جناحیه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
 
درباره پیدایی این فرقه اقوال متعددی مطرح شده است. به نوشته [[عبدالقاهر بغدادی]] در [[الفرق بین الفرق]]، وقتی [[مغیریه (از غلاة شیعه)|مغیریه]] ، پیروان [[مغیره بن سعید]]، از وی تبرّی جستند و در طلب امام از [[کوفه]] به [[مدینه]] رفتند، در آنجا با عبدالله بن معاویه برخورد کردند. عبدالله با این ادعا که بعد از [[علی علیه السلام]]، کسانی که از صلب او هستند، شایسته امامت اند، آنان را به سوی خود دعوت کرد. آنان نیز با او بیعت کردند و به کوفه بازگشتند؛ اما، برخی منابع دیگر پیدایی جناحیه را با بروز اختلاف میان پیروان [[ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه]] پس از مرگ وی توضیح داده اند. پس از درگذشت ابوهاشم، گروهی از پیروانش قائل شدند که وی عبدالله بن معاویه را وصی و امام پس از خود معرفی کرده، اما چون عبدالله در هنگام وفات وی کودک بوده، ابوهاشم این راز را به [[صالح بن مدرک]] گفته است تا زمانی که عبدالله بالغ شد راز را با وی در میان بگذارد. گروهی دیگر، که حربیه خوانده می شوند، پیرو [[عبدالله بن عمرو بن حرب کندی]] شدند که خود را امام نامید، اما وقتی علم و دیانتی را که شایسته امام بود در او ندیدند، برای یافتن امام به مدینه رفتند و با عبدالله بن معاویه ملاقات کردند. او آنان را به سوی خود دعوت کرد و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند. قول دیگر آن است که عبدالله بن معاویه به کوفه رفت و در آنجا جماعتی از کوفیان، که عقیده داشتند بنی هاشم برای خلافت سزاوارتر از بنی امیه اند، او را به خروج بر امویان تحریک کردند. وی پس از خروج، در کوفه در سال 127هـ. ق ادعای امامت نمود و عده ای از مردم کوفه و [[مدائن]] با او بیعت کردند.  
 
درباره پیدایی این فرقه اقوال متعددی مطرح شده است. به نوشته [[عبدالقاهر بغدادی]] در [[الفرق بین الفرق]]، وقتی [[مغیریه (از غلاة شیعه)|مغیریه]] ، پیروان [[مغیره بن سعید]]، از وی تبرّی جستند و در طلب امام از [[کوفه]] به [[مدینه]] رفتند، در آنجا با عبدالله بن معاویه برخورد کردند. عبدالله با این ادعا که بعد از [[علی علیه السلام]]، کسانی که از صلب او هستند، شایسته امامت اند، آنان را به سوی خود دعوت کرد. آنان نیز با او بیعت کردند و به کوفه بازگشتند؛ اما، برخی منابع دیگر پیدایی جناحیه را با بروز اختلاف میان پیروان [[ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه]] پس از مرگ وی توضیح داده اند. پس از درگذشت ابوهاشم، گروهی از پیروانش قائل شدند که وی عبدالله بن معاویه را وصی و امام پس از خود معرفی کرده، اما چون عبدالله در هنگام وفات وی کودک بوده، ابوهاشم این راز را به [[صالح بن مدرک]] گفته است تا زمانی که عبدالله بالغ شد راز را با وی در میان بگذارد. گروهی دیگر، که حربیه خوانده می شوند، پیرو [[عبدالله بن عمرو بن حرب کندی]] شدند که خود را امام نامید، اما وقتی علم و دیانتی را که شایسته امام بود در او ندیدند، برای یافتن امام به مدینه رفتند و با عبدالله بن معاویه ملاقات کردند. او آنان را به سوی خود دعوت کرد و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند. قول دیگر آن است که عبدالله بن معاویه به کوفه رفت و در آنجا جماعتی از کوفیان، که عقیده داشتند بنی هاشم برای خلافت سزاوارتر از بنی امیه اند، او را به خروج بر امویان تحریک کردند. وی پس از خروج، در کوفه در سال 127هـ. ق ادعای امامت نمود و عده ای از مردم کوفه و [[مدائن]] با او بیعت کردند.  
  
