منصوریه (از غلاة شیعه همان کسفیه)

از دایره المعارف فرق اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۰۱:۴۹ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب، مَنْصُوریه را به فتح میم، سکون نون و ضم صاد ضبط می کند. [۱]

از غلاة شیعه.

همان کسفیه.

ایشان پیروان ابومنصور عجلی می باشند.

ابن حزم می نویسد: «مغیریه و منصوریه هر که را بتوانند خفه می کنند و اموال اهل ارض را حلال می شمارند چرا که جهاد را واجب می دانند». [۲]

ابن قتیبه در المعارف وجه تسمیه ابی منصور به «کسف» را چنین برمی شمارد که وی به پیروانش می گفته آیه شریفه و إن یروا کسفاً من السماء ساقطا[۳]درباره او نازل شده است. [۴]

دانشنامه ایران درباره این فرقه می نویسد: «ابومنصور عجلی[۵] از غالیان مشهور شیعی در اوایل سده دوم هجری قمری که پیروانش به منصوریه شهرت داشتند و چنانکه از زندگی و تعالیم وی پیداست، اهدافی سیاسی در سر داشته است و بدین سبب، به دست عمال حکومت اموی کشته شد. ابومنصور ادعا می کرد که امام باقر علیه السلام امر خود را به وی تفویض کرده، و او را وصی خویش خوانده است و بر این باور بود که حضرت علی علیه السلام نبی رسول است و نیز امامان حسن، حسین، علی بن حسین و امام باقر علیهم السلام و خود وی پس از آنان به نبوت و رسالت رسیده اند. او خود را همچون ابراهیم علیه السلام خلیل ­الله می دانست و به همین سبب بر این گمان بود که جبرئیل بر وی نازل می شود.

ابومنصور معتقد بود که خداوند پیامبر را جهت تنزیل، و او را جهت تأویل مبعوث کرده است. او مدعی بود که پس از وی رسالت در شش تن از اولادش ادامه خواهد داشت که آخرین آنها مهدی قائم است.

ابومنصور بر مخالفانش سخت می­ گرفت و منصوریه بر این باور بودند که اگر کسی از آنان چهل نفر از مخالفان را بکشد، بهشتی است. به گزارش منابع، اول کسی که از میان غالیان شیعی به خنق (خفه کردن) مخالفان فتوا داد، وی بود. او اصحابش را به کشتن غافلگیرانه مخالفان فرا می­ خواند. گفته شده است که منصوریه تا زمان ظهور قائم منتظر، حمـل سلاح را جایـز نمی دانستند و از ایـن رو مخالفان را بـه خنق و یا به وسیلـه سنگ می کشتند.

درباره آداب و رسوم منصوریه این مطلب نیز گفتنی است که آنان آنگاه که می خواستند سوگندی به زبان آورند، چنین می گفتند: «الا و الکلمة». این نکته و برخی خصوصیات فکری ابومنصور نشان از تأثیر پذیرفتن وی از مسیحیت دارد.

پس از مرگ منصور، پیروانش بر دو گروه تقسیم شدند: گروهی که به محمدیه شهرت داشتند، معتقد بودند که امام باقر علیه السلام به ابومنصور وصیت کرده، و گروه دیگر بر این باور بودند که ابومنصور به پسرش حسین وصیت کرده است؛ اینان به حسینیه شهرت داشتند. با توجه به تعالیم مشخص ابومنصور، ظاهراً گروه دوم به آراء ابومنصور نزدیک­تر بوده ­اند. » [۶]

عارف تامر منصوریه را از زمره حسنیه برشمرده است. [۷]

رک: حُسینیه (از خوارج).[۸]

پانویس

  1. اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج3، ص263
  2. الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم، ج2، ص337
  3. سوره طور، آیه 44
  4. المعارف، ابن قتیبه، ص623
  5. ejli
  6. دانشنامه ایران، ج1، ص373
  7. تاریخ ال اسماعیلیه، عارف تامر، ج1، ص88
  8. البدء و التاریخ، مطهر مقدسی، ج5، ص124 / بیان الادیان، ابوالقاسم بلخی، ص67 / تاریخ ال اسماعیلیه، عارف تامر، ج1، ص88 / تبصرة العوام، مرتضی رازی، ص170 / التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص23 / تعریفات العلوم و تحدیدات الرسوم، سیدعلی جرجانی، ص189 / التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، محمد ملطی شافعی، ص159 / جامع الفرق و المذاهب الاسلامیة، امیر مهنا و علی خریس، ص197 / خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص265 / الحور العین، نشوان حمیری، ص169و168 / علی هامش الفرق الاسلامیة، احمد فرج الله، ص135 / الفرق الاسلامیة، شمس الدین محمد کرمانی، ص36 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص238 / فرق الشیعة، حسن بن موسی نوبختی، ص38 / الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة، صلاح ابوسعود، ص47 / فرهنگ فِرَق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص428 / فرهنگ نامه فرقه های اسلامی، شریف یحیی الامین، ص266 / قاموس المذاهب و الادیان، حسین علی حمد، ص197 / مشارق انوار الیقین فی اسرار المؤمنین، حافظ رجب برسی، ص311 / المعارف، ابن قتیبه، ص623 / معجم الفرق الاسلامیة، عارف تامر، ص60 / مفاتیح العلوم، محمد بن احمد خوارزمی، ص50 / مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج74 / المقالات و الفرق، سعد اشعری، ص46 / الملل و النحل، عبدالقاهر بغدادی، ص55 / المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، احمد بن یحیی بن مرتضی، ص95 / المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص353 / موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب و الاحزاب و الحرکات الاسلامیة، عبدالمنعم حفنی، ص624 / نفائس الفنون فی عرایس العیون، شمس الدین محمد آملی، ج2، ص279