بابیه

از دایره المعارف فرق اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ مهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۰۲:۲۵ توسط Ma.zarifiyan (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « پیروان سید علی محمد شیرازی معروف به باب لازم به ذکر است که اصطلاح باب، پیش...» ایجاد کرد)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

پیروان سید علی محمد شیرازی معروف به باب

لازم به ذکر است که اصطلاح باب، پیش از دوره بابیه نیز شیوع داشته است چنان که دائرة المعارف بزرگ اسلامی می نویسد: «باب یا باب الابواب یکی از مراتب عالی در حدود دین و تشکیلات دعوت اسماعیلیه بوده است. اصطلاح باب در دوره پیش از فاطمیان نیز در میان اسماعیلیه که در آن زمان کاملاً پنهانی می زیستند به کار برده می شده است، ولی معنای دقیق آن معلوم نیست. در شمار اندکی از منابع اسماعیلی دوره فاطمی که از مراتب دعوت سخن رفته است، واژه باب و گاهی باب الابواب، درباره رئیس اجرایی سازمان دعوت که مقامی بلافاصله پس از امام بود، به کار رفته است. » [۱].

سید علی محمد، ابتدا در مجالس شیخیه که علمای آنان جسته و گریخته ادعای ارتباط با حضرت مهدی (عجل الله فرجه) را داشته اند، حاضر می شده است. وی نخست خود را باب مهدی می نامد ولی سپس ادعا می نماید که من همان مهدی موعود هستم. باب می خواسته از مکه ظهور کند و گویا به مکه هم سفر کرده ولی نمی تواند در آن جا اظهار وجود کند. باب دورة خود را دورة بیان می نامد و دو کتاب تألیف کرده و هر دو را بیان نامیده است. کتاب های مذکور یکی به زبان عربی و دیگری به فارسی نگاشته شده و هردو هم ناتمام مانده است.

باب خود را پیغمبر دانسته و اموری را از دین اسلام نسخ کرده و دورة خود را به آمدن شخص دیگری در حدود دو هزار سال بعد، محدود کرده است. باب آن شخص را من یظهره الله نامیده است.

علی محمد شیرازی پس از آن که به مدت سه سال در قلعة ماکو زندانی بود، در مجالسی که در تبریز برگزار می شد، به مناظره با علما پرداخت. وی در آن جلسات مغلوب شده و در 27 شعبان 1266هجری قمری، در تبریز به دار آویخته شد.

باب، وصایت خود را به میرزا یحیی نوری یحیی صبح ازل واگذار کرده و او را مأمور کرد تا تألیف کتاب باب را به پایان برد. ولی در این میان میرزا حسینعلی بهاءالله که برادر میرزا یحیی صبح ازل بوده، ادعا می نماید که من یظهره الله است. پس از جنگ وجدال هایی، بالاخره میرزا حسینعلی، برادر خود یحیی صبح ازل را از میدان به در کرده و بر اکثریت قریب به اتفاق بابیه غلبه می نماید و به این ترتیب اکثریت بابیان، بهایی می شوند.

گویا بابیه منقرض شده اند و هر کس از پیروان علی محمد شیرازی باقی مانده، به بهائیت معتقد است. [۲]

ذکر این نکته لازم است که بعد از شیخ احمد احسائی (رئیس شیخیه ) و سید کاظم رشتی (اولین نائب شیخ احمد )، پیروان ایشان به دو فرقه تقسیم شده اند. فرقه ای به نام رکنیه خوانده شده (رک: رُکنیه (پیروان شیخ احمد احسائی) ) و فرقة دیگر به نام بابیه معروف گردیده اند. و همین امر می تواند شاهدی باشد بر این که عنوان بابی بودن در ابتدا به واسطة انتساب به سید علی محمد باب نبوده است.

جریان بابیه را جز با شناخت شیخیه نمی توان تحلیل کرد. چرا که بابیه فرزند تفکراتی است که توسط شیح احمد احسائی پی ریزی گشت. شیخ احمد احسائی (م: 1242 هـ. ق در سن 81 سالگی، مدفون در مدینه ) در پیروانش بیش از تمام عقایدی که به او نسبت داده شده، به وسیله چند عقیده خود، اثری عمیق به جای گذاشته است. جدای از اعتقاد به رکن رابع و نفی معاد جسمانی و فارغ از آن که وی معتقد بوده با نگاه به متن حدیث می تواند صحت انتساب آن به امام علیه السلام را درک کند، باید گفت پیدایش بابیه از عقیدة خاص شیخ احمد در مورد امام زمان ناشی شده است. شیخ احمد که به زهد و تقوی توصیف شده و همین نیز عامل اصلی تأثیرگذاری وی بوده، می گفته، حضرت صاحب الزمان به بدن «هورقلیایی» موجود است و نه با بدن جسمانی و در هنگام ظهور، ممکن است در وجود هر یک ازسادات حلول نماید.

