پسیخانیه

از دایره المعارف فرق اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۰۶ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

از نقطویه.

ایشان پیروان محمود پسیخانی گیلانی (م:831هـ. ق) می باشند. [۱]

دانشنامه جهان اسلام درباره مؤسس این فرقه می نویسد: «محمود پسیخانی معروف به محمود عجم، بنیانگذار آیین نقطوی است. وی از شاگردان فضل الله حروفی بنیانگذار حروفیه بوده است. تولد و آغاز زندگی محمود روشن نیست و به طور کلی دانسته های ما از زندگی او کم است، تنها می دانیم که او در پسیخان رشت متولد شد و در سال 800 هجری قمری طریقت خود را بنا نهاد.

محمود دیر زمانی در کنار رود ارس می زیست. به ظنّ قوی، دوری گزیدن او از محل زندگی بومی اش به این دلیل بوده که پیشوای وی، فضل الله در ناحیه شیروان / شروان، در سواحل شمال غربی خزر که از سواحل ارس زیاد دور نیست، اقامت داشته است. در دوره او تبریز یکی از شهرهای مهم دنیای اسلام شد و با امیرنشین های آناطولی و مراکز ارمنستان و گرجستان در فققاز و دولت شهرهای مدیترانه ای مانند ونیز، ارتباط تجاری داشت. گفته اند که محمود پسیخانی، به سبب خودستایی مردودِ استادش گشت و در مقابل حروفیه، نقطویه را پی افکند. از این رو به او القاب محمودِ مردود و محمود مطرود و محمود تبعیدی داده شده است. جدا شدن محمود از حروفیه در جهان بینی و تفسیرهای او تأثیر گذارده است. به نظر می رسد که محمود بسیاری از اندیشه ها و آرای خود را مدیون فضل الله باشد. امکان دارد که پس از کشته شدن فضل الله در 804 هجری قمری به فرمان میرانشاه تیموری، محمود در معرض درگیری هایی با دیگر مدعیان رهبری حروفیه قرار گرفته باشد. او مانند فضل الله خود را مهدی موعود اسلام می خواند. محمود تجرّد را برگزید و آن را به عنوان یکی از بالاترین مرتبه ها و درجه های روحانی مذهب خود حفظ کرد. محمود همانند فضل الله به تفسیر قرآن پرداخته و آن را سازگار با سخن و اندیشه خود، وانمود کرد. وی برخلاف حروفیان که بر حروف رمزی تأکید داشتند، نظامی بر اساس نقطه بنا نهاد و اسامی و اصطلاحات را با چند نقطه که به وجوه گوناگون کنار یکدیگر می آیند، نشان داد. همین امر سبب شده است که از دیرباز نوشته های محمود و پیروانش نامفهوم باشد و مرموز تلقی شود. در نوشته های نقطوی، محمود به نام ها و صفت ها و القاب گوناگون از جمله مبین، مبین کل و کلیات، شمس مغربی و فاتح عرب و عجم خوانده می شود. مهمترین کتاب آیینی محمود، میزان است که آن را در 821 هجری قمری نوشته است. افزون بر کتاب میزان، آثار دیگری نیز از او در دست است: سؤال و جواب، رسخ البیان و فتح التبیان و مفاتیح غیوب که حاوی کلیه اصول و عقاید نقطویان است.

در زمان حکومت شاه اسماعیل اول (907ـ930ق) پیروان محمود (نقطویان)، جنبشی در روستای انجدان کاشان، مرکز اصلی اسماعیلیان نزاری پدید آوردند. شاه طاهر حسینی دکنی، سی و یکمین امام نزاری محمد شاهی، با گردآوری نقطویان و دیگر مخالفان در انجدان، سبب خشم شاه اسماعیل گردید. پس از او مراد، سی و ششمین امام نزاری قاسم شاهی، نقطویان و اسماعیلیان را دیگر بار در انجدان گرد آورد و جنبشی نو آغاز کرد. اما این جنبش را در 981 هجری قمری، شاه طهماسب سرکوب کرد. فعالیت نقطویان در اواخر دوره سلطنت شاه طهماسب در شهرهای ساوه، نائین، اصفهان و به ویژه قزوین شدّت بیشتری یافت.

