شیخیه (از اثنی عشریه)

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

از شیعه اثنی عشریه.

ایشان منسوب به شیخ احمد بن زین الدین احسائی هستند. وی که در ابتدا مورد تکریم و احترام علمای شیعه بود، در اثر مطالعه فلسفه که به تنهایی و بدون استاد انجام پذیرفت، مطالب خاصی را اظهار نمود. در نتیجه این عقاید، علماء او را تکفیر کردند.

از جمله عقاید وی انکار معاد جسمانی و معراج جسمانی، ادعای نیابت خاصه حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه)، و برخی آراء غلوآمیز است. وی قائل به وجود رکن رابع است، این نام عنوان انسان کاملی است که واسطه بین مردم و امام (علیه السلام)، می باشد.

از این فرقه، فرقه های کریمخانیه، (که آقائیه نیز خوانده می شوند)، شیخیه بالمعنی الاخص، رکنیه، بابیه و باقریه پدید آمده است. ضمن این که شیخیه را پشت سریه نیز می نامند. [۱]

دائرة المعارف تشیع می نویسد: «شیخ احمد احسائی (1166 ـ1241هـ. ق) در قریه ای نزدیک احساء در خاک بحرین به دنیا آمد. اجدادش تا پشت دهم، همه از نژاد خالص عرب بودند. دانش وسیعی داشت نه تنها در فقه و کلام بلکه در متون حکمت الهی و از این ها مهم تر، مدعی داشتن رؤیاها و شهودهای بسیار، عمدتاًً از امامان شیعه (علیهم السلام) بود که موجب ادعای درکی ممتاز از قرآن و سنت بود. این ادعای دانش شهودی، او را از نمایندگان دو جریان فکری اصلی شیعه که در حال رقابت بودند یعنی اصولیان و اخباریان جدا می کرد. به هر حال هرگز کسی در کثرت علم و مراتب تقوی و فضائل معنوی شیخ احمد شک و شبهه نکرد. شیخ احمد سالها در ایران (به ویژه یزد و کرمانشاه ) بود و چهار سال آخر عمر را بیشتر در کربلا بود. وی در اواخر عمر با مناقشات و تکفیر بعضی از علما مواجه شد. سرانجام در راه مکه در 21 ذیحجه 1241 هجری قمری فوت نمود. وی کتاب های بسیاری در فلسفه و کلام و فقه و تفسیر و... که بالغ بر نود جلد می شود نوشت که بزرگترین و معروفترین آنها، شرح الزیارة الجامعة الکبیرة است. از نظر فقهی و در رابطه با احادیث و روایات، او جزء دسته اخباریون قرار می گیرد و به علم اصول فقه بی اعتنا است. در عین حال او از طرفی از فقها که به ظاهر شریعت بسنده کرده اند انتقاد می کند و از طرف دیگر عرفا و صوفیه ای را که به نام باطن دین و طریقت، ظاهر دین و شریعت را رها کرده اند رد می کند. از ابن عربی به شدت انتقاد می کند و به ملاصدرا نیز به جهت این که گرایش به ابن عربی دارد و بنا به مشرب وی، سخنان امامان (علیهم السلام) را تأویل و تفسیر می کند اعتراض می کند. درباره امامت، چهارده معصوم (علیهم السلام) را برترین خلایق می شمارد و همه علوم را نزد آنها می داند و آنان را واسطه فیض و علل اربعه عالم وجود می پندارد. اعتقاد به ضرورت حضور مداوم یک امام که با اعتقادش به امکان تماس شهودی با او آمیخته بود محور باور به وجود یک واسطه در هر نسل گردید و این خود منجر به این عقیده شد که حقیقت مذهب در طی زمان تکامل یافته است و بشریت همچون کودکی در حال رشد، نیازمند رژیم های غذایی هر دم فزاینده تری است پس خداوند به مقتضای رحمت کامله خود باید رفع حوائج مردم را بنماید و امام غایب را در دسترس ایشان قرار دهد و همیشه باید مابین مؤمنین یک نفر باشد که بلاواسطه با امام غایب اتصال و رابطه داشته باشد و واسطه فیض بین امام و امت باشد. این چنین شخصی را به اصطلاح ایشان شیعه کامل گویند.

احسایی درباره معاد معتقد است آدمی دو جسد دارد، جسد اول دربردارنده حقیقت او نیست چون کم و کاست و فزونی می پذیرد و متغیر است، بدون این که حقیقت آدمی و تشخص او زیاد و کم شود و این جسد اول است که در گور تجزیه می شود و از بین می رود. جسد دوم یا جسد هورقلیایی یا کالبد مثالی از بین نمی رود و در گور محفوظ می ماند و از آنجا که همچون روح لطیف است، محسوس می باشد و همین جسد است که معاد دارد و ثواب و عقاب بر آن مترتب است و نسبت آن با جسد اول مانند شیشه ای است که در دل سنگ است.

