نقطویه

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

همان پسیخانیه. [۱]

از صوفیه.

محمد جواد مشکور درباره این فرقه می نویسد: « نقطویه منبعث از پسیخانیان بودند و نقطه را واحد و اصل وجود می دانستند و از این جهت آنان را واحدیه نیز گویند. وقتی دو تن از نقطویان به هم می رسیدند رمز شناسایی را چنین مطرح می ساختند: ابتدا یکی از آن دو می گفت از درویشی چه فهمیدی؟ دومی دست راست را بر سطح زمین و یا بر کف اتاق می نهاد حرف «ب» را ترسیم می کرد. پس از این که نقطه ب را بر سطح زمین منقوش می ساخت مانند کسی که نمک به دهان می گذارد انگشت به دهان گذاشته گوید: غیر از این چیزی نیافتم. آن شخص هم آن عمل را تکرار می کند و یا به جای ترسیم حرف ب فقط نقطه را بر سطح زمین می کشید و سه مرتبه دست خود را بر نقطه می نهاده و بعد به دهان خود می برد و پس از شناسایی یکدیگر شروع به اسرارگویی می کنند.

نقطویه بـه تناسخ صعـودی و نـزولی سخت پایبندند و نبـوت را بـه آب و ولایت را به خـاک تعبیـر کنند و جـوهـر آن را نمک می شنـاسنـد و گـویند مهـر حضـرت فاطمه علیهاالسلام آب است.

گویند قرآن در سوره فاتحه خلاصه شده است و مفهوم این سوره در بسم الله و بعد باء بسم الله و سپس نقطه تحت الباء است و علی علیه السلام همان نقطه باء است که مورد استنـاد نقطویه می باشد.

ایشان ولایت کلیه را معتقدند و کسی را که به این مقام نایل شود بابا گویند و ولایت را بر نبوت رجحان می دهند و گویند نام مادر موسی را بر هر قفلی بزنید گشوده گردد یعنی نام مـادر موسی مفتاح حلال و حرام و تمام رمـوز و مشکلات بـوده و آن اسم اعظم است.

در خانه های ایشان چیزی که بیش از همه یافت می شود نمک است که به قول ایشان عصاره خاک است زیرا تمام عوالم هستی از خاک پدید آمد و تلألوی صبحگاهی خورشید از آن است که آفتاب جهان تاب، همه شب به دریای محیط در افتاده و بامدادان با تابشی بیشتر می درخشد و یکی از عبادات مهم ایشان آن است که قبل از طلوع آفتاب بیدار گشته به خورشید می نگرند تا آشکار گشته و این بیت را بخوانند:

خاک شـو خـاک تـا بـروید گـل که بـه جز خاک نیست مظهر گل

گویند وجود عنصری بدن هـر انسان 3/2 آب و 3/1 نمک است، و مرکز منظومه شمسی کره زمین است، سرّ عالم خلقت اکسیر است و ریشه اکسیر کیمیاست و هـرکس به اکسیر دست یافت بـه مقام نقطه و بابی رسیده است و تمام علوم را درمی یابد، در توصیف حضرت رسول صلی الله علیه و آله گویند که حضرت ختمی مرتبت سایه نداشت غرض از سایه نداشتن و مفهوم آن آب است و کنیه حضرت علی (علیه السلام) بوتـراب بود و مقصود آن است که حضرت علی (علیه السلام) دارای ولایت کلیه بود و بـه اکسیر دست یافتـه بود.

آنان خوردن می را جایز دانند و اکسیر را اخت النبوة گویند و پندارند که پیش از رسیدن به چهل سالگی دست یافتن به اکسیر امکان ندارد. گویند قارون و موسی (علیه السلام) و فرعون و حضرت رضا علیه السلام و حضرت علی (علیه السلام) در مقام نقطه بودند و به اکسیر دست یافتند و ذوالنون مصری دارای این مرتبت بود. نقطویه سال را به نوزده ماه و هر ماه را به نوزده روز قسمت کنند و عدد هفت و نوزده را مقدس دارند.