تاریخ نگاران صفوی و بسیاری از مورخان بعدی بر این اندیشه بودند که شاه عباس اول باعث رشد و گسترش نقطویان شد تا از آنان به عنوان وسیله ای برای زیرنظر گرفتن خود آنان استفاده کند. حقیقت این است که نقطویان در 996 هجری قمری بشارت ظهور موعود نقطوی را می دادند و حتی شاه طهماسب را مهدی می خواندند. چنین به نظر می رسد که نقطویان پس از سرکوب شدن در 982 و 994 هجری قمری، چشم امید به شاه عباس اول دوختند تا او را در سلک خود درآورند. شاه عباس اول مدتی با درویش خسرو در قزوین معاشرت کرد. گرایش شاه عباس اول به نقطویان چه از روی کنجکاوی چه از روی مصلحت اندیشی، بر گسترش جنبش نقطوی در میان جمعیت های شهری تأثیر گذاشت. » [۲]

این دانشنامه سپس به دستگیری سران نقطوی اشاره کرده و می نویسد: «دستگیری سران نقطوی در 1002 هجری قمری رخ داد. جلال الدین منجم یزدی وقوع قرانی به مدت سه روز را پیش بینی کرد و گفت که نحوست آن شامل شخص پادشاه می شود. برای رهایی شاه از این قران تدبیری اندیشیده شد که شاه به مدت سه روز، یعنی از تاریخ 7 تا 10 ذی قعده 1002 هجری قمری از سلطنت کناره گیری کند و شخص مجرم و محکوم به مرگی را به جای وی بر تخت بنشانند. قرعه فال به نام یوسف ترکش دوز نقطوی افتاد. از این رو شاه عباس اول از سلطنت کناره گیری کرد. در پایان سه روز، شاه دوباره بر تخت خود دست یافت و یوسف به قتل رسید. شهرت او چندان است که متأخران، نقطویه را به نام شاه یوسفی می شناختند. تعقیب نقطویان به تدریج شدت بیشتری گرفت و هر کس که متهم به نقطوی بودن می شد به قتل می رسید. در 1010 هجری قمری که شاه عباس اول عازم مشهد بود، دو تن از رهبران نقطوی به نام های درویش تراب و درویش کمال اقلیدی و تنی چند از پیروان آنان به دستور شاه در کاروانسرایی در راه خراسان به قتل رسیدند. در 1041 هجری قمری در دوران شاه صفی، نقطویان به پاخاستند و در قزوین گرد درویش رضا جمع شدند و در محالّ قزوین فتنه برانگیختند. درویش رضا، گاه خود را مهدی می نامید و نزد علمای اسلام جواب سؤالات شرعی را مطابق قاعده می داد. کثرت مریدان او به حدی رسید که قصد تسخیر قزوین کرد. در نبردی که روی داد او را دستگیر کردند و در 1041 هجری قمری گردن زدند. یک سال بعد، بقایای پیروان او که انتظار بازگشتش را داشتند، گِرد شاطر گمنامی که شباهتی به درویش رضا داشت فراهم آمدند. او را نیز در 1042 هجری قمری به دستور شاه صفی به دار آویختند. بدین گونه نقطویان به عنوان یک نیرو از میان رفتند.

حدود سی سال بعد، رافائل دومان به گروهی از درویشان ژنده پوش در اصفهان اشاره می کند که به نام دراویش محمودی نامیده می شدند. اما وجود آنان، آن اندازه بی اهمیت بود که به دستگیری و توقیف منجر نشد. نقطویان در سده های دهم و یازدهم سرکوب شدند و بقایای آنان در لباس درویشان می زیستند. بر اساس برخی نوشته ها، تنی چند از کارپردازان باب، هنگامی که او در جبل ماکو زندانی بود، آرای محمود پسیخانی را انتخاب کردند و با نظریات باب در کتاب بیان تلفیق کردند. » [۳]

این دانشنامه سپس به پیروان محمود پسیخانی در هند اشاره کرده و می نویسد: «پس از کشتار نقطویان در دوره شاه عباس اول، بقایای آنان روی به هند نهادند. آنان اکبرشاه هندی را موعود خود خواندند و دربار او را مکان مناسبی برای مناظره و مباحثات ادیان مختلف و نمایندگان آنان یافتند. اکبر، انجمنی نوزده نفری گرد آورد، و اینان آیین الهی را که ترکیبی از اسلام و هندوئیسم و ادیان ایرانی بود ایجاد کردند و اکبرشاه هندی را در یک دین گذاری جدید یاری نمودند و به او القا کردند که موعود رأس هزاره هجری، خودِ اوست. بعد از مرگ اکبرشاه هندی در 1014 هجری قمری و سختگیری دوران جهانگیر، حمایت دربار هند از نقطویان به تدریج رو به کاهش نهاد تا این که سرانجام به خصومت آشکار اورنگ زیب در نیمه سده یازدهم انجامید. » [۴]

پانویس

  1. فرهنگ فِرَق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص116
  2. دانشنامه جهان اسلام، ج5، ص649
  3. همان، ج5، ص651
  4. همان، ج5، ص652