محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله، پیامبر اسلام
محمد بنعبداللّه بنعبدالمطّلب بنهاشم (عام الفیل/۵۷۰م. مکه–۱۱ق./۶۳۲م. مدینه)، پیامبر اسلام، که از پیامبران اولوالعزم و آخرین پیامبر الهی است و معجزه اصلیاش قرآن است و مردم را به یکتاپرستی و درستکاری و اخلاق نیک دعوت کرد.
با اینکه حضرت محمد(ص) در جامعه مُشرک عربستان به دنیا آمد، در طول زندگی از بتپرستی و نزدیک شدن به زشتیهای رفتاری رایج در جامعه پرهیز کرد. در ۴۰ سالگی به پیامبری رسید و مهمترین پیامش دعوت به توحید بود و هدف از بعثت خود را اتمام مکارم اخلاقی معرفی کرد. مشرکان مکه سالها او و پیروانش را شکنجه کردند، ولی او و پیروانش از اسلام دست برنداشتند. پس از ۱۳ سال دعوت در مکه، به مدینه مهاجرت کرد. هجرت حضرت محمد(ص) به مدینه مبدأ تاریخ اسلامی است.
با کوشش پیامبر(ص) در زمان حیات ایشان، تقریباً تمام شبهجزیره عربستان به اسلام گروید. در دورههای بعد و تا امروز گسترش اسلام ادامه داشته است و امروزه اسلام دینی جهانی و رو به گسترش شمرده میشود. پیامبر(ص) مسلمانان را سفارش کرد که پس از وی به قرآن و اهل بیت(ع) او پناه ببرند و از آنها جدا نشوند (رجوع کنید به: حدیث ثقلین) و در مناسبتهای گوناگون، از جمله در واقعه غدیر، امام علی(ع) را جانشین خویش معرفی کرد.
محتویات
- ۱ زندگینامه
- ۱.۱ تولد تا بعثت
- ۱.۲ از بعثت تا هجرت
- ۱.۳ از هجرت تا رحلت
- ۱.۳.۱ جنگ بدر
- ۱.۳.۲ درگیری با یهود
- ۱.۳.۳ جنگ احد
- ۱.۳.۴ جنگهای بنینضیر، دومة الجندل
- ۱.۳.۵ جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
- ۱.۳.۶ صلح حدیبیه
- ۱.۳.۷ دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
- ۱.۳.۸ جنگ خیبر
- ۱.۳.۹ زیارت خانه خدا
- ۱.۳.۱۰ فتح مکه
- ۱.۳.۱۱ جنگ حنین
- ۱.۳.۱۲ جنگ تبوک
- ۱.۳.۱۳ سنة الوفود
- ۱.۳.۱۴ آخرین حج پیامبر(ص) و غدیر خم
- ۱.۳.۱۵ رحلت
- ۱.۳.۱۶ جانشینی پیامبر(ص)
- ۲ شخصیت پیامبر
- ۳ گزیده سخنان
- ۴ جایگاه ایشان در عقاید شیعه
- ۵ منابع روایی از پیامبر(ص)
- ۶ مطالعه بیشتر
- ۷ منابع
زندگینامه
درباره زندگانی حضرت محمد(ص)، گزارشهای فراوان و روشنی در متون تاریخی آمده و میتوان مدعی شد که حوادث و رویدادهای زندگی او، در مقایسه با دیگر پیامبران، کاملتر و دقیقتر ثبت شده است. با این حال، همچون سایر شخصیتهای تاریخی، تمام جزئیات زندگی او روشن نیست و گاه ابهامات و اختلافاتی وجود دارد. (نک: منابع برای آگاهی از زندگی پیامبر(ص)). علیرغم این اختلافات میتوان تصویری روشن از زندگی ایشان ارائه داد.
تولد تا بعثت
نسب، کنیهها و القاب
مُحمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب(شَیبة الحمد، عامر) بن هاشم (عَمروالعُلی) بن عبدمَناف (مُغیرة) بن قُصَی (زید) بن کلاب (حکیم) بن مُرّة بن کعب بن لُؤی بن غالب بن فِهر (قریش) بن مالک بن نَضر (قَیس) بن کنانة بن خُزَیمة بن مُدرکة (عمرو) بن الیاس بن مضر بن نِزار (خلدان) بن مَعَدّ بن عدنان علیهم السلام.[۱]
مادر پیامبر اسلام، آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب است. هنگامی که محمد ۶ سال و ۳ ماه (و به قولی ۴ سال) داشت، مادرش او را به یثرب برد تا خویشان وی (از طرف مادر عبدالمطلب از طایفه بنی عَدِی بن نّجّار) او را ببینند. در بازگشت از این سفر، آمنه در ابواء در مسیر مکه درگذشت و همانجا دفن شد. او در این هنگام ۳۰ سال داشت.[۱] علامه مجلسی میگوید: شیعه امامیه بر ایمان ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب و اجداد رسول خدا تا آدم(ع) اجماع دارند.[۱] کنیههای پیامبر اسلام(ص)، ابوالقاسم و ابوابراهیم است.[۲]
برخی از القاب وی عبارتند از: مصطفی، حبیب الله، صفی الله، نعمة الله، خیرة خلق الله، سیدالمرسلین، خاتم النبیین، رحمة للعالمین، نبی امّی.[۳]
ولادت
سال دقیق ولادت پیغمبر(ص) معلوم نیست. ابن هشام و دیگران نوشتهاند ولادت او در عام الفیل بوده (یعنی سالی که ابرهه با پیلان برای خراب کردن کعبه آمد)؛ اما هم اکنون به درستی نمیتوان گفت حادثه فیل در چه سالی روی داده است. با این حال، از آنجا که تاریخ نویسان رحلت پیغمبر(ص) را در سال ۶۳۲م نوشتهاند و آن حضرت هنگام مرگ ۶۳ ساله بوده است، میتوان سال تولد او را بین ۵۶۹-۵۷۰م حدس زد.[۴]
زادروز ولادت پیامبر اسلام(ص) از نظر مشهور شیعه ۱۷ ربیع الاول و از نظر مشهور اهل سنت ۱۲ ربیع الاول است.[۵]
کودکی
تاریخ نویسان از زندگانی وی داستانهای گوناگون نوشتهاند، ولی جدا ساختن حقیقت تاریخی از داستان هنگامی ممکن است که به سندهای قطعی تکیه کنیم. چنین سندی که بتواند رویدادهای چنان سالهایی را روشن کند، قرآن کریم و سنت (اخبار) است. اما قرآن در این زمینه جز اشارههایی کوتاه ندارد. از این اشارهها و نیز از آنچه مورخان نوشتهاند و مورد اتفاق است، میتوان دانست که محمد(ص) دوران کودکی را با یتیمی گذرانده است.[۴] عبدالله پدر حضرت محمد چند ماه پس از ازدواج با آمنه دختر وهب رئیس طایفه بنی زهره، در سفری تجارتی، هنگام بازگشت از شام، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان نوشتهاند که عبدالله چند ماهی پس از ولادت محمد(ص) مرد. محمد(ص) دوران شیرخوارگی را نزد زنی از قبیله بنی سعد که حلیمه نام داشت، سپری کرد. در ۶ سالگی مادرش را از دست داد و نیای او عبدالمطلب سرپرستی او را عهدهدار گردید. ۸ سالگی بود که پدربزرگش عبدالمطلب وفات کرد و تحت سرپرستی عمویش ابوطالب درآمد.[۶]
در خانه ابوطالب، همسر وی، فاطمه بنت اسد بسیار به محمد(ص) مهربانی میکرد، چندانکه پس از درگذشت وی، پیامبر(ص) فرمود: «امروز مادرم وفات کرد.» و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابید، و چون به او گفته شد:ای رسول خدا! برای «فاطمه» سخت بیتاب گشته ای؟ گفت: «او به راستی مادرم بود، چه کودکان خود را گرسنه میداشت و مرا سیر میکرد، و آنان را گردآلود میگذاشت، و مرا شسته و آراسته میداشت، راستی که مادرم بود».[۷]
سفر اول به شام و پیشگویی راهب نصرانی