جناحیه نصب امام را از طریق وصایت می دانستند و معتقد بودند همان طور که امامت علی علیه السلام با وصیت پیامبر ثابت شده است، امامت عبدالله بن معاویه نیز با وصیت ابوهاشم ثابت می شود. آنان همچنین به حلول و تناسخ معتقد بودند و می گفتند ارواح از بدنی به بدنی دیگر منتقل می شوند. به گمان آنان روح خدا در آدم حلول کرد و از او به دیگر پیامبران رسید تا به حضرت [[رسول صلی الله علیه و آله]] ، سپس در علی علیه السلام و فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام و [[محمد حنفیه|محمد بن حنفیه]] و از [[محمد حنفیه|محمد بن حنفیه]] در فرزندش [[ابوهاشم بن محمد بن حنفیه|ابوهاشم]] و از او در [[عبدالله بن معاویه]] حلول کرد. [[عبدالله بن معاویه]] نیز ادعای نبوّت و در عین حال الوهیت می کرد. همچنین [[جناحیه]] بر این باور بودند که ارواح یاران پیامبر در تن ایشان جای گرفته است و ازاین رو نام آنها را بر خویش می نهادند. بر همین اساس، اعتقاد به فنا ناپذیری جهان، نفی معاد و بهشت و دوزخ اخروی، و منحصر دانستن ثواب و عقاب به زندگی دنیوی، از اعتقادات ایشان شمرده شده است. آنان معتقد بودند که آخرت همان آسمان است و کسانی که عمل صالح انجام داده اند به آسمان می روند و زمین نیز برای بدکاران، جای عذاب است. گفته اند که آنان محرّماتی، از قبیل گوشتِ مردار و شراب و زنا و لواط، را حلال شمردند. از دیگر اعتقادات آنان، همچون اکثر غالیان، این بود که هرکس امام را بشناسد، هر چه بخواهد می تواند انجام دهد و هرگونه تکلیف از او برداشته می شود و به کمال و بلوغ می رسد.  
+
جناحیه نصب امام را از طریق وصایت می دانستند و معتقد بودند همان طور که امامت علی علیه السلام با وصیت پیامبر ثابت شده است، امامت عبدالله بن معاویه نیز با وصیت ابوهاشم ثابت می شود. آنان همچنین به حلول و تناسخ معتقد بودند و می گفتند ارواح از بدنی به بدنی دیگر منتقل می شوند. به گمان آنان روح خدا در آدم حلول کرد و از او به دیگر پیامبران رسید تا به حضرت [[رسول صلی الله علیه و آله]] ، سپس در علی علیه السلام و فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام و [[محمد حنفیه|محمد بن حنفیه]] و از محمد بن حنفیه در فرزندش [[ابوهاشم بن محمد بن حنفیه|ابوهاشم]] و از او در عبدالله بن معاویه حلول کرد. عبدالله بن معاویه نیز ادعای نبوّت و در عین حال الوهیت می کرد. همچنین جناحیه بر این باور بودند که ارواح یاران پیامبر در تن ایشان جای گرفته است و ازاین رو نام آنها را بر خویش می نهادند. بر همین اساس، اعتقاد به فنا ناپذیری جهان، نفی معاد و بهشت و دوزخ اخروی، و منحصر دانستن ثواب و عقاب به زندگی دنیوی، از اعتقادات ایشان شمرده شده است. آنان معتقد بودند که آخرت همان آسمان است و کسانی که عمل صالح انجام داده اند به آسمان می روند و زمین نیز برای بدکاران، جای عذاب است. گفته اند که آنان محرّماتی، از قبیل گوشتِ مردار و شراب و زنا و لواط، را حلال شمردند. از دیگر اعتقادات آنان، همچون اکثر غالیان، این بود که هرکس امام را بشناسد، هر چه بخواهد می تواند انجام دهد و هرگونه تکلیف از او برداشته می شود و به کمال و بلوغ می رسد.  
  
پس از مرگ [[عبدالله بن معاویه]] ، [[جناحیه]] به چند فرقه تقسیم شدند. برخی معتقد بودند که او نمرده است و در کوهی در [[اصفهان]] به سر می برد و باز خواهد گشت. عده ای می گفتند او همان مهدی منتظر است که امور مردم را اصلاح و زمین را پر از عدل خواهد کرد. دسته ای از ایشان معتقد بودند که [[عبدالله بن معاویه]] وفات یافته و کسی را نیز به جانشینی خود برنگزیده است.  
+
پس از مرگ عبدالله بن معاویه ، جناحیه به چند فرقه تقسیم شدند. برخی معتقد بودند که او نمرده است و در کوهی در [[اصفهان]] به سر می برد و باز خواهد گشت. عده ای می گفتند او همان مهدی منتظر است که امور مردم را اصلاح و زمین را پر از عدل خواهد کرد. دسته ای از ایشان معتقد بودند که عبدالله بن معاویه وفات یافته و کسی را نیز به جانشینی خود برنگزیده است.  
  