شیخ احمد را در فلسفه می توان تا حدود زیادی متأثر از صدرالمتألهین دانست و جالب اینجاست که وی تنها به واسطه آن که خود را هم عقیده صدرا در معاد جسمانی می دانسته تکفیر شده است. اما سایر عقائد وی که اتفاقاً انحرافات اصلی را پدید آورده، عامل منازعه و تکفیر وی نشده است. شیخ که طی سفری به ایران به شدت مورد استقبال قرار می گیرد و از سوی فتح علی شاه قاجار و دیگر شاهزاده های قاجاریه تکریم بسیار دیده است، در ایران طرفداران زیادی می یابد، تا آنجا که به عنوان مثال نوشته اند نصف شیراز از تابعین وی می شوند. این حوزه نفوذ، اختصاص به شهری خاص ندارد، بلکه در تمام شهرهای ایران این ارادت و اعتقاد گسترش می یابد. و البته به موازات همین امر، آزارها و مخالفت هایی نیز نصیب او می گردد. پس از مرگ شیخ احمد، سید کاظم رشتی از ناحیه او معرفی می شود و او نیز اندیشه های شیخ احمد را ترویج می نماید.

با مرگ سید کاظم و عدم معرفی جانشین توسط او و مهمتر این که وی ظهور امام زمان را نزدیک اعلام می کند، طبیعی است که بستر مناسبی برای علی محمد شیرازی فراهم می آید.

در حالی که تمام مریدان سید علی محمد می دانسته اند که وی فرزند سید یوسف است که شغل و زندگی معلومی داشته و هیچ نسبت فرزندی با امام عسکری علیه السلام ندارد، شاید به نظر عجیب آید که چرا او را به عنوان امام زمان پذیرفته اند؟ اما باید به آن چه در موضوع حیات امام زمان با بدن هورقلیایی، توسط شیخ احمد احسائی مطرح گردیده بود توجه داشت. اگر چه باید منصفانه اذعان کرد که شیخ هرگز تعریف مقبول و قابل فهمی از هورقلیا ارائه نکرده است. دائرة المعارف بزرگ اسلامی نیز درباره بابیه می نویسد: « علی محمد شیرازی که در آغاز خود را بابِ امام غایب می دانست ـ و مریدانش به همین سبب بابیه نامیده شده اند ـ پس از چندی، خود را حجت و مهدی موعود خواند و آن گاه شریعتی نو نهاد و سخنانی گفت و نوشت که بی شباهت به دعوی الوهیت نیست. منشأ برخی عقاید و دعوی های او را باید در بعضی عقاید اسماعیلیه و صوفیه و نقطویه و به ویژه آرای شیخ احمد احسائی و شاگرد و جانشین او سید کاظم رشتی جستجو کرد. گرچه جانشینان سید کاظم و شیخیه پس از او، به ویژه شاخه کریم خانی به کلی از عقاید بابیه بیزاری می جویند و از سرسخت ترین مخالفان این گروه و فرقه های منشعب از آن به شمار می روند، ولی عقاید ایشان راه علی محمد را در طرح چنان ادعاهایی هموار ساخت. مثلاً آنان معتقد بودند که امامان اثنی عشر مظاهر الهی و دارای صفات و نعوت باری هستند و علل اربعه موجودات و مشیت خدا و دست خدا در اجرای جمیع امور وجودیه و کونیه وشرعیه بشمار می روند و در عصر غیبت به مقتضای حکمت و رحمت کامله خدا همواره کسی حضور دارد که بلاواسطه با امام غایب مرتبط بوده و واسطه فیض میان امام و امت باشد، یا به طور مثال عقاید دیگری که سپس توسط میرزا محمد کریم خان کرمانی به صورت چهار رکن یا اصل، تبویب و تبیین شد، یعنی معرفت خدا (توحید)، معرفت