تاریخ نویسان نوشتهاند محمد(ص) به هنگام کودکی در یکی از سفرهای عمویش به شام همراه وی رفت و در بین راه در محلی که بصری نام دارد راهبی نصرانی به نام بحیرا نشانههای پیغمبری را در او دید و سفارش او را به عمویش کرد و مخصوصاً بدو توصیه کرد که این کودک را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند برکنار دارد. نوشتهاند چون کاروانیان از نزد بحیرا پراکنده شدند، وی محمد(ص) را نگاه داشت و گفت: تو را به لات و عزی سوگند میدهم آنچه از تو میپرسم پاسخ بده! محمد(ص) گفت: مرا به نام لات و عزی مپرس که هیچ چیز را چون این دو بت ناخوش نمیدارم. سپس بحیرا او را به خدا سوگند داد.[۸]
حلف الفضول
از وقایع مهم پیش از ازدواج محمد(ص)، شرکت در پیمانی به نام «حلف الفضول» است که در آن جمعی از اهالی مکه همپیمان شدند تا «از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند». پیامبر(ص) بعدها نیز این پیمان را میستود و میگفت اگر بار دیگر نیز او را به چنان پیمانی بخوانند، به آن میپیوندد.[۹] (نک: جوانی پیامبر(ص))
ازدواج
محمد(ص) در سن ۲۵ سالگی بود که ابوطالب بدو گفت: کاروان قریش آماده رفتن به شام است. خدیجه دختر خویلد گروهی از خویشان تو را سرمایه داده است که برای او تجارت کنند و در سود آن شریک باشند. اگر بخواهی تو را نیز میپذیرد. سپس با خدیجه در این باب سخن گفت و او پذیرفت. از ابن اسحاق روایت شده است که خدیجه چون امانت و بزرگواری محمد(ص) را شناخته بود بدو پیام فرستاد اگر آماده تجارت در مال من باشی سهم تو را بیش از دیگران خواهم پرداخت.[۱۰] از این سفر سود فراوانی نصیب خدیجه شد، چه، مردی را به تجارت گرفته بود که در امانت، راستگویی و درستکاری شهرت داشت. پس از این سفر تجارتی بود که خدیجه به ازدواج محمد(ص) درآمد. محمد(ص) چنان که نوشتیم ۲۵ ساله و سن خدیجه را ۴۰ سال نوشتهاند، اما با توجه به فرزندانی که خدیجه به دنیا آورد، میتوان احتمال داد که سن او کمتر از این مقدار بوده است و تاریخ نگاران عرب رقم ۴۰ را به دلیل آن که رقم کاملی است انتخاب کردهاند.[۱۱]
خدیجه برای پیامبر(ص) فرزندانی آورد که پسرانش در کودکی درگذشتند و در میان دختران از همه نامدارتر حضرت فاطمه(س) است. خدیجه حدود ۲۵ سال با رسول خدا زندگی کرد، و در سال ۱۰ بعثت در ۶۵ سالگی، یک سال و شش ماه پس از بیرون آمدن بنی هاشم از شعب ابی طالب درگذشت. پس از درگذشت وی پیامبر با سوده دختر زمعة بن قیس ازدواج کرد. همسران بعدی پیامبر(ص) عبارتند از: عایشه، حفصه، زینب دختر خزیمه بن حارث، ام حبیبه دختر ابوسفیان، ام سلمه دختر ابوامیه مخزومی، زینب دختر جحش، جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، صفیه دختر حیی بن اخطب، میمونه دختر حارث بن حزن.[۱۲]
فرزندان
فرزندان رسول خدا(ص) بجز حضرت فاطمه(س) همگی در زمان حیات آن حضرت، درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه(س) ادامه یافت. در مجموع، وی ۳ پسر و ۴ دختر داشت:
- قاسم (نخستین فرزند رسول خدا که در ۲ سالگی در مکه درگذشت).
- زینب (در ۸ق در مدینه درگذشت).
- رقیه (در ۲ق در مدینه درگذشت).
- ام کلثوم (در ۹ق در مدینه درگذشت).
- فاطمه (در ۱۱ق در مدینه درگذشت و نسل رسول خدا تنها از وی باقی ماند).
- عبدالله (پس از بعثت در مکه زاده شد و همانجا درگذشت).
- ابراهیم (در ۱۰ق در مدینه درگذشت).[۱۳]
نصب حجر الاسود
حادثه دیگری که پیش از بعثت محمد(ص) رخ داد و موقعیت او را در دیده مردم مکه نشان میدهد، داستان نصب حجرالاسود است. میدانیم که خانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا آوردند و چون خواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف پدیدار شد. رئیس هر قبیله میخواست این شرافت را نصیب خود کند. سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. سرانجام پذیرفتند نخستین کسی را که از در بنی شیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند، و هرچه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد(ص) بود. بزرگان قریش گفتند او امین است، داوری وی را میپذیریم. سپس داستان را بدو گفتند. محمد(ص) گفت: جامهای بگسترانید. و چون چنین کردند حجر الأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، خود، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد و با این داوری از خونریزی بزرگی ممانعت کرد.[۱۴]
از بعثت تا هجرت
طبق قول مشهور شیعه امامیه، بعثت پیامبر(ص) در ۲۷ ماه رجب بوده است.[۱۵]
محمد(ص) در سالهای نزدیک به بعثت از مردم کناره میگرفت و به پرستش خدای یکتا میپرداخت. سالی یک ماه در کوهی به نام حراء منزوی میشد و عبادت میکرد(تحنّث). در این مدت هر مستمندی نزد او میرفت به او اطعام میداد. سپس با سپری شدن ماه عبادت به مکه میآمد و پیش از آنکه به خانه برود هفت بار یا بیشتر کعبه را طواف میکرد و به خانه خود میرفت.[۱۶]
در یکی از همین سالهای گوشه گیری وی در حراء بود که به پیغمبری مبعوث شد. محمد(ص) گفته است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. دگر بار گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ چنانکه مشهور است سالیان عمر او به هنگام بعثت به چهل سال رسیده بود.[۱۶]
رسول خدا(ص) با تلقی آیه های آغاز سوره علق که نخستین آیههای نازل شده بر او است و با تشریف رسالت از خلوتگاه خود به داخل مکه باز میگردد. در چنین حالت که تا آن شب برای او سابقه نداشته است، طبیعی است که پیش از هر کار دیگری به خانه باز گردد. در خانه او ۳ تن به سر میبردند: خدیجه بانوی گرامی وی، پسر عموی او علی بن ابیطالب و زیدبن حارثه.[۱۶] پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که به او ایمان آورد همسرش خدیجه، و از مردان، پسر عمویش علی بنابیطالب(ع) بود که در آن هنگام سرپرستی او را پیامبر بر عهده داشت.[۱۷] در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بنحارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام بردهاند.[۱۸] (نخستین اسلامآورندگان)
هرچند دعوت آغازین بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی داشت و چندی برنیامد که گروه اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز میگزاردند.[۱۹] (دعوت پنهانی)
دعوت علنی