معلوم می شود که بابیه و بهائیه شمار سال و ماه خود را از ایشان اقتباس کرده اند. شاه عباس اول فرمان قلع و قمع نقطویه را به جرم الحاد در قزوین صادر کرد و درویش خسرو را که قلندری نقطوی بود به امر او دستگیر نمود و به دار آویختند. اتفاقاً در آن زمان ستاره دنباله داری پیدا شد و منجمان پادشاه ظهور آن ستاره را علامت هلاکت پادشاه بزرگی دانستند و چون او شاه عباس اول بود از ایشان چاره بخواست. منجمان گفتند بهتر است که تا سه روز کسی را به جای خویش به پادشاهی بنشانی. شاه دستور داد که یوسف ترکش دوز را که نایب درویش خسرو بود برای سه روز به پادشاهی نشاندند، این واقعه در 1002هجری روی داد و آن نقطوی را فدای سلامت شاه ساختند. پس از آن او نیز در زمره نقطویه کشته شد.

گویند سبب سیاسی قتل عام نقطویه ارتباط آن گروه با شیخ ابوالفضل پسر شیخ مبارک وزیر اکبرشاه هندی بود و در خانه برخی از ایشان نامه هایی از آن یافتند و شیخ ابوالفضل پیشوای نقطویه در هند بود و ظاهراً اکبر شاه پسر همایون تیموری پادشاه هند به توسط آنان در ایران جاسوسی می کرد. امروز اکثر نقطویه در لباس دراویش خاکسار بسر می برند و عقاید خود را آشکار نمی سازند.» [۲]

دانشنامه جهان اسلام درباره مؤسس این فرقه می نویسد: «محمود پسیخانی معروف به محمود عجم، بنیادگذار آیین نقطوی است. وی از شاگردان فضل الله حروفی بنیانگذار حروفیه بوده است. ( باستانی پاریزی در کاسه کوزة تمدن حروفیه را «حلال خوریه که به سپید و سیاه نیز معروف بودند» می نامد.) [۳] تولد و آغاز زندگی محمود روشن نیست و به طور کلی دانسته های ما از زندگی او کم است، تنها می دانیم که او در پسیخان متولد شد و در سال 800 هجری قمری طریقت خود را بنا نهاد.

محمود دیرزمانی در کنار رود ارس می زیست. به ظنّ قوی، دوری گزیدن او از محل زندگی بومی اش به این دلیل بوده که پیشوای وی، فضل الله در ناحیه شیروان / شروان، در سواحل شمال غربی خزر که از سواحل ارس زیاد دور نیست، اقامت داشته است. در دوره او تبریز یکی از شهرهای مهم دنیای اسلام شد و با امیرنشین های آناطولی و مراکز ارمنستان و گرجستان در قفقاز و دولت شهرهای مدیترانه ای مانند ونیز، ارتباط تجاری داشت. گفته اند که محمود پسیخانی، به سبب خودستایی، مردودِ استادش گشت و در مقابل حروفیه، نقطویه را پی افکند. از این رو به او القاب محمودِ مردود و محمود مطرود و محمود تبعیدی داده شده است. جدا شدن محمود از حروفیه در جهان بینی و تفسیرهای او تأثیر گذارده است. به نظر می رسد که محمود بسیاری از اندیشه ها و آرای خود را مدیون فضل الله باشد. امکان دارد که پس از کشته شدن فضل الله در 804 هجری قمری به فرمان میرانشاه تیموری، محمود در معرض درگیری هایی با دیگر مدعیان رهبری حروفیه قرار گرفته باشد. او مانند فضل الله خود را مهدی موعود اسلام می خواند. محمود تجرّد را برگزید و آن را به عنوان یکی از بالاترین مرتبه ها و درجه های روحانی مذهب خود حفظ کرد. محمود همانند فضل الله به تفسیر قرآن پرداخته و آن را سازگار با سخن و اندیشه خود، وانمود کرد. وی برخلاف حروفیان که بر حروف رمزی تأکید داشتند، نظامی بر اساس نقطه بنا نهاد و اسامی و اصطلاحات را با چند نقطه که به وجوه گوناگون کنار یکدیگر می آیند، نشان داد. همین امر سبب شده است که از دیرباز نوشته های محمود و پیروانش نامفهوم باشد و مرموز تلقی شود. در نوشته های نقطوی، محمود به نام ها و صفت ها و القاب گوناگون از جمله مبین، مبین کل و کلیات، شمس مغربی و فاتح عرب و عجم خوانده می شود. مهمترین کتاب آیینی محمود، میزان است که آن را در 821 هجری قمری نوشته است. افزون بر کتاب میزان، آثار دیگری نیز از او در دست است: سؤال و جواب، رسخ البیان و فتح التبیان و مفاتیح غیوب که حاوی کلیه اصول و عقاید نقطویان است.

