بن سعید (مقتول در 119هـ.ق)، رهبر غلاة مغیریه، ظاهراً نخستین کس در میان مسلمانان است که برای حروف الفبا معانی رمزی قایل بوده و نیز بعضی از آیات قرآن کریم را تأویل میکرده است؛ مثلاً امانتی را که آسمان و زمین و کوهها از پذیرفتنش سرباز زدند به محروم کردن علی علیه السلام از خلافت تعبیر کرده است.
ابومنصور عجلی (مقتول در 124هـ.ق)، رهبر غلاة منصوریه، نیز قرآن مجید را تأویل میکرد... او بهشت و دوزخ را انکار کرده و آن را نام دو شخص دانسته است. همچنین مُحرّمات را به کسانی که دشمنی با آنها واجب است و فرایض را به کسانی که دوستی با آنها واجب است تأویل کرده است.
تأویل آیات قرآن نزد پیروان ابوالخَطّاب (مقتول در 138هـ.ق)، بنیانگذار فرقه خطّابیه و شاخصترین فرد در میان غلاة نخستین، رواج بیشتری داشته است. ابوالخطاب در واقع نخستین کسی است که در میان مسلمانان نهضتی با خصوصیات باطنی تأسیس کرد. احتمالاً جنبه های مختلف تأویل عمدتاً از طریق خطّابیّه، که با اولین گروههای شبه اسماعیلی و اسماعیلی بسیار نزدیک بودند، به نهضت اسماعیلیه نفوذ کرد و سپس در میان ایشان به قدری گسترش و تکامل یافت که ویژگی بارز نهضت آنها شد.
به اعتقاد اسماعیلیّه، اندکی از افراد بشر میتوانند از طریق تأویلِ امامان به حقایق باطنی دین دست یابند. اینان همان اعضای فرقه اسماعیلی هستند که امامتِ امامِ اسماعیلی را پذیرا شدهاند. بدين ترتيب، افراد بشر در نظام باطنیه اسماعیلی به دو گروه تقسیم میشوند: خاص یعنی نخبگانی که با طیّ مراحلی به باطن دست مییابند و عام یا اکثریت غیراسماعیلی که فقط قادر به درک مفاهیم آشکار و ظاهری مذهباند. اسماعیلیان اصل شیعی تقیّه را به صورت تازهای تعبیر کردند و پنهان نگه داشتن باطن را از عام، حتّی در جایی که بیم جان نبود، واجب شمردند، بعضی از نویسندگان اسماعیلی این مفهوم جدید از تقیّه را به حدی توسعه دادند که حتی عمل به ظواهر شرع را هم نوعی تقیه شمردند، زیرا با حفظ ظاهرِ هر عمل، باطن آن از نااهلان پنهان می ماند.
اعتقاد به تأویل و تأکید بر اهمیت باطن دین در مقابل ظاهر آن باعث ظهور اعتقادات و گرایشهای خلاف شریعت و اباحی مسلکانه، بخصوص در میان اسماعیلیانِ نخستین و قِرْمطیان و نزاریان دورههای بعد، شد. اینان معمولاً گرایشی نیز به اِکرام وافر از وصی، یعنی علی علیه السلام داشتند و مرتبه وی را بالاتر از مرتبه پیامبراکرم صلی الله علیه و اله و سلم میدانستند، زیرا مانند نُصَیْریه، مقام تأویل را برتر از مقام تنزیل برمیشمردند.
اسماعیلیان دوره فاطمی برخلاف اسلافِ خود توازن بیشتری میان آن دو جنبه برقرار کردند و تأکید بیش از حد بر باطن را کنار گذاشتند. در نظر اسماعیلیان فاطمی، ظاهر و باطن احکام و شعائر مذهبی در عین اینکه لازم و ملزوم یکدیگرند، هر يك مقام خاص خود را دارند. بنابراین، رهبران مرکزی دعوت فاطمی با مواضع افراطی و خلاف شریعتِ قرمطیان بحرین و دروزی ها و بعضی دیگر از گروههای اسماعیلی، که از تأکید بر باطن سرچشمه میگرفت، سخت مخالفت میکردند.
با فوت المستنصرباللّه در 487 هجری قمری و تقسیم اسماعیلیان فاطمی به دو شاخه مُسْتَعلوی (طیبیّه) و نزاری، اسماعیلیان مستعلوی همان تفکر اسماعیلیان فاطمی را ادامه دادند، امّا نزاریان، که به رهبری حسن صباح مدت کوتاهی در ایران و شام به قدرت رسیدند، از ابتدای کار دعوت جدیدی را پایه گذاری و نظریه هایی افراطی به نظام مذهبی خود وارد کردند. به اعتقاد ایشان تعالیم امامِ وقت میتوانست دستورهای امامان قبلی را منسوخ کند و در نتیجه، هرگونه تغییری را که امام در اصول مذهب ایشان میداد با آمادگی کامل پذیرا میشدند.