نوشتهاند پس از آن که محمد(ص) به پیغمبری رسید تا مدت سه سال دعوت او پنهانی بود. لیکن بعضی با توجه به ترتیب نزول آیههای قرآن کریم گویند که دعوت عمومی به فاصلهای اندک از بعثت بوده است.[۱۶]
پیغمبر(ص) در آغاز مردم را به ترک پرستش بتها و به پرستیدن خدای یگانه میخواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیر مسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در شکاف کوهها و جاهای دور از رفت و آمد نماز میگزاردند. اندک اندک مسلمانی در مکه پراکنده شد.[۲۰]
چنان که مشهور است چون سه سال از بعثت وی گذشت پروردگار او را مأمور کرد که آشکارا مردم را به خدای یگانه بخواند: وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ﴿۲۱۴﴾ وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۱۵﴾ فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۲۱۶﴾ ابن اسحاق نوشته است چون این آیه ها نازل شد پیغمبر(ص)، علی(ع) را فرمود: یا علی خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن. علی(ع) چنان کرد و در آن روز ۴۰ تن یا نزدیک به ۴۰ تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت او شما را سحر کرد. مجلس به هم خورد. رسول خدا روزی دیگر آنان را خواند و گفت:ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده ام.[۲۱] طبری مینویسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه خاموش شدند و علی(ع) گفت:ای رسول خدا! آن من هستم. پیغمبر فرمود: این وصی من و خلیفه من در میان شماست؛ سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.[۲۲] این روایت را بدین سان، دیگر مورخان و نویسندگان سیره نیز آوردهاند و از حدیث های مشهور است.[۲۳] به تدریج شمار مسلمانان روزافزون شد و نگرانی بزرگان قریش بیشتر گردید. آنان نزد ابوطالب [عمو و حامی پیامبر(ص)] رفتند و از وی خواستند برادر زادهاش را از دعوتی که آغاز کرده است بازدارد. روزی از وی خواستند محمد(ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند است بگیرد. ابوطالب گفت: پسرم را به شما بدهم تا او را بکشید و فرزند شما را پرورش دهم؟ چه تکلیف دشواری.[۲۴]
قریشیان به موجب پیمانهای قبیلهای نمیتوانستند به پیغمبر آسیب جانی برسانند، زیرا در این صورت با بنی هاشم درگیر میشدند، و ممکن بود تیرههای دیگر نیز در میان آیند و کار دشوار گردد. بدین جهت، مخالفت آنان با پیغمبر از حدود بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود. لیکن نومسلمانان بیپناه را تا آنجا که میتوانستند آسیب میرساندند.[۲۵]
اندک اندک درگیری آشکار میشد. قریشیان بار دیگر نزد ابوطالب رفتند و از وی خواستند برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته است، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با برادرزاده خود در میان نهاد و پیغمبر(ص) در پاسخ گفت: به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند از دعوت خود دست برنمی دارم. ابوطالب هم گفت: حال که چنین است کار خود را دنبال کن و من نمیگذارم به تو آسیبی برسد. از این پس قریشیان در آزار او و پیروانش کوشا شدند.[۲۵]
هجرت مسلمانان به حبشه الگو:گاهشمار پیامبر در مکه به همان نسبت که رقم نو مسلمانان بالا میرفت، دشمنی و مخالفت قریش با محمد(ص) بیشتر میشد. ولی پیغمبر(ص) در حمایت ابوطالب بود و به موجب پیمان قبیلهای نمیتوانستند به شخص او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او مخصوصاً آنان که پشتیبانی نداشتند، از هیچ گونه سختگیری و آزار دریغ نمیکردند. آزار این نومسلمانان بر پیغمبر(ص) گران بود. ناچار به ایشان دستور داد به حبشه بروند. به آنها گفت: در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمیبیند، به آن جا بروید و در آن جا بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند. همین که قریش از هجرت نومسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخهای مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد. بدین ترتیب نمایندگان قریش دست خالی به مکه بازگشتند.[۲۶]
محاصره بنی هاشم قریشیان چون دیدند مسلمانی روز به روز در مکه پیش میرود، و نیز دیدند که نجاشی مهاجران حبشه را به فرستادگان تحویل نداد، تصمیم گرفتند محمد(ص) و بنی هاشم را در فشار اقتصادی قرار دهند. بدین جهت، عهدنامهای نوشتند که از این پس نباید کسی به فرزندان هاشم و عبدالمطلب زن دهد یا از آنان زنی بخواهد. نباید چیزی به آنان بفروشد و چیزی از آنان بخرد. سپس این عهدنامه را در خانه کعبه آویختند. از این پس بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ناچار در درهای که شعب ابی یوسف نام داشت و به شعب ابی طالب معروف گشت، محاصره شدند.[۲۷]
محاصره بنی هاشم ۲ یا ۳ سال طول کشید. در این مدت که آنان به سختی به سر میبردند، یکی دو تن از خویشاوندان ایشان شبانه گندم یا دیگر خوراکی به آنان میرساندند. شبی ابوجهل، که با هاشمیان سرسختانه دشمنی میکرد، از این ماجرا آگاه شد و حکیم بن حزام را که برای خدیجه بار گندم میبرد مانع گردید. دیگران مدخله کردند و به سرزنش ابوجهل برخاستند. اندک اندک گروهی از کرده خود پشیمان گشتند و به طرفداری از بنی هاشم برخاستند که چرا بنی مخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکت کنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق چون به سر وقت پیمان نامه رفتند دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۷] ابن هشام مینویسد گروهی از اهل علم گفتهاند: «ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید موریانه پیمان نامهای را که نوشته اید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته؛ ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سر وقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنی هاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۲۷]
هجرت به مدینه
سفر به طائف
اندکی پس از خروج پیامبر(ص) از شعب، دو تن از نزدیکترین یاورانش، خدیجه و ابوطالب وفات یافتند.[۲۸] (عام الحزن) با وفات ابوطالب، پیامبر(ص) یکی از جدیترین حامیان خود را از دست داد و مشرکان با فرصت به دست آمده بر اذیت و آزار پیامبر(ص) و مسلمانان افزودند. کوشش پیامبر(ص) برای دعوت ساکنانِ خارج مکه، بهویژه طائف، به جایی نرسید و او آزرده خاطر و ناآسوده به مکه بازگشت.[۲۹] (نک: سفر پیامبر(ص) به طائف)
