اولو عارف چلبی: تفاوت بین نسخهها
جز («اولو عارف چلبی» را محافظت کرد ([ویرایش=فقط مدیران] (بیپایان) [انتقال=فقط مدیران] (بیپایان)) [آبشاری]) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولد پسر [[مولوی]] و نوه دختری شیخ صلاح الدین زرکوب بود. او در روز سه شنبه 8 ذی القعده 670 هجری قمری متولد شد. مولانا از این تولد بسیار شادمان گشت و او را جلال الدین محمد فریدون نام نهاد و به یارانش گفت که به او اولوعارف (امیرعارف) بگویند. پدرش سلطان ولد او را شیخ الارواح خطاب می کرد و تربیتش را به فردی به نام صلاح الدین ملطی از مریدان نزدیک مولانا سپرد. ملطی به زبان عربی تسلط کامل داشت و اولوعارف در شش سالگی نزد او به یادگیری [[قرآن]] پرداخت. بعدها با اصرار پدرش با دولت خاتون، دختر امیر قیصر تبریزی ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو پسر به نام های بهاءالدین امیر عالم و مظفرالدین امیرعادل و یک دختر به نام ملکه خاتون بود. اولو عارف پس از پدر بر مسند ارشاد تکیه زد و برای اشاعه طریقت [[مولویه]] به سفر پرداخت و بیشتر عمر خود را در این سفرها سپری کرد. وی به سراسر [[آناطولی]]، [[مرند]] و [[تبریز]] سفر کرد و خانقاه های بسیاری بنا کرد و طریقت [[مولویه]] را گسترش داد. او با ایلخانان مغول و نیز امرای محلی در [[آناطولی]] ارتباط خوبی داشت و برخی از آنان از مریدان وی بودند. عارف با شیوخ طریقت هایی همچون [[اهل فتوت]] و [[بَراقیه]] که از [[بابائیه]] منشعب شده بودند ارتباط خوبی داشت. سرانجام وی در 24 ذی حجه سال 719 هجری قمری در سن 49 سالگی درگذشت و در سمت چپ قسمت فوقانی مقبره مولانا، بالای صفه به خاک سپرده شد. <ref> [[مولوی]]: دیروز و امروز، شرق و غرب، فرانکلین دی، لوئیس، ترجمه فرهاد فرهمندفر، ص564ـ555</ref>. | + | اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولد پسر [[مولوی]] و نوه دختری شیخ [[صلاح الدین زرکوب]] بود. او در روز سه شنبه 8 ذی القعده 670 هجری قمری متولد شد. مولانا از این تولد بسیار شادمان گشت و او را جلال الدین محمد فریدون نام نهاد و به یارانش گفت که به او اولوعارف (امیرعارف) بگویند. پدرش سلطان ولد او را شیخ الارواح خطاب می کرد و تربیتش را به فردی به نام صلاح الدین ملطی از مریدان نزدیک مولانا سپرد. ملطی به زبان عربی تسلط کامل داشت و اولوعارف در شش سالگی نزد او به یادگیری [[قرآن]] پرداخت. بعدها با اصرار پدرش با دولت خاتون، دختر امیر قیصر تبریزی ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو پسر به نام های بهاءالدین امیر عالم و مظفرالدین امیرعادل و یک دختر به نام ملکه خاتون بود. اولو عارف پس از پدر بر مسند ارشاد تکیه زد و برای اشاعه طریقت [[مولویه]] به سفر پرداخت و بیشتر عمر خود را در این سفرها سپری کرد. وی به سراسر [[آناطولی]]، [[مرند]] و [[تبریز]] سفر کرد و خانقاه های بسیاری بنا کرد و طریقت [[مولویه]] را گسترش داد. او با ایلخانان مغول و نیز امرای محلی در [[آناطولی]] ارتباط خوبی داشت و برخی از آنان از مریدان وی بودند. عارف با شیوخ طریقت هایی همچون [[اهل فتوت]] و [[بَراقیه]] که از [[بابائیه]] منشعب شده بودند ارتباط خوبی داشت. سرانجام وی در 24 ذی حجه سال 719 هجری قمری در سن 49 سالگی درگذشت و در سمت چپ قسمت فوقانی مقبره مولانا، بالای صفه به خاک سپرده شد. <ref> [[مولوی]]: دیروز و امروز، شرق و غرب، فرانکلین دی، لوئیس، ترجمه فرهاد فرهمندفر، ص564ـ555</ref>. |
==پايان== | ==پايان== |
نسخهٔ ۳ ژوئن ۲۰۱۵، ساعت ۰۵:۱۸
اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولد پسر مولوی و نوه دختری شیخ صلاح الدین زرکوب بود. او در روز سه شنبه 8 ذی القعده 670 هجری قمری متولد شد. مولانا از این تولد بسیار شادمان گشت و او را جلال الدین محمد فریدون نام نهاد و به یارانش گفت که به او اولوعارف (امیرعارف) بگویند. پدرش سلطان ولد او را شیخ الارواح خطاب می کرد و تربیتش را به فردی به نام صلاح الدین ملطی از مریدان نزدیک مولانا سپرد. ملطی به زبان عربی تسلط کامل داشت و اولوعارف در شش سالگی نزد او به یادگیری قرآن پرداخت. بعدها با اصرار پدرش با دولت خاتون، دختر امیر قیصر تبریزی ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو پسر به نام های بهاءالدین امیر عالم و مظفرالدین امیرعادل و یک دختر به نام ملکه خاتون بود. اولو عارف پس از پدر بر مسند ارشاد تکیه زد و برای اشاعه طریقت مولویه به سفر پرداخت و بیشتر عمر خود را در این سفرها سپری کرد. وی به سراسر آناطولی، مرند و تبریز سفر کرد و خانقاه های بسیاری بنا کرد و طریقت مولویه را گسترش داد. او با ایلخانان مغول و نیز امرای محلی در آناطولی ارتباط خوبی داشت و برخی از آنان از مریدان وی بودند. عارف با شیوخ طریقت هایی همچون اهل فتوت و بَراقیه که از بابائیه منشعب شده بودند ارتباط خوبی داشت. سرانجام وی در 24 ذی حجه سال 719 هجری قمری در سن 49 سالگی درگذشت و در سمت چپ قسمت فوقانی مقبره مولانا، بالای صفه به خاک سپرده شد. [۱].