نبی (نبوت)، معرفت امام (امامت)، و معرفت شیعه کامل یا رکن رابع که همان باب یا واسطه فیض است، دست مایه خوبی برای دعوی های وی گردید. خاصه که شاگردان احسایی و سید کاظم و سپس بابیه، این دو را همان شیعه کامل و باب و رکن رابع می دانستند که ظهور امام غایب را نزدیک دانسته، مردم را به قرب ظهورش بشارت می دادند. قطع نظر از انگیزه های علی محمد در دعوی بابیت و مهدویت، از گزارش های مختلف نویسندگان معاصر یا قریب به او برمی آید که گروهی، خاصه در شهرهای دور از مرکزیت حکومت به این حرکت ایمان آوردند و به آن گرویدند و بسیاری از آنان در عقاید خود استواری نشان دادند و به رغم جنگ ها و سرکوب شدیدی که در همان وقت و پس از آن نسبت به بابیه اعمال می شد، مقاومت کردند. بزرگ ترین انگیزه این گروش و پایداری را باید در وضع اجتماعی مردم ایران که در سالیان دراز در معرض تجاوز و چپاول حاکمان مستبد و فاسد و در فقر و نادانی روزگار می گذراندند، و نیز امید داشتن به یک منجی برای اصلاح امور، دید. پس شگفت نیست اگر برای رهایی از آن ستم و ریا به دامن هرکس که با هر انگیزه ای به مخالفت با قدرت های رسمی برخیزد، چنگ زنند و نیازی هم به تفحّص در چنان دعوی هایی نبینند. ادامه برخی شورش ها پس از قتل باب، به ویژه کوشش بابیان برای قتل ناصرالدین شاه هم مؤید این معنی است که این حرکت کم کم به نهضتی ضد حکومت بدل می شد، اما طرح ناموفق قتل شاه موجب شد تا سرکوب شدیدتری نسبت به بابیه اعمال گردد و بسیاری از سران آنان به قتل رسند و برخی زندانی شوند و گروهی به بغداد گریزند. از این گریزندگان دو تن از همه مشهورترند. یکی میرزا یحیی نوری که باب به او لقب یحیی صبح ازل داده و در اواخر سال 1268 یا اوایل 1269 هجری قمری به بغداد رفت، دیگری برادر او میرزا حسینعلی نوری که چون در زندان بود، چند ماه دیرتر به بغداد رسید و معاون و کارگزار یحیی صبح ازل شد. میرزا یحیی که به گفته برخی بابیانِ نخستین، از سوی علی محمد به وصایت منصوب، و مأمور شده بود تا ابواب جدیدی به کتاب بیان علی محمد بیفزاید، در بغداد دستگاهی پدید آورد و ده سال در آنجا به ریاست و دعوت پرداخت. اما غالب امور را برادرش حسینعلی اداره می کرد. در این مدت شماری از بابیان دعوی کردند که «مَن یظهره الله»اند که باب بشارت ظهور او را داده بود. از آن سو، نزاع های میان مسلمانان و بابیان در بغداد موجب شد تا دولت عثمانی، یحیی صبح ازل و بابیه را به استانبول، و سپس به ادرنه روانه کند و اینان پنج سال (رجب1280 تا ربیع الآخر1285ق) در آنجا ماندند. در این دوره میرزا حسینعلی خود را مَن یظهره الله خواند و از برادر برید و دستگاهی دیگر پدید آورد و بسیاری از بابیان به او گرویدند. دولت عثمانی هم از بیم جنگ میان دو فرقه که سخت به دشمنی می پرداختند، میرزا یحیی و اتباعش را به قبرس و میرزا حسینعلی و یارانش را به عکا تبعید کرد. میرزا یحیی از آن پس فعالیت چندانی نشان نداد و فشار و تبلیغات بهائیان اندک اندک او و یارانش را به فراموشی افکند. وی مطابق وصیت علی محمد، متمم بیان را در 47 باب به فارسی نوشت. این متمم از باب11 از واحد9، یعنی از آن جا که علی محمد بیان را خاتمه داد، آغاز می گردد. اما حسینعلی که خود را بهاءالله می خواند، به فعالیت بیشتری دست زد و فرقه بهائیت را پدید آورد. » [۳]

این دائرة المعارف درباره عقاید باب می نویسد: «عمده عقاید و دعوی های علی محمد غالباً مبهم و پیچیده است. وی که به پیروی از بنیان گذاران شیخیه، فیضِ الهی را در هدایت خلق، تعطیل بردار نمی دانست، خود را مؤسس دوره جدید نبوت می خواند و خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را خاتمیت دوره نبوت سابقه می نامید، در کتاب بیان که آن را ناسخ قرآن می پنداشت، آورده که مراد از معرفت پروردگار، معرفت مظهر اوست و آن چه در مظاهر ظاهر می گردد، مشیت اوست که خالق هر چیزی است، این مشیت نقطه ظهور است و در هر دوری و کوری بر حسب آن دوره ظاهر می گردد. محمد صلی الله علیه و آله نقطه فرقان است و علی محمد نقطه بیان، هر دو یکی هستند. نقطه بیان عیناً همان آدم بدیع فطرت است. ظهورات را نه ابتدایی است، نه انتهایی، قبل از آدم علیه السلام هم عوالمی بوده است و پس از مَن یظهره الله هم ظهورات دیگر به طور بی نهایت خواهد بود. مراد باب از این سخن آن است که وی موجود ازلی است، که در دوران های مختلف به مظاهر و اطوار گوناگون ظاهر می شود و او همان آدم و نوح و ابراهیم و موسی و سایر پیامبران علیهم السلام است. علی محمد خود را در ردیف پیامبران پیشین و بلکه اشرف از آنان دانسته است. [۴]

درباره بابیه هم چنین ن ک: اهل بیان.

پانویس

  1. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج10، ص723
  2. بهایی چه می گوید؟، جواد تهرانی زارع / بهایی گری، احمد کسروی / پیام پدر، فضل الله مهتدی صبحی / ترجمه مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، حسن فرید گلپایگانی / خاطرات زندگی صبحی و بابی گری و بهایی گری فضل الله مهتدی صبحی / فلسفه نیکو، حسن نیکو / کشف الحیل، عبدالحسین آیتی / مقاله شخصی سیاح / المهدیة فی الاسلام، سعد محمد حسن، ص244 / ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر، ج3، ص304 / نقطة الکاف، میرزا جانی کاشانی
  3. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج، ص34
  4. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج، ص35