شرایط مدینه سرانجام توجه پیامبر(ص) به شهر یثرب جلب شد که شهری مستعد برای دعوت اسلام بود. مورخان نوشتهاند گهگاه بین یهودیان یثرب و عربهای بت پرست شهر نزاع درمی گرفت و یهودیان به آنان میگفتند به زودی پیغمبری از نژاد اسرائیل خواهد آمد و سرپرستی ما را به عهده خواهد گرفت و بر شما ریاست خواهیم یافت. بدین ترتیب زمینۀ ظهور پیغمبر در ذهن مردم یثرب آماده بود. از سوی دگر قبیلههای متفرق که در این شهر سکونت داشتند پیوسته با یکدیگر در زدوخورد بودند. در سالهای نزدیک به هجرت نزاعی سخت در بین دو قبیلۀ اوس و خزرج درگرفت. آن جنگ به یوم بُعاث معروف است. در این درگیری مردم بسیاری از هر طرف کشته شدند. هر دو قبیله از جنگ به ستوه آمده و خواهان آشتی بودند. اما طبق سنت رایج قبیلهای برای آنکه جنگ از میان برخیزد و طرفهای درگیر آشتی کنند باید به کسان مقتول خونبها پرداخت شود. مبلغ این خونبها را باید مرد بزرگی که همه ریاست او را بپذیرند تعیین کند. به علاوه این داوری را کسی باید به عهده بگیرد که خود در دسته بندی و نزاع شرکت نداشته باشد. یافتن چنین کسی در یثرب ممکن نبود. چه اولاً بیشتر رؤسای مهم قبیلهها در جنگ داخل بودند، و ثانیاً رئیس قبیلهای حاضر نمیشد خود را از دیگری کمتر بداند. نوشتهاند مردم یثرب میخواستند عبدالله بن اُبی بن ابی سلول را که مردی نسبتاً نیرومند و در جنگهای قبیلهای بیطرف مانده بود به ریاست شهر برگزینند و حتی نوشتهاند که تاجی برای او آماده کرده بودند. اما در همین ایام در مکه حادثۀ دیگری رخ داد.[۳۰]
دیدار پیامبر(ص) با حاجیانی از مدینه
شیوۀ پیغمبر(ص) چنان بود که در موسم حج نزد قبیلههایی که برای زیارت آمده بودند میرفت و آنان را به مسلمانی میخواند. سالی، شش تن از مردم خزرج او را دیدند و محمد رسالت خود را به ایشان ابلاغ کرد. آنان چون گفته او را شنیدند، دعوت او را که نوید آشتی و صفا و پرهیزگاری میداد استقبال کردند و گفتند: ما نزد مردم خود میرویم و آنان را از دین تو باخبر میسازیم شاید به برکت تو جنگ و ستیز از شهر ما برود. اگر تو سبب شوی که ما با یکدیگر متحد شویم عزیزترین کس نزد ما خواهی بود.[۳۱]
این شش تن به یثرب برگشتند و مردم شهر را از دعوت محمد(ص) آگاه کردند. بیشتر مردم شهر از این پیشامد خوشحال شدند، چه آنان، چنان که گفتیم با داستان ظهور پیغمبر آشنا بودند و میخواستند با دعوت محمد(ص) به شهر خویش شرفی نصیب آنان گردد و بر یهودیان پیشی گیرند. دیگر اینکه کسی را به ریاست میپذیرفتند که از جانب خدا بود نه از جانب قبیله. و دیگر اینکه او از مردم شهر نبود و در جنگها و درگیریها شرکت نداشت.[۳۲]
پیمان اول عقبه سال دیگر به هنگام حج ۱۲ تن از مردم مدینه در عقبه با محمد(ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا شرک نیاورند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند (زنده به گور کردن دختران)، بر کسی تهمت نزنند، در کارهای خیر که محمد(ص) دستور میدهد از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مردی را به نام مصعب بن عمیر همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و ضمناً میخواست از وضع شهر و مقدار استقبال مردم از اسلام مطلع شود.[۳۲]
پیمان دوم عقبه سال دیگر (سال ۱۳ بعثت)، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند. رسول خدا با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشتهاند نخستین سخنگو عباس بود که گفت:
- ای مردم خزرج! محمد از ماست و تا آن جا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او میخواهد نزد شما بیاید اگر در توان خود میبینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او بازدارید چه بهتر وگرنه از همین حالا او را رها کنید.
آنان در پاسخ عباس گفتند:
- سخن تو را شنیدیم؛ اکنونای رسول خدا آن چه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!
پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس گفت:
- با شما بیعت میکنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید.
نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن، و با دوست او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست جنگ کنند. بدین سان این بیعت را بَیعَة الحرب نامیدند. پس از این بیعت بود که پیغمبر به مسلمانان اجازه داد که به یثرب بروند و آنان به شهر رفتند و مردم یثرب به خوبی از ایشان پذیرایی کردند. در تاریخ اسلام آنان که از مکه به مدینه رفتند، مهاجران و آنانی که در مدینه مهاجران را پذیرفتند انصار نامیده شدند.[۳۳]
توطئهدار النَدوة
همینکه سران قریش دانستند پایگاهی تازه برای نشر دعوت اسلام آماده شده است و مهمتر از آن اینکه مردم مدینه با پیامبر پیمان کمک بستهاند، خطر را بیشتر احساس کردند. چه میترسیدند پس از آن همه آزار که به او و پیروانش رساندهاند وی در صدد انتقام برآید و بر فرض که قصد جنگ نکند باز هم برای آنان خطر بزرگی خواهد بود، زیرا یثرب بزرگترین شهر نزدیک به مکه بود. بازرگانان قریش برای فروش کالای خود بدانجا میرفتند و هریک از ایشان در آن شهر مشتریانی داشت. اگر این شهر را از دست میدادند زیان اقتصادی بزرگی به آنان میرسید. برای رهایی از چنین شکستی ناچار بودند پیمانهای قبیلهای را نادیده بگیرند و با کشتن محمد(ص) خود را آسوده سازند. اما کشتن او کار آسانی نبود، چه بنی هاشم آرام نمینشستند و این خونخواهی بین آنان میماند. برای یافن راهی مناسب در دارالندوه جلسهای ترتیب دادند و سرانجام بدین نتیجه رسیدند که از هر قبیلهای جوانی آماده شود تا دسته جمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه یکباره شمشیرهای خود را به او بزنند و او را بکشند. در این صورت کشنده او یک تن نخواهد بود و بنی هاشم نمیتوانند به خونخواهی وی برخیزند، زیرا جنگ با همه تیرهها برای آنان مقدور نیست. ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد.