از جمله فِرقی که از [[جناحیه]] منشعب شدند، [[اسحاقیه]] بودند که از اسحاق بن زید بن حارث (از یاران [[عبدالله بن معاویه]] ) پیروی می کردند. بنا بر گزارش [[فخر رازی]] (م: 606هـ. ق)، این فرقه دست کم تا اواخر قرن ششم در [[حلب]] و برخی نواحی [[شام]] حضور داشتند. ایشان را نیز اهل اباحت و [[اسقاط]] تکالیف دانسته اند. همچنین گفته اند که آنان حضرت [[علی علیه السلام]] را در نبوّت شریک [[رسول اکرم]] صلی الله علیه و آله می دانستند. این فرقه با فرقه ای به نام [[شریکیه]] که چنین اعتقادی داشته اند تطبیق داده شده است. از دیگر اعتقادات آنان این بود که نبوت تا روز قیامت متصل و همیشگی است و هر کس علم اهل بیت را داشته باشد، نبی است. گویا این فرقه با [[نصیریه]] در بسیاری از مسائل هم عقیده بودند. از جملة این عقاید، حلول است که برای تأیید آن به متمثل شدن جبرئیل یا ظهور شیطان یا جنّ به صورت بشر متوسل می شدند و آن را مؤید ظهور امر روحانی در جسم می خواندند. ایشان قائل به ظهور حق در حضرت [[علی علیه السلام]] و اولادش بودند و تفاوتی بین [[پیامبر اکرم]] و حضرت علی قائل نبودند، مگر اینکه [[پیامبر اکرم]] سابق است و حضرت علی لاحق، مانند دو نوری که یکی بر دیگری پیشی گرفته باشد.  
+
از جمله فِرقی که از جناحیه منشعب شدند، [[اسحاقیه]] بودند که از [[اسحاق بن زید بن حارث]] (از یاران عبدالله بن معاویه ) پیروی می کردند. بنا بر گزارش [[فخر رازی]] (م: 606هـ. ق)، این فرقه دست کم تا اواخر قرن ششم در [[حلب]] و برخی نواحی [[شام]] حضور داشتند. ایشان را نیز اهل اباحت و [[اسقاط]] تکالیف دانسته اند. همچنین گفته اند که آنان حضرت علی علیه السلام را در نبوّت شریک رسول اکرم صلی الله علیه و آله می دانستند. این فرقه با فرقه ای به نام [[شریکیه]] که چنین اعتقادی داشته اند تطبیق داده شده است. از دیگر اعتقادات آنان این بود که نبوت تا روز قیامت متصل و همیشگی است و هر کس علم اهل بیت را داشته باشد، نبی است. گویا این فرقه با [[نصیریه]] در بسیاری از مسائل هم عقیده بودند. از جمله این عقاید، حلول است که برای تأیید آن به متمثل شدن [[جبرئیل]] یا ظهور شیطان یا جنّ به صورت بشر متوسل می شدند و آن را مؤید ظهور امر روحانی در جسم می خواندند. ایشان قائل به ظهور حق در حضرت علی علیه السلام و اولادش بودند و تفاوتی بین پیامبر اکرم و حضرت علی قائل نبودند، مگر اینکه پیامبر اکرم سابق است و حضرت علی لاحق، مانند دو نوری که یکی بر دیگری پیشی گرفته باشد.  
  