در زمان حکومت شاه اسماعیل اول (907ـ930ق) پیروان محمود (نقطویان)، جنبشی در روستای انجدان کاشان، مرکز اصلی اسماعیلیان نزاری پدید آوردند. شاه طاهر حسینی دکنی، سی و یکمین امام نزاری محمد شاهی، با گردآوری نقطویان و دیگر مخالفان در انجدان، سبب خشم شاه اسماعیل گردید. پس از او مراد، سی و ششمین امام نزاری قاسم شاهی، نقطویان و اسماعیلیان را دیگر بار در انجدان گرد آورد و جنبشی نو آغاز کرد. اما این جنبش را در 981 هجری قمری، شاه طهماسب سرکوب کرد. فعالیت نقطویان در اواخر دوره سلطنت شاه طهماسب در شهرهای ساوه، نائین، اصفهان و به ویژه قزوین شدت بیشتری یافت.

تاریخ نگاران صفوی و بسیاری از مورخان بعدی بر این اندیشه بودند که شاه عباس اول باعث رشد و گسترش نقطویان شد تا از آنان به عنوان وسیله ای برای زیرنظر گرفتن خود آنان استفاده کند. حقیقت این است که نقطویان در 996 هجری قمری بشارت ظهور موعود نقطوی را می دادند و حتی شاه طهماسب را مهدی می خواندند. چنین به نظر می رسد که نقطویان پس از سرکوب شدن در 982 و 994 هجری قمری، چشم امید به شاه عباس دوختند تا او را در سلک خود درآورند. شاه عباس اول مدتی با درویش خسرو در قزوین معاشرت کرد. گرایش شاه عباس به نقطوی چه از روی کنجکاوی چه از روی مصلحت اندیشی، بر گسترش جنبش نقطوی در میان جمعیت های شهری تأثیر گذاشت.» [۴]