در آن شب که قریش میخواستند چنین توطئهای را عملی کنند پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) را در بستر خود خواباند (لیلة المبیت) و خود با ابوبکر بن ابی قحافه عازم یثرب شد و سه روز در غاری نزدیکی مکه که ثور نام داشت توقف کردند تا آنان که دنبال او میگشتند نومید شدند. سپس از بیراهه رو به یثرب نهادند.[۳۴]
از هجرت تا رحلت
رسول خدا چه روزی از ماه ربیع الاول از مکه بیرون آمده و چه روزی به مدینه رسیده، میان نویسندگان سیره خلاف است. ابن هشام که خط سیر او را ضبط کرده، مینویسد نیم روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول به قبا رسید و ابن کلبی بیرون شدن آن حضرت را دوشنبه اول ربیع الاول و رسیدن او به قبا را روز جمعه ۱۲ آن ماه نوشته است و بعضی دیگر نوشتهاند روز ۸ ربیع الاول بدان جا رسید. مورخان متأخر اسلامی و اروپایی مینویسند وی ۹ روز در سفر بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا در نزدیکی مدینه درآمد. سپس هجرت پیغمبر از مکه به مدینه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. اما آغاز سال را از ماه محرم که نخستین ماه سال قمری است گرفتند. رسول خدا(ص) هنگام توقف در قبا مسجدی بنا کرد که تا امروز بنام مسجد قبا معروف است.[۳۵]
علی(ع) سه روز پس از هجرت پیغمبر(ص) در مکه ماند. امانتهایی را که از مردم نزد رسول خدا بود به صاحبان آن برگرداند، سپس با حرم رسول خدا که فاطمه(س) جزء آنان بود روانه مدینه گردید و در قبا در خانه کلثوم بن هدم به پیغمبر ملحق گشت.[۳۶]
پیغمبر(ص) روز جمعه با گروهی از بنی النجار روانه مدینه شد. نخستین نماز جمعه را در قبیله بنی سالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر مهتر هر قبیله یا رئیس هر خانواده میخواست پیغمبر را نزد خود ببرد تا بدین وسیله شرفی بیش از دیگران بیاید. محمد(ص) گفت هر جا شتر من بر زمین بخوابد همان جا منزل خواهم کرد. و گفتهاند در پاسخ دعوت کنندگان گفت شتر من مأمور است و میداند به کجا برود. این ابتکار نیز نظیر همان داوری به هنگام نصب حجرالاسود در مکه است. آن جا از خونریزی فراوان ممانعت کرد، و این جا با چنین تدبیری نگذاشت از میان آن همه خواهندگان یکی مهماندار وی گردد و امتیازی کسب کند و دیگران به سبب آن که از چنین شرفی محروم ماندهاند افسرده خاطر شوند. شتر بر در خانههای بنی مالک بن نجار، در جایی که بعداً مسجد او را ساختند و جزء مسجد فعلی است، بر زمین خفت و آن زمین از آن دو یتیم بود و در آن خرما میخشکاندند. پیغمبر زمین را از معاذ بن عفراء که آن دو کودک در سرپرستی او بودند، خریداری کرد، و در آن مسجدی ساخت که اساس مسجد فعلی است. ابوایوب انصاری بار و اسباب سفر پیغمبر را به خانه برد و پیغمبر تا روزی که حجرهای برای وی ترتیب دادند نزد ابوایوب به سر برد. محمد(ص) در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری میکرد و در یک سوی مسجد نیز صفه ای ترتیب دادند تا یاران مستمند او در آن سکونت کنند. کسانی که در این صفه به سر میبردند، همانند که در اسلام بنام اصحاب صفه معروف شدهاند و از برگزیدگان اصحاب رسول خدایند.[۳۷]
خروج پیامبر(ص) از مکه که از آن به هجرت تعبیر شده، نقطهعطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است؛ زیرا از آن پس پیامبر(ص)، تنها مشرکان را به دوری از بتپرستی و ایمان به خدای یگانه فرانمیخواند، بلکه دیگر در رأس حکومتی قرار گرفته بود که میبایست بر مبنای شریعتی آسمانی جامعهای نوین بنا نهد. پیامبر(ص) در این مدت نیز با گسیلداشتن کسانی برای تبلیغ اسلام به میان قبایل و ارسال دعوتها به فرمانروایان کشورها، دعوت به یکتاپرستی را دنبال میکرد.
روز به روز بر شمار مهاجران افزوده میشد و انصار که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق میشد آنان را در منزل خویش جای میدادند. پیامبر(ص) نخست میان انصار و مهاجران، پیمان برادری برقرار کرد و خود علی بنابیطالب(ع) را به برادری گرفت.[۳۸] عدهای اندک نیز بودند که اگرچه به ظاهر ادعای اسلام میکردند، ولی به دل ایمان نیاورده بودند و اینان را «منافقان» مینامیدند. مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر(ص) با اهالی شهر، از جمله یهودیان، پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.[۳۹] (نخستین پیمان نامه عمومی در اسلام).
منافقان و یهودیان
با آن که بیشتر مردم یثرب مسلمان و یا موافق پیغمبر بودند، چنین نبود که شهر و اطراف آن در بست مطیع و آرام باشد. عبدالله بن ابی، که مقدمات ریاست او بر شهر آماده شده و با رسیدن محمد(ص) به یثرب از این مقام محروم مانده بود، بیکار نمینشست و با آن که به ظاهر خود را مسلمان میخواند، در نهان علیه محمد(ص) و مسلمانان توطئه میکرد و با یهود مدینه نیز سر و سرّی داشت.[۴۰]
این گروه، که نخستین دستههای آیات مدنی قرآن آنان را منافقان خوانده است، در راه پیغمبر و مسلمانان مشکلاتی پدید آوردند. چاره این دسته مشکلتر از مشرکان و یهودیان بود، زیرا اینان نزد مسلمانان خود را مسلمان میخواندند و پیغمبر به حکم ظاهر اسلام نمیتواست با آنان بجنگد.[۴۱] آیههای قرآن گاهگاه آنان را تهدید میکرد که خدا و پیغمبر از درون شما آگاهند. و میدانند که شما مسلمانی را سپر سلامت خویش ساخته اید: إِذَا جَاءَک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ
کارشکنی عبدالله در راه اسلام تا سال مرگ او (۹ق.) همچنان ادامه داشت. یهودیان با آن که در پیمان نامه مدینه دارای حقوقی شده بودند تا آنجا که از غنیمت جنگی هم نصیب میبردند، و با آن که نخست روی موافق به مسلمانان نشان دادند و چند تن از آنان به دین اسلام درآمدند، سرانجام ناخشنودی نمودند. علت این ناخشنودی آن بود که آنان گذشته از تسلط بر اقتصاد یثرب، با عربهای بیابانی و نیز با مشرکان مکه داد و ستد داشتند و انتظار میبردند که با ریاست عبدالله بن ابی بر مدینه نفوذ اقتصادی آنان توسعه یابد؛ اما رسیدن محمد(ص) بدین شهر و شیوع اسلام مانع این نفوذ شد. گذشته از این، یهودیان بر خود هموار نمیکردند که کسی را که از نسل یهود نیست به پیغمبری بشناسند. این بود که آنها هم پس از چندی مخالفت خود را با محمد(ص) آشکار کردند. ظاهراً عبدالله بن ابی نیز در تحریک آنان بیاثر نبود. یهودیان گفتند آن پیغمبر که ما انتظار او را داشتیم محمد نیست و در مقابل آیات قرآن، تورات و انجیل را به رخ مسلمانان میکشیدند و میگفتند آنچه قرآن میگوید با آنچه در کتابهای ماست یکی نیست. آیات متعددی از قرآن در این باره نازل شد که به موجب آن آیات در طول زمان تورات و انجیل دستخوش تحریف شده است و دانشمندان یهود برای آن که مقام خود را حفظ کنند آن آیات را دگرگون کردهاند. سرانجام قرآن به یکباره رابطه اسلام را با یهود و نصاری برید و برای آن که به عرب بفهماند آنان در مقابل یهود امتی جداگانه هستند گفت: عرب بر ملت ابراهیم و ابراهیم جد اعلای اسرائیل است: سوره آل عمران آیات ۶۵-۶۷ ای اهل کتاب چرا در ابراهیم خصومت میکنید؟ مگر نه این است که تورات و انجیل پس از ابراهیم فرستاده شده است؟ شما در آنچه میدانید خصومت کردید. چرا در چیزی که نمیدانید خصومت میکنید؟ در حالی که خدا میداند و شما نمیدانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه ترسا و نه مشرک بلکه مسلمانی پاک اعتقاد بود.