فرقة غالی دیگری که از [[جناحیه]] منشعب شده، [[حارثیه]] است. در باره پیدایی این فرقه گفته شده که بعد از مرگ [[عبدالله بن معاویه]] ، برخی اصحاب او از یکی از یارانش، یعنی عبدالله بن حارث، پیروی کردند که اهل [[مدائن]] بود و از [[زنادقه]] شمرده می شد. او و پیروانش قائل به تناسخ بودند. وی این عقاید را به جابر بن عبدالله انصاری (صحابی پیامبر) و جابر بن یزید جعفی (از اصحاب [[امام محمد باقر]] و [[امام جعفر صادق]] علیهماالسلام) نسبت می داد. عبدالله بن حارث جزو هفت تنی است که [[امام صادق علیه السلام]] آنها را لعن کرده و کذاب نامیده است. » <ref> [[دانشنامه جهان اسلام]]، ج10، ص832</ref>  
+
فرقه غالی دیگری که از جناحیه منشعب شده، [[حارثیه]] است. در باره پیدایی این فرقه گفته شده که بعد از مرگ عبدالله بن معاویه ، برخی اصحاب او از یکی از یارانش، یعنی [[عبدالله بن حارث]]، پیروی کردند که اهل مدائن بود و از [[زنادقه]] شمرده می شد. او و پیروانش قائل به تناسخ بودند. وی این عقاید را به [[جابر بن عبدالله انصاری]] (صحابی پیامبر) و [[جابر بن یزید جعفی]] (از اصحاب [[امام محمد باقر]] و [[امام جعفر صادق]] علیهماالسلام) نسبت می داد. عبدالله بن حارث جزو هفت تنی است که امام صادق علیه السلام آنها را لعن کرده و کذاب نامیده است. » <ref> [[دانشنامه جهان اسلام]]، ج10، ص832</ref>  
  
 
== پانویس ==
 
== پانویس ==

نسخهٔ ‏۲۳ سپتامبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۲:۱۹

همان طیاریه و حارثیه (همان حربیه) ( حربیه ).

از غلاة (غلات، غلاة).

ایشان پیروان عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار ذی الجناحین می باشند. [۱].

ایشان از پیروان ابوهاشم بن محمد بن الحنفیه به حساب می آیند. [۲]

رک: حارثیه.

ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب جَناحی را به فتح جیم ضبط کرده است. [۳]

دانشنامه جهان اسلام می نویسد: «جَناحیه، فرقه ای از غالیان هستند و پیروان عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب می باشند. چون جدّ عبدالله بن معاویه، جعفر بن ابی طالب، ملقب به ذوالجناحین بوده است، این فرقه را جناحیه خوانده اند. نام معاویه، منسوب به پدر عبدالله، نیز برای این فرقه ذکر شده است.

درباره پیدایی این فرقه اقوال متعددی مطرح شده است. به نوشته عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق، وقتی مغیریه ، پیروان مغیره بن سعید، از وی تبرّی جستند و در طلب امام از کوفه به مدینه رفتند، در آنجا با عبدالله بن معاویه برخورد کردند. عبدالله با این ادعا که بعد از علی علیه السلام، کسانی که از صلب او هستند، شایسته امامت اند، آنان را به سوی خود دعوت کرد. آنان نیز با او بیعت کردند و به کوفه بازگشتند؛ اما، برخی منابع دیگر پیدایی جناحیه را با بروز اختلاف میان پیروان ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه پس از مرگ وی توضیح داده اند. پس از درگذشت ابوهاشم، گروهی از پیروانش قائل شدند که وی عبدالله بن معاویه را وصی و امام پس از خود معرفی کرده، اما چون عبدالله در هنگام وفات وی کودک بوده، ابوهاشم این راز را به صالح بن مدرک گفته است تا زمانی که عبدالله بالغ شد راز را با وی در میان بگذارد. گروهی دیگر، که حربیه خوانده می شوند، پیرو عبدالله بن عمرو بن حرب کندی شدند که خود را امام نامید، اما وقتی علم و دیانتی را که شایسته امام بود در او ندیدند، برای یافتن امام به مدینه رفتند و با عبدالله بن معاویه ملاقات کردند. او آنان را به سوی خود دعوت کرد و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند. قول دیگر آن است که عبدالله بن معاویه به کوفه رفت و در آنجا جماعتی از کوفیان، که عقیده داشتند بنی هاشم برای خلافت سزاوارتر از بنی امیه اند، او را به خروج بر امویان تحریک کردند. وی پس از خروج، در کوفه در سال 127هـ. ق ادعای امامت نمود و عده ای از مردم کوفه و مدائن با او بیعت کردند.