درباره امام زمان (علیه السلام) نیز معتقد است که ایشان ساکن یک عالم روحانی است غیر از این عالم مادی و از آنجا بر همه عالمِ امکان، حکمرانی دارد و روزی که خداوند به او اجازه دهد در این دنیا ظاهر شده و آن را پر از عدل و داد خواهد کرد درحالی که بقیه شیعه می گویند امام زمان (علیه السلام) با همین بدن جسمانی زنده و موجود ولی از انظار غایب است.

درباره احادیث و صحت و سقم آنها، احسائی علاوه بر اخباری گری خود اعتقاد داشت که صحت احادیث را به واسطه شمّ خود تشخیص می دهد. شیخ احمد در برخی از آثارش، کلمات رمزآمیز و واژه های عجیب و نامأنوس بسیاری به کار برده است که پیروانش آن ها را متشابهات او می دانند.

پس از شیخ احمد احسائی، شاگرد او سید کاظم رشتی (1212ـ 1295هـ. ق) به جای او نشست. وی فرزند خانواده ای از اشراف سادات حسینی مدینه بود و دو نسل بود که ایرانی شده بودند. جدش سید احمد به علت بروز و شیوع طاعون از مدینه فرار کرد و در ایران به رشت پناه آورد. در آنجا ساکن و متأهل شد. پسرش سیدقاسم در آنجا به دنیا آمد و ازدواج کرد و یکی از بزرگان فضلای رشت گردید و در همین جا بود که سیدکاظم متولد شد. در طفولیت رؤیایی و متفکر بود. بعدها نزد شیخ احمد احسائی در یزد درس خواند و شاگرد برجسته او بود. سپس به کربلا رفت و تا پایان عمر آنجا بود و پس از درگذشت شیخ احمد، پیشوای بلامنازع شیخیه شد. بیش از صد و پنجاه کتاب و رساله نوشت که بسیاری از آن ها رمزآمیز و معماگونه است. مهمترین کتاب او شرح القصیده است که در شرح قصیده لامیه پاشا عبدالباقی افندی عمری موصلی نوشته شده است. این قصیده را پاشا در مدح حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) سروده است. سید کاظم رشتی در شرح این قصیده سخنان شگفت و نامأنوس بسیار دارد و در آن برای شهر علم که به قول او در آسمان است و حدیث انا مدینة العلم و علی بابها اشاره به آن است بیست و دو محله شمرده و در وسط محله بیست و دوم، صد و شصت کوچه (به اصطلاح او بند) ذکر کرده با نام و نشان و صاحب هر یک از بندها را با اسمی عجیب نام برده است.