تغییر قبله مطابق نقل مشهور، پیغمبر(ص) تا ۱۷ ماه پس از ورود به مدینه هنگام نماز رو به مسجد الاقصی میایستاد. یهودیان میگفتند: محمد قبله نداشت تا آنکه ما به او یاد دادیم. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود. روزی که در مسجد بنی سلمه نماز ظهر میخواند، در شعبان سال دوم، در بین نماز این آیه بر وی نازل شد: همانا میبینیم گردش روی تو را در آسمان، پس همانا ما برای تو قبلهای قرار میدهیم که از آن خشنود باشی. پس برگردان روی خود را به سوی مسجد الحرام و هرجا که بودید بگردانید رویهای خود را بدان جهت و همانا آنانکه دادیم به آنها کتاب را میدانند که آن حق است از جانب پروردگارشان و خدا از آنچه میکنند غافل نیست.
پیغمبر(ص) در همان حال روی را از بیت المقدس به طرف کعبه کرد. این مسجد در تاریخ اسلام به مسجد ذوالقبلتین معروف شده است. تغییر قبله از مسجد الاقصی به مکه بر یهود و منافقان گران افتاد. نشانه آن این است که بر مسلمانان خرده میگرفتند که چرا تاکنون در نماز به مسجد اقصی رو میکردید و اکنون قبله شما تغییر یافت. این آیه در پاسخ نکوهش کنندگان آمده است: به زودی بیخردان مردم میگویند چه چیز برگرداند ایشان را از قبله شان که بر آن بودند. بگو خاور و باختر از آن خداست هر که را میخواهد به راه راست هدایت میکند.
جنگ بدر
از روزی که پیامبر(ص) پیمان دوم عقبه را با مردم مدینه بست، پیش بینی میشد که درگیری با قریش حتمی خواهد بود.[۴۲] نخستین غزوه در ماه صفر سال دوم هجرت بود که آن را غزوه ابواء و یا ودّان نامیدهاند. در این لشکرکشی درگیری پیش نیامد. پس از آن، غزوه بُواط در ربیع الاول بود که در آن هم درگیری رخ نداد. در جمادی الاولی خبر رسید که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه عازم شام است. پیغمبر به سروقت آنان تا ذات العشیرة رفت ولی کاروان از پیش گذشته بود. این غزوهها از آن رو بینتیجه میماند که جاسوسانی در داخل مدینه از تصمیم پیغمبر آگاه میشدند و پیش از حرکت نیرو، خود را به کاروان میرساندند و آنان را از خطری که در پیش داشتند آگاه میکردند. کاروان هم یا مسیر خود را تغییر میداد و یا در رفتن شتاب میکرد.[۴۳]
سرانجام در همان سال دوم هجری، مهمترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان پیش آمد. در نبردی که به جنگ بدر مشهور شد، با آنکه عده مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان، بسیاری کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند.[۴۴] در این جنگ ابوجهل و عدهای دیگر (۷۰ تن؟) از مهتران و مهترزادگان قریش کشته شد و همین اندازه اسیر گردیدند. از مسلمانان تنها ۱۴ تن شهید گشت. در جنگ امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، گذشته از فداکاریها و یاوریها که به پیغمبر(ص) کرد، پشت سپاه اسلام بود و چند تن از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند به دست او کشته گشتند و شجاعت حضرتش بود که پیروزی لشکر را مسلم ساخت.[۴۵]
درگیری با یهود
نخستین درگیری با یهودیان، چند هفته پس از جنگ بدر و پیروزی بزرگ مسلمانان رخ داد. یهودیان بنی قینقاع بیرون شهر مدینه در قلعهای منزل داشتند و به کار زرگری و آهنگری میپرداختند. نوشتهاند روزی زنی از عرب به بازار رفت و کالای خود را در بازار بنی قینقاع فروخت و بر در دکان زرگری نشست یکی از یهودیان جامه او را بر پشت وی گره زد، چون زن از جا برخاست جامهاش به یک سو رفت و یهودیان بدو خندیدند. زن فریاد برآورد و مسلمانان را به یاری خود خواند. ستیزه برخاست. مسلمانی به یاری زن، مرد یهودی را کشت. یهود برآشفتند و مسلمان را کشتند و فتنه بالا گرفت. پس از این حادثه پیامبر(ص) یهودیان را از پایان کار قریش ترساند و بدانها گفت اگر بخواهند اینجا بمانند باید تسلیم شوند. بنی قینقاع گفتند شکست مردم مکه تو را فریفته نگرداند، آنان مرد جنگ نبودند. اگر ما با تو جنگ کنیم به تو نشان خواهیم داد چکاره هستیم. پیغمبر ناچار آنان را محاصره کرد و محاصره آنان ۱۵ شبانه روز طول کشید و چون تسلیم شدند، عبدالله بن ابی اصرار ورزید و پیغمبر از کشتن آنان درگذشت و آنان را به شام تبعید کرد. محاصره این دسته از یهودیان در ماه شوال سال دوم هجرت بود.[۴۶]
جنگ احد
در سال سوم هجری، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر(ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه اُحُد، دو لشکر با یکدیگر روبهرو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کار برد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند. در این جنگ حمزه، عموی پیامبر(ص)، به شهادت رسید، پیامبر(ص) خود زخم برداشت و شایعه کشتهشدن ایشان نیز موجب تضعیف روحیه مسلمانان شد. مسلمانان غمگین به مدینه بازگشتند و آیات قرآن که در این واقعه نازل شد، دربردارنده تسلیت بر مسلمانان است.
جنگهای بنینضیر، دومة الجندل
در سال ۴ق.، چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دیانت جدید را به سود خود نمیدیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده، به مدینه هجوم آورند. دو حادثه رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند، نشان از همین اتحاد و نیز تلاش پیامبر(ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد.[۴۷] در این سال یکی از مهمترین درگیریهای پیامبر(ص) با قومی از یهود مدینه با نام بنینَضیر پیش آمد که پیامبر(ص) با ایشان به مذاکره پرداخت و یهودیان قصد جان او را کردند؛ اما سرانجام ناچار شدند از منطقه کوچ کنند.[۴۸] (غزوه بنینضیر)
در سال بعد، پیامبر(ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومة الجَندَل رفتند؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید، دشمن گریخته بود و پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند.[۴۹]
جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
ابوسفیان در سال ۴ هجری گروهی را به بدر آورد، اما در وسط راه پشیمان شد و برگشت. این بازگشت موقعیت فرماندهی او را در نظر بزرگان قریش ضعیف کرد و ناچار شد به تهیه سپاه بزرگ و منظمی بپردازد. سرانجام در سال پنجم هجرت سپاهی بین هفت تا ده هزار تن فراهم آورد که ششصد تن سواره جزء آنان بود. این لشکر بزرگ رو به مدینه نهاد. چون سپاه از قبیلههای مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را احزاب نامیدهاند. بعلاوه، در این جنگ گروهی از یهودیان بنی نضیر که در خیبر به سر میبردند با قریش و قبیله غطفان علیه پیغمبر متحد شدند. یهودیان بنی قریظه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد بودند که قریش را یاری نکنند پیمان شکنی و با مردم مکه همدست شدند. در مقابل این لشکر انبوه، پیغمبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.
مردم مدینه برخلاف جنگ احد این بار پذیرفتند که شهر حالت دفاعی به خود بگیرد. دراین جنگ بود که به صلاح دید سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود و دشمن نمیتوانست از این سه جانب به شهر حمله برد؛ و با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ ماند. پیش از آن که سپاه مکه به نزدیکی مدینه رسد کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، چه، تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمیتوانستند از خندق بجهند و چون پیش میآمدند تیراندازان به آنها مجال نمیدادند.