حسنِ دوم، که به حسن عَلی ذِکْرِه السَّلاَم شهرت یافت، بانی انقلابی در اصول عقاید نزاریان شد. وی در رمضان 559 هجري قمري در الموت فرا رسیدن قیامت را اعلام کرد و "غسلِ شرع" را از گردن پیروان خود برداشت. در این نظریه، بر پایه تأویل اسماعیلی، مفاهیم معاد و قیامت معانی رمزی و باطنی یافتند و قیامت به تجلی حقایق در ذات روحانیِ شخص امام اسماعیلی تعبیر شد.
بدین ترتیب، کسانی که مذهب نزاری را پذیرفته بودند اکنون با معرفت امام نزاری به حقیقت دین یعنی باطن شریعت پیبرده و به بهشت معنوی وارد شده بودند. امّا دیگران که از معرفت امام محروم بودند، چون از وجود روحانی بیبهره بودند، در دوزخ به سر میبردند. حسن دوم و فرزندش محمد، شریعت را نیز نسخ کرده بودند، زیرا در دورِ قیامت و زندگی بهشتی تبعیت از احکام دین ضروری نیست. مثلاً نزاریان به جای پنج بار نمازخواندن در شبانهروز، اکنون موظف بودند که همواره در قلوب خود به عبادت خداوند مشغول باشند. نسخ احکام شرعی در دور قیامت به حذف تقیّه تعبیر میشد. در دور قیامت، مؤمنان فقط موظف به توجه به حقیقت روحانی امام بودند، زیرا وی تجلی ذاتِ باری تعالی و مظهر کلمه و امر الهی محسوب میشد.
در دور قیامت، عام یعنـی غیر نزاریان، «اهل تضاد» نام گرفتند، و نزاریان خود به دو گروه "اهل ترتّب" و "اهل وحدت" منقسم میشدند. اهل ترتّب همان افراد خاص و پیروان عادی امام نزاری بودند، ولی اهل وحدت یا اخصّ خاص، نزاریانی بودند که به کل حقیقت دست یافته و حقیقت امام را شناخته و به رستگاری کامل رسیده بودند. نزاریان در اواخر دوره الموت تغییرات دیگری در اصول عقاید خود به وجود آوردند ولی نظریه قیامت همچنان رکن اصلی عقاید این فرقه باقی ماند.» [۹]
دائرة المعارف بزرگ اسلامی پس از آنكه اين نام را بر فرقه اسماعيليه اطلاق كرده است، در فصلی تحت عنوان باطنی سياسی می نويسد: «باطنی به عنوان اتهامی سياسی و ابزاری برای تصفيه حسابهای اعتقادی، يا سياسی ـ اعتقادی، همواره در تاريخ بشريت و نيز در تاريخ سياسی اسلام رايج بوده است. مادلونگ نشان می دهد كه چگونه امويان با زر و زور و تزوير به استناد آيه "...و من يُرِدْ فيه باِلحادٍ بِظلمٍ نُذِقْهُ من عَذاب اَليم" (حج، آيه25) و نيز به استناد حديثی از پيامبر مبنی بر اينكه احتكار گندم در مکه الحاد است، از ابن زبير، ملحد ساختند و در نابودی او كوشيدند و يا جريان زنديقكُشی در عصر عباسيان و به ويژه از روزگار مهدی خليفه (158ـ169ق) با تأسيس دادگاه ويژه، به رياست قاضی ملقب به صاحب الزنادقه كه در منابع مسطور و محفوظ است، همچنين می توان فهارسی از نام متهمان به زندقه را در پارهای از منابع بازجست. ماجرای غم انگیز بر دار كردن حسنك وزير، آنسان كه بيهقی گزارش كرده، نمونهای است از صدها و هزارها ملحدتراشی و زنديق كشی با هدف سياسی از ميان بردن مخالفان، از طريق انگشت در كردن در همه جهان و قرمطی جستن» [۱۰]
در میان کشته شدگان به اتهام ایجاد و باطنی گری بسیار کسانی بوده اند که تنها گناهشان ناسازگاری با قدرت مسلط زمان بوده است و یا کسانی بوده اند اهل شوخی و ظرافت طبع و نه زندیق و باطنی واقعی، و زندقه و باطنی گری آنان در حقیقت ناسازگاری با زمانه بوده است.
پانویس
- ↑ اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص105 / البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص124 / التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص140 / تلبیس ابلیس، ابن جوزی، ص99 / الفرق الاسلامیة، محمود بشبیشی، ص59/ الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص305 / قواعد عقاید آل محمد فی الرد علی الباطنیة، محمد بن حسن دیلمی، ص34 / الملل و النحل، محمد شهرستانی، ج1، ص172 / المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، احمد بن یحیی بن مرتضی، ص96/ المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص358 / نفائس الفنون فی عرایس العیون، شمس الدین محمد آملی، ج2، ص277
- ↑ اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص110
- ↑ الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص306
- ↑ التنبیه و الاشراف، علی بن حسین مسعودی، ص342 / مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج4، ص144
- ↑ التنبیه و الاشراف، علی بن حسین مسعودی، ص342 / مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج4، ص144
- ↑ اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص110
- ↑ سیاست نامه، خواجه نظام الملک، ص252
- ↑ همان، ص247
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، ج1، ص554
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج11، ص197