علامه حلی
حسن بن سدیدالدین یوسف بن زین الدین علی بن مطهر حلی، مکنّی به ابومنصور و ابن مطهر، و ملقب به آیت الله و جمال الدین و فاضل، و معروف به علامه و علامة الدهر از علمای شیعه امامیه، فقیه، اصولی، محدث، رجالی، ادیب، ریاضیدان، حکیم و متکلم بوده است. تولد او در 648 هجری قمری در حلّه از منازل بین نجف اشرف و کربلا در طول شرقی فرات بود و در سال 726 هجری قمری وفات یافت و جنازه وی به نجف حمل و دفن گردید. وی از کودکی به زیادی هوش و فراست مشهور بود و حکمت و معقول را نزد خواجه نصیرالدین طوسی و کاتبی قزوینی و حکیم منطقی شافعی خواند. کلام و فقه و اصول و ریاضیات و ادبیات و علوم عربی و دیگر علوم متداول را نزد خال خود محقق حلی و پدر خود شیخ سدیدالدین یوسف و نزد سید احمد بن طاووس و سید علی بن طاووس و ابن میثم بحرانی و پسر عمّ مادرش شیخ نجیب الدین یحیی و شیخ تقی الدین عبدالله بن جعفر بن علی صباغ حنفی و دیگر علمای بزرگ امامیه و عامه فرا گرفت. او در عهد اولجایتو با پسر خود فخرالمحققین به سلطانیه آمد و به اشاعه مذهب تشیع پرداخت. اما علت آمدن وی به سلطانیه چنین بود که روزی سلطان الجایتو مغولی مشهور به شاه خدابنده از روی غضب زن خود را سه طلاقه کرد و بعد پشیمان شد و تمام علمای مذاهب اربعه را جمع کرد و در حکم شرعی طلاق فتوایی موافق خود خواست. اما آنها متّفقاً به وقوع سه طلاق و عدم امکان رجوع زوجیبت بدون محلّل حکم کردند. یکی از وزرا گفت در شهر حلّه عالمی است که این طلاق را باطل می داند، پس نامه ای به علامه نوشته و کسی را به احضار وی فرستاد. علمای حاضر در مجلس شاه گفتند که سزاوار نباشد برای احضار مردی رافضی کسی از بستگان شاه روانه شود اما محمد خدابنده گفت تا حاضر شود و ببینم چه خواهد شد. پس شاه مجلسی از علمای اربعه تشکیل داد و علامه در موقع ورود به آن انجمن کفشها را در بغل کرده و بعد از سلام نزد سلطان که خالی بود نشست. حاضرین از این امر ناراحت شده به وی گفتند چرا برای سلطان سجده نکردی و ترک ادب نمودی؟ گفت که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله سلطان السلاطین بود و باز هم مردم سلامش می دادند و علاوه در میان ما و شما خلافی نیست در این که سجده مخصوص ذات اقدس الهی بوده و به جز برای خدای تعالی سجده کردن روا نباشد. گفتند چرا نزد سلطان نشسته و حریم نگذاشتی؟ جواب داد چون غیر از آنجا، جای خالی دیگر نبود، و حدیث نبوی است که در حین ورود مجلس هر جاکه خالی شد بنشین. سپس گفتند مگر نعلین چه ارزشی داشت که آن را به مجلس سلطان آوردی و این کار زشت مناسب هیچ عاقلی نمی باشد، گفت ترسیدم که حنفی مذهب کفش مرا بدزدد، چنان که رئیس ایشان کفش حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله را دزدید. حنفی ها بانگ برآوردند که ابوحنیفه در زمان آن حضرت وجود نداشته و مدتها پس از وفات آن حضرت تولد یافته، علامه گفت فراموشم شد، گویا دزد کفش آن حضرت، مالک بن انس بوده، پس مالکی مذهبها به همان روش جواب دادند و علامه گفت شاید دزد کفش آن حضرت احمد بن حنبل بوده و حنبلی ها نیز به همان طریق جواب دادند. سپس علامه رو به سلطان کرد و گفت حالا معلوم گردید که هیچ یک از رؤسای مذهب اربعه در عهد رسالت و در زمان اصحاب وجود نداشته و اقوال و آراء ایشان فقط رأی و نظر و اجتهاد خودشان است اما فرقه شیعه تابع حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می باشد که وصی و برادر آن حضرت بود. و بعد به اصل مطلب که همان قضیه طلاق زن سلطان بود پرداخت و پرسید آیا این طلاق با حضور عدلین وقوع یافته؟ سلطان گفت در تنهایی بود، علامه گفت پس این طلاق باطل است و همان زن هنوز در زوجیت سلطان باقی است. و پس از آن، مناظرات زیادی راجع به امور دینی بین علامه حلی و سایر علمای حاضر در مجلس درگرفت که در همه آنها علم و درایت علامه آشکار گشت و سلطان خدابنده بعد از این جریانات مذهب تشیع را قبول کرد. علامه در نظر شاه تقرّب زیادی یافت و بر قاضی بیضاوی و قاضی ایجی و محمد بن محمود محمد بن محمود آملی صاحب نفایس الفنون و دیگر مقربین دربار تفوّق جست، به حدی که شاه در سفر و حضر راضی به مفارقت وی نمی شد و امر کرد که برای علامه و طلابی که در درس وی حاضر می شدند مدرسه ای سیار که دارای حجرههای کرباسی بوده ترتیب دادند و همواره با اردوی شاهی نقل و در هر منزل نصب شده و مجلس تدریس منعقد می شد. او را مصنّفات زیادی در علوم معقول و منقول و کلام و حکمت و ریاضی و غیره است. از بعضی از فضلا نقل شده که به خط خودِ علامه پانصد نسخه از مصنّفاتش را دیده غیر از نسخههایی که به خط دیگران بوده است. [۱].