عمرو بن عبدود و عکرمه بن ابی جهل تصمیم گرفتند از خندق عبور کنند. عمرو که شجاعی نامدار بود به دست علی(ع) کشته شد. به صورت ظاهر جنگ خندق برای مدینه زیان آور بود. سپاهاندک مسلمانان در مقابل آن لشکر انبوه چه میتوانست بکند؟ پیغمبر نخست خواست قبیله غطفان را از جمع لشکریان جدا کند. بدانها پیام داد یک سوم محصول مدینه از آن شما به شرطی که با قریش همکاری نکنید. انصار مدینه از پیغمبر پرسیدند: این مصالحه وحی آسمانی است؟ گفت: نه. گفتند: در این صورت ما تن به چنین شکستی نمیدهیم. آن روزها که خدا ما را به دین اسلام هدایت نکرده بود به خواری تن در نمیدادیم، امروز که خدا به سبب تو ما را رستگار ساخته چگونه ممکن است خود را زبون سازیم. در نتیجه آن مصالحه انجام نشد.
اما یک دوتن از مسلمانان که اسلام خود را آشکار نمیکردند، از یک سو با بنی قریظه و از سوی دیگر با غطفان مربوط شدند، و آن دو را نسبت به هم بدبین کردند. قضای آسمانی هم یاری کرد. باد و سرما درگرفت و کار بر سپاهیان مکه دشوار شد. ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست.
پایان جنگ احزاب آن چنان که برای مسلمانان امیدبخش بود، برای مکه مصیبتهای فراوانی به بار آورد. مسلم شد که بازرگانان قریش بازار مدینه را برای همیشه از دست دادهاند. به علاوه، قدرت مدینه راه بازرگانی مکه به سوریه را به خطر انداخته است و بازرگانان قریش دیگر نمیتوانند آسوده به کار خود مشغول باشند. موقعیت فرماندهی ابوسفیان در نظر قریش متزلزل شد. حشمت قریش در دیده دیگر قبیلهها در هم شکست. پدید آمدن حوادث غیر منتظره که سپاهی بدان بزرگی را از دروازههای شهر ناکام برگرداند، بعضی عربهای بدوی را نسبت به اسلام متمایل ساخت و یقین کردند نیروی خارق العادهای مسلمانان را یاری میکند و پس از این جنگ بود که جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد.[۵۰]
پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر به سروقت یهود بنی قریظه رفت. این یهودیان به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمیکردند، در امان بودند، اما آنان در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. معلوم بود که باید خطر این دسته نیز آسان گرفته نشود. پیمغبر به سروقت ایشان رفت و آنان را محاصره کرد. سرانجام پس از ۲۵ شب، تسلیم شدند. قبیله اوس که با بنی قریظه پیمان داشتند به پیغمبر گفتند: بنی قریظه هم پیمانهای ما هستند و از کاری که کردهاند پشیمان شدهاند؛ با هم پیمانهای ما هم مانند هم پیمانان خزرج (بنی قینقاع) رفتار کن، چنانکه دیدیم پیغمبر آن دسته از اسیران یهود را به عبدالله بن ابی که هم پیمان آنان بود بخشید. پیغمبر داوری اسیران بنی قریظه را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس، واگذار کرد. بنی قریظه نیز رضا دادند. سعد گفت: رأی من این است که مردان آنها کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. بر طبق داوری سعد خندقها کندند و مردان بنی قریظه را کنار آن خندق گردن زدند.[۵۱]
البته مورخان در داستان بالا اختلاف دارند. دکتر شهیدی مینویسد: به نظر میرسد داستان بنی قریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضر در آن محاصره برافتاد به وسیله داستان گویی که از تیره خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریر درآمده باشد، تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه اوس نزد پیامبر(ص) بهاندازه طایفه خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر هم پیمانهای خزرج را نکشت، اما هم پیمانان اوس را گردن زد. و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب هم پیمانهای خود را رعایت کرده است.[۵۲]
در سال ۶ق، مسلمانان توانستند قوم بنیمُصْطَلِق را که بر ضد پیامبر(ص) درصدد تجمع بودند، شکست دهند.[۵۳]
صلح حدیبیه
نبرد احزاب، تسلیم یهودیان بنی قریظه و دو سه جنگ که در سال ششم هجری رخ داد و به سود مسلمانان پایان یافت و غنیمتهای جنگی که نصیب آنان شد، قدرت اسلام را در دیده ساکنان شبه جزیره بالا برد، چنانکه بسیاری از قبیلهها مسلمان و یا فرمانبردار اسلام شدند.[۵۲]
وقت آن رسیده که پیغمبر حشمت اسلام را به مردم مکه نشان دهد و آنان را به مسلمانی بخواند. اگر قریش سرسختی نشان نمیدادند و مسلمان میشدند، به سود آنان و مسلمانان بود؛ چه از یک سو رستگاری آنان در مسلمانی بود و از سوی دیگر اسلام مردم این شهر، که در دیده عربها مقامی ارجمند داشتند، و نیز مردمی لایق و کارآزموده بودند، برای آینده اسلام خالی از اهمیت نبود. در ذی القعده سال ششم هجری پیغمبر با هزار و پانصد تن از مردم مدینه برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش چون از قصد پیغمبر آگاه شدند برای ممانعت وی آماده گردیدند. نخست خالد بن ولید و عکرمه بن ابی جهل را روانه کردند تا او را از رسیدن به مکه بازدارند. پیغمبر(ص) در جایی که حدیبیه نام دارد و آغاز سرزمینهای حرم است فرود آمد و به مردم مکه پیغام داد ما برای زیارت آمدهایم نه برای جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام مصالحه نامهای بین او و نماینده مردم مکه امضا شد که به موجب آن برای ده سال جنگی بین دو طرف نخواهد بود. در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون میروند و شهر را برای مسلمانان خواهند گذاشت تا زیارت کنند. یکی دیگر از مواد این پیمان نامه این بود که هرکس از مردم مکه نزد محمد(ص) آید به مکه برگردانده شود، اما اگر کسی از مدینه به مکه رفت قریش الزامی ندارد او را بازگرداند. دیگر ماده پیمان نامه این بود که هر قبیله آزاد است که در پیمان قریش باشد یا در پیمان محمد(ص).[۵۴]
بعض یاران پیغمبر چون نمیتوانستند عمق این پیمان نامه و عواقب آن را دریابند برآشفتند و آن را برای خود شکستی دانستند. اما در حقیقت امضای این پیمان پیروزی بزرگی برای مسلمانان بود، زیرا مشرکان مکه که تا آن روز پیغمبر و پیروانش را به حساب نمیآوردند و میخواستند آنان را از روی زمین بردارند، حالا علاوه بر آن که او را به رسمیت میشناختند با او مانند همتا و طرف مقابل معامله میکردند. نیز، در این پیمان نامه آمده بود که قبیلهها آزادند به پیغمبر(ص) بپیوندند یا به قریش، دراین صورت اگر مسلمانان یا قریش با هم پیمانان خود به جنگ برخاستند، این پیمان لغو خواهد بود. که بعداً قریش با رعایت نکردن همین شرط موجبات فتح مکه را پدید آوردند. اندکی پس از امضای پیمان یکی از مردم مکه که مسلمان شده بود طبق پیمان حدیبیه به مردم مکه تسلیم شد، اما او در بین راه از چنگ محافظان خود گریخت ولی بجای آن که به مدینه بیاید در نقطهای که بر سر کاروان قریش به شام است موضع گرفت. اندک اندک عدهای از مسلمانان مکه به او پیوستند و برای کاروان قریش خطر جدی پدید آوردند. چون هیچ قانونی وجود نداشت که پیغمبر این عده را به مردم مکه برگرداند، ناچار پس از چندی بدو متوسل شدند که آنان را به مدینه بخواند و مسئله پس دادن پناهندگان منتفی شد. مهمتر آنکه نقض یکی از مواد پیمان نامه از جانب قریش موجب گشودن شهر مکه شد.[۵۵]
دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
پس از صلح حدیبیه، پیامبر(ص) که تا حدی از تجاوزات و تعرضهای قریش آسوده خاطر شده بود، در سال هفتم هجری، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامههایی به امپراتور روم شرقی، ایران، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد.[۵۶]
جنگ خیبر
در سال هفتم هجری، پیامبر(ص) بر یهودیان خَیبَر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او همپیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسودهخاطر نبود. قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان درآمد و پیامبر(ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند.[۵۷]
در نبرد خیبر، کار فتح یکی از قلعهها دشوار شد و رسول خدا(ص) به ترتیب ابوبکر و عمر را برای فتح آن فرستاد، اما عاجز ماندند و پیامبر(ص) گفت: البته فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که خدا به دست وی فتح را به انجام رساند، مردی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست میدارند. بامداد فردا علی را خواست، و درد چشم او را با آب دهان خود معالجه کرد و به او گفت: این پرچم را بگیر و پیش رو تا خدا تو را پیروز گرداند.