این دانشنامه سپس به دستگیری سران نقطوی اشاره کرده و می نویسد: «دستگیری سران نقطوی در 1002 هجری قمری رخ داد. جلال الدین منجم یزدی وقوع قرانی به مدت سه روز را پیش بینی کرد و گفت که نحوست آن شامل شخص پادشاه می شود. برای رهایی شاه از این قران تدبیری اندیشیده شد که شاه به مدت سه روز، یعنی از تاریخ 7 تا 10 ذی قعده 1002ق از سلطنت کناره گیری کند و شخص مجرم و محکوم به مرگی را به جای وی بر تخت بنشانند. قرعه فال به نام یوسف ترکش دوز نقطوی افتاد. از این رو شاه عباس از سلطنت کناره گیری کرد. در پایان سه روز، شاه دوباره بر تخت خود دست یافت و یوسف به قتل رسید. شهرت او چندان است که متأخران، نقطویه را به نام شاه یوسفی می شناختند. تعقیب نقطویان به تدریج شدت بیشتری گرفت و هرکس که متهم به نقطوی بودن می شد به قتل می رسید. در 1010 هجری قمری که شاه عباس عازم مشهد بود، دو تن از رهبران نقطوی به نام های درویش تراب و درویش کمال اقلیدی و تنی چند از پیروان آنان به دستور شاه در کاروانسرایی در راه خراسان به قتل رسیدند. در 1041 هجری قمری در دوران شاه صفی، نقطویان به پاخاستند و در قزوین گرد درویش رضا جمع شدند و در محالّ قزوین فتنه برانگیختند. درویش رضا، گاه خود را مهدی می نامید و نزد علمای اسلام جواب سؤالات شرعی را مطابق قاعده می داد. کثرت مریدان او به حدی رسید که قصد تسخیر قزوین کرد. در نبردی که روی داد او را دستگیر کردند و در 1041 هجری قمری گردن زدند. یک سال بعد، بقایای پیروان او که انتظار بازگشتش را داشتند، گِرد شاطر گمنامی که شباهتی به درویش رضا داشت فراهم آمدند. او را نیز در 1041 هجری قمری به دستور شاه صفی به دار آویختند. بدین گونه نقطویان به عنوان یک نیرو از میان رفتند.

حدود سی سال بعد، رافائل دومان به گروهی از درویشان ژنده پوش در اصفهان اشاره می کند که به نام دراویش محمودی نامیده می شدند. اما وجود آنان، آن اندازه بی اهمیت بود که به دستگیری و توقیف منجر نشد. نقطویان در سده های دهم و یازدهم سرکوب شدند و بقایای آنان در لباس درویشان می زیستند. بر اساس برخی نوشته ها، تنی چند از کارپردازان باب، هنگامی که او در جبل ماکو زندانی بود، آرای محمود پسیخانی را انتخاب کردند و با نظریات باب در کتاب بیان تلفیق کردند.» [۵]

این دانشنامه سپس به پیروان محمود پسیخانی در هند اشاره کرده و می نویسد: «پس از کشتار نقطویان در دوره شاه عباس، بقایای آنان روی به هند نهادند. آنان اکبرشاه را موعود خود خواندند و دربار او را مکان مناسبی برای مناظره و مباحثات ادیان مختلف و نمایندگان آنان یافتند. اکبر انجمنی نوزده نفری گرد آورد، و اینان آیین الهی را که ترکیبی از اسلام و هندوئیسم و ادیان ایرانی بود ایجاد کردند و اکبرشاه را در یک دین گذاری جدید یاری نمودند و به او القا کردند که موعود رأس هزاره هجری، خودِ اوست. بعد از مرگ اکبرشاه در 1014 هجری قمری و سختگیری دوران جهانگیر، حمایت دربار هند از نقطویان به تدریج رو به کاهش نهاد تا این که سرانجام به خصومت آشکار اورنگ زیب در نیمه سده یازدهم انجامید.» [۶]

پانویس

  1. زندگانی شاه عباس اول، فلسفی، ج2، ص338و334 / سیری در تصوف ایران در شرح حال مشایخ و اقطاب، مدرسی چهاردهی، ص312 / فرهنگ فِرَق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص449 / فرهنگ نامه فرقه های اسلامی، شریف یحیی الامین، ص285 / مجله یغما، سال دوم، ص310ـ314، مقاله زنده یاد مجتبی مینوی، ذیل عنوان سلطنت یوسف ترکش دوز / موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب و الاحزاب و الحرکات الاسلامیة، عبدالمنعم حفنی، ص661
  2. فرهنگ فِرَق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص448
  3. کاسه کوزه تمدن، دکتر باستانی پاریزی، ص 133
  4. دانشنامه جهان اسلام، ج5، ص649
  5. همان، ج5، ص651
  6. همان، ج 5، ص652