جناحیه نصب امام را از طریق وصایت می دانستند و معتقد بودند همان طور که امامت علی علیه السلام با وصیت پیامبر ثابت شده است، امامت عبدالله بن معاویه نیز با وصیت ابوهاشم ثابت می شود. آنان همچنین به حلول و تناسخ معتقد بودند و می گفتند ارواح از بدنی به بدنی دیگر منتقل می شوند. به گمان آنان روح خدا در آدم حلول کرد و از او به دیگر پیامبران رسید تا به حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، سپس در علی علیه السلام و فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام و محمد بن حنفیه و از محمد بن حنفیه در فرزندش ابوهاشم و از او در عبدالله بن معاویه حلول کرد. عبدالله بن معاویه نیز ادعای نبوّت و در عین حال الوهیت می کرد. همچنین جناحیه بر این باور بودند که ارواح یاران پیامبر در تن ایشان جای گرفته است و ازاین رو نام آنها را بر خویش می نهادند. بر همین اساس، اعتقاد به فنا ناپذیری جهان، نفی معاد و بهشت و دوزخ اخروی، و منحصر دانستن ثواب و عقاب به زندگی دنیوی، از اعتقادات ایشان شمرده شده است. آنان معتقد بودند که آخرت همان آسمان است و کسانی که عمل صالح انجام داده اند به آسمان می روند و زمین نیز برای بدکاران، جای عذاب است. گفته اند که آنان محرّماتی، از قبیل گوشتِ مردار و شراب و زنا و لواط، را حلال شمردند. از دیگر اعتقادات آنان، همچون اکثر غالیان، این بود که هرکس امام را بشناسد، هر چه بخواهد می تواند انجام دهد و هرگونه تکلیف از او برداشته می شود و به کمال و بلوغ می رسد.

پس از مرگ عبدالله بن معاویه ، جناحیه به چند فرقه تقسیم شدند. برخی معتقد بودند که او نمرده است و در کوهی در اصفهان به سر می برد و باز خواهد گشت. عده ای می گفتند او همان مهدی منتظر است که امور مردم را اصلاح و زمین را پر از عدل خواهد کرد. دسته ای از ایشان معتقد بودند که عبدالله بن معاویه وفات یافته و کسی را نیز به جانشینی خود برنگزیده است.

از جمله فِرقی که از جناحیه منشعب شدند، اسحاقیه بودند که از اسحاق بن زید بن حارث (از یاران عبدالله بن معاویه ) پیروی می کردند. بنا بر گزارش فخر رازی (م: 606هـ. ق)، این فرقه دست کم تا اواخر قرن ششم در حلب و برخی نواحی شام حضور داشتند. ایشان را نیز اهل اباحت و اسقاط تکالیف دانسته اند. همچنین گفته اند که آنان حضرت علی علیه السلام را در نبوّت شریک رسول اکرم صلی الله علیه و آله می دانستند. این فرقه با فرقه ای به نام شریکیه که چنین اعتقادی داشته اند تطبیق داده شده است. از دیگر اعتقادات آنان این بود که نبوت تا روز قیامت متصل و همیشگی است و هر کس علم اهل بیت را داشته باشد، نبی است. گویا این فرقه با نصیریه در بسیاری از مسائل هم عقیده بودند. از جمله این عقاید، حلول است که برای تأیید آن به متمثل شدن جبرئیل یا ظهور شیطان یا جنّ به صورت بشر متوسل می شدند و آن را مؤید ظهور امر روحانی در جسم می خواندند. ایشان قائل به ظهور حق در حضرت علی علیه السلام و اولادش بودند و تفاوتی بین پیامبر اکرم و حضرت علی قائل نبودند، مگر اینکه پیامبر اکرم سابق است و حضرت علی لاحق، مانند دو نوری که یکی بر دیگری پیشی گرفته باشد.

فرقه غالی دیگری که از جناحیه منشعب شده، حارثیه است. در باره پیدایی این فرقه گفته شده که بعد از مرگ عبدالله بن معاویه ، برخی اصحاب او از یکی از یارانش، یعنی عبدالله بن حارث، پیروی کردند که اهل مدائن بود و از زنادقه شمرده می شد. او و پیروانش قائل به تناسخ بودند. وی این عقاید را به جابر بن عبدالله انصاری (صحابی پیامبر) و جابر بن یزید جعفی (از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام) نسبت می داد. عبدالله بن حارث جزو هفت تنی است که امام صادق علیه السلام آنها را لعن کرده و کذاب نامیده است. » [۴]

پانویس

  1. التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص23 و 126 / تعریفات العلوم و تحدیدات الرسوم، سیدعلی جرجانی، ص63 / تلبیس ابلیس، ابن جوزی، ص142 / خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص253 / الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص263 / مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج1، ص67 / المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، احمد بن علی مقریزی، ج2، ص353
  2. اعتقادات فِرَق المسلمین و المشرکین، فخر رازی، ص73
  3. اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج1، ص293
  4. دانشنامه جهان اسلام، ج10، ص832