سید کاظم رشتی انتشار اسلام را به دو دوره متمایز تقسیم می کند: یک دوره حقایق ظاهری که پس از دوازده قرن پایان می یابد و یک دوره حقایق باطنی که با ظهور احسائی آغاز می شود. از جمله شاگردان سید کاظم رشتی، سید علی محمد شیرازی بوده که بعدها مذهب جدید آورده و به باب معروف شد. بهائیان امروزه نیز شیخ احمد احسائی را مبشّر ظهور می خوانند و او و حاج سید کاظم رشتی را دو نجم ساطع می نامند. پس از وفات سید کاظم رشتی، بر سر جانشینی وی برای پیشوایی شیخیه اختلاف افتاد. دسته اکثریت پیرو حاج محمد کریم خان کرمانی (1225ـ 1288هـ ق) شدند که ایشان را علاوه بر شیخی کریم خانی، رکنی نیز می خوانند و این لقب اخیر به خاطر تأکیدی است که کریم خان بر رکن رابع داشت که عبارت است از همان شیعه کامل و کسی که احکام را از امام می گیرد و به دیگران می رساند و او ناطق حقیقی شیعیان است. محمدکریم خان پسر ارشد ابراهیم خان ظهیرالدوله و پسر عمه و داماد فتحعلی شاه و حاکم کرمان و بلوچستان بود. ظهیرالدوله به شیخ احمد احسائی دست ارادت داد و فتحعلی شاه را به ملاقات با شیخ تشویق نمود. محمدکریم خان نویسنده ای پرکار و به گمان خود علامه ای ابعادی بوده است. او در پی آن بود که میان روش شیخیه و اصولیون شیعه سازگاری پدید آورد. تألیفاتش کمتر از 267 جلد نیست و در کرمان محفوظ است. او با فراغ بال تحصیل و مطالعه کرده بود چرا که پدرش ابراهیم خان در کرمان مدرسه بزرگی که هم اکنون نیز اسم مدرسه ابراهیمی را دارد تأسیس و آن را به کتابخانه ای خوب مجهز کرد و پسرش را آنجا نشاند. مهم ترین کار محمدکریم خان در جنبه اعتقادی تشریح رکن رابع و تأکیدی بر آن است در واقع اصول مذهب از نظر شیخیه چهار است: توحید، نبوت، امامت، رکن رابع. منظور از رکن رابع چیزی مانند انسان کامل عرفا است. یعنی نوعی تجلی خدا در انسان و بیدارشدن روح الهی آدمی و اتصاف کامل به صفات الله. پیشوای بعدی شیخیه کریمخانی، محمدخان (1263 ـ1324هـ. ق) بود. حدود 204 اثر از او به جای مانده است. پیشوای بعدی شیخیه کریمخانی، حاج زین العابدین (1276ـ1360هـ. ق) بود. پیشوای بعدی شیخیه کریمخانی، ابوالقاسم ابراهیمی (1314ـ1390هـ. ق) بود. در آثار و اظهارات او و پیشوای بعدی این گروه، تعدیل و چرخش های عجیبی در جهت نزدیکی به سایر شیعیان دیده می شود که معلوم نیست از روی تقیه است یا تغییر فکر به مرور زمان. مانند احترام فوق العاده به علمای شیعه غیرشیخی، عنایت به اصول فقه و حجیت اجماع و عقل و به ویژه تقلیل جایگاه رکن رابع به تولی و تبرّی معمول نزد شیعیان دیگر و امثال آن ها. پیشوای بعدی شیخیه کریمخانی، عبدالرضا ابراهیمی بود که در سال 1358 هجری شمسی ترور گردید و کشته شد. پس از ترور عبدالرضا ابراهیمی، پیشوایی شیخیه به سید علی موسوی رهبر فعلی رسید و مرکز شیخیه کریمخانی نیز از کرمان به بصره منتقل شد. کریمخانیان ایران بیشتر در کرمان، بهبهان، تهران و نواحی جنوب همچون خرمشهر و آبادان و فارس، سکونت دارند و در عراق نیز در بصره و بغداد مقیم هستند و اما دسته اقلیت از پیروان شیخیه پس از فوت سید کاظم رشتی کسانی هستند که بر مطالب شیخ احمد و سید کاظم چیزی نیفزودند و با کریمخانیه مخالفت کرده اند. از جمله جمعی پیرو میرزا شفیع ثقة الاسلام تبریزی (م: 1301هـ. ق) شدند که آن ها را ثقة الاسلامیة گویند. او رکن رابع را انکار کرد و محمد کریم خان کرمانی را لعنت نمود. و پس از فوت او پسرش میرزا موسی و بعد از وی نیز میرزاعلی معروف به ثقة الاسلام دوم یا شهید که در سال 1330هجری قمری در تبریز به جرم مشروطه خواهی به دست روس های تزاری به دار آویخته شد. و پس از وی برادرش میرزامحمد به ریاست این طایفه رسید. دیگر از شیخیان آذربایجان، حجة الاسلامی نام دارند که پیرو میرزامحمد مامقانی هستند و او کسی است که سید علی محمد باب را تکفیر و به مرگ محکوم کرد. او نیز از شاگردان سید کاظم رشتی بوده است. طایفه دیگر از شیخی تبریز، عمیدالاسلامی هستند. و گروه دیگر احقاقیه نام دارند که پیرو آخوند ملا باقر اسکویی (1230 ـ1301هـ. ق) می باشند. وی از فضلای شیخیه در کربلا بود و پسران سید کاظم رشتی نزد او درس می خواندند و پس از درگذشت سید کاظم، دعوی جانشینی او را کرد. فرزند او میرزا موسی احقاقی (1279 ـ1364هـ. ق) چون کتابی به نام احقاق الحق و ابطال الباطل در عقاید شیخیه و رد حاج محمد کریم خان کرمانی نوشت، از این رو، فرزندان او نام خانوادگی خود را احقاقی گرفتند. این گروه غالباً در آذربایجان، کربلا و کویت زندگی می کنند و پیشوای ایشان اکنون میرزا حسن احقاقی است و همچنین پس از فوت محمدکریم خان، یکی از پیروان او به نام محمدباقر خندق آبادی که نخست نماینده محمدکریم خان در همدان بود دعوی استقلال کرد. این شخص بعدها معروف به میرزا محمد همدانی شد و او همان است که جنگ بین شیخی و بالاسری را در همدان به راه انداخت». [۲]

پانویس

  1. ارشاد العوام (جلد چهارم کتاب ارشاد العوام نوشته حاج محمد کریم خان کرمانی در معرفت شیعه است و در این جلد وی می کوشد که لزوم نقباء و نجباء را به اثبات برساند.) محمد کریم خان کرمانی، ج4 / بهائیان، نجفی، فصل اول / شرح زیارت جامعه کبیره، شیخ احمد احسائی / مجله العرفان، مجلد10، ص134 / هدیة النملة، همدانی
  2. دائرة المعارف تشیع، ج10، ص185