به روایت ابن اسحاق از ابورافع: علی(ع) نزدیک قلعه رفت، و با آنان نبرد کرد و چون سپرش در اثر ضربت یک نفر یهودی از دست وی افتاد، دری از قلعه را برداشت و سپر قرار داد و تا موقعی که فتح به انجام رسید، همچنان در دست وی بود و پس از آنکه از کار جنگ فارغ شد آن را انداخت. ابورافع میگوید: من و هفت نفر دیگر هرچه خواستیم آن را از جای بلند کنیم نتوانستیم.[۵۸]
زیارت خانه خدا
در ذیقعده سال هفتم هجری به موجب پیمان حدیبیه پیغمبر روانه مکه شد. ورود پیغمبر و مسلمانان به مسجدالحرام و انجام اعمال عمره، شکوه مراسم و حرمتی که مسلمانان به پیغمبر خویش مینهادند در دیده قریش بزرگ جلوه کرد و تقریباً بر آنان مسلم شد که دیگر نیروی مقابله با محمد(ص) را ندارند؛ و آنانکه دوراندیشی بیشتری داشتند، دانستند دوره بزرگی سران قبیله و بازرگانان به سر آمده و در تازهای به روی مردم گشوده شده است. بدین جهت دو تن از بزرگان آن تیره، خالد بن ولید و عمرو بن عاص، خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.[۵۹]
فتح مکه
به موجب پیمان حدیبیه مقرر شده بود که هر قبیلهای میتواند با هر یک از دو گروه قریش یا مسلمانان پیمان ببندد. خزاعه به پیمان حضرت محمد(ص) و بنوبکر به پیمان قریش در آمدند. در سال هشتم، درگیری بین بکر و خزاعه پدید شد و قریش بنوبکر را علیه خزاعه یاری کردند. بدین ترتیب، پیمان حدیبیه به هم خورد، زیرا قریش علیه هم پیمانان پیامبر وارد جنگ شدند. ابوسفیان که متوجه شده بود این گستاخی بیکیفر نخواهد ماند، خود را به مدینه رساند شاید پیمان را تجدید کند ولی نتیجهای نگرفت.
پیامبر در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به مرّالظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاهدارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند. ابوسفیان چون عظمت مسلمانان را دید به عباس گفت: پادشاهی پسر برادرت بزرگ شده است. عباس گفت: وای بر تو این پیامبری است نه پادشاهی. گفت: بلی چنین است! عباس به پیامبر گفت: ابوسفیان مردی است که میخواهد امتیازی داشته باشد. پیامبر گفت: هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است. هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است. هرکس به مسجد الحرام برود در امان است. لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت میکند که سعد بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه درآمد گفت: امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است. سعد به گمان خود میخواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینهتوزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، علی را فرستاد و بدو گفت: پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است. بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت: لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده مردم هر ادعایی را جز خدمت کعبه و آب دادن حاجیان زیر پا گذاشتند. پیامبر(ص) دو هفته در مکه ماند و کارهای شهر را سر و صورت داد. از جمله آنکه کسانی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را ویران کنند و بتهایی را هم که در خانه کعبه نهاده بودند در هم شکست. رفتاری که پیامبر با مردم مکه کرد سماحت اسلام و بزرگواری پیامبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. قریش که مدت ۲۰ سال از هیچ آزاری نسبت به محمد(ص) و پیروان او دریغ نکرده بودند از کیفر میترسیدند و چون از او شنیدند که در پاسخ آنها گفت: همه شما را آزاد کردم؛ از همان روز به جای آنکه با اسلام بجنگند مصمم شدند به نام اسلام با نامسلمانان جنگ کنند.[۶۰]
جنگ حنین
هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرةالعرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را بشکستند.[۶۱]
جنگ تبوک
از وقایع سال نهم هجرت غزوه تبوک است. به پیغمبر خبر رسید که رومیان سپاه انبوهی در بلقاء فراهم آوردهاند و میخواهند به مسلمانان حمله برند. تابستانی سخت گرم و هنگام رسیدن میوهها بود و مردم میخواستند در خانهها به آسایش به سر برند. در بیت المال نیز مالی چندان دیده نمیشد. عادت پیغمبر چنان بود که در لشکرکشی هدف را معین نمیکرد، اما در جنگ تبوک به سبب دشواریهایی که در پیش بود اعلام داشت که به جنگ با رومیان خواهیم رفت. گروهی میگفتند: فصل گرماست، در این فصل مروید! این دسته همانند که با این آیه سرزنش شدهاند: وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِی الْحَرِّ ۗ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا ۚ لَّوْ کانُوا یفْقَهُونَ|ترجمه=و گفتند در گرما کوچ مکنید. بگو گرمی آتش دوزخ سختتر است اگر میدانستند.
شمار سپاهیان اسلام را در این غزوه سی هزار تن نوشتهاند.[۶۲] و این بالاترین رقم لشکر در غزوههای اسلامی و بلکه بالاترین رقم گردآوری سپاه در عربستان تا آن روز است. در این لشکرکشی پیغمبر علی بن ابی طالب را در مدینه نهاد تا به کار خانه او رسیدگی کند. منافقان گفتند او دوست نداشت که در این سفر علی(ع) همراه او باشد و چون علی(ع) در این باره به پیغمبر شکایت کرد فرمود من تو را خلیفه خود کردم که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. لشکر از تشنگی به زحمت افتاد و چون به تبوک رسیدند معلوم شد خبر آمادگی رومیان درست نبوده است. جنگ تبوک آخرین درگیری مسلمانان با نامسلمانان در زندگی پیغمبر بود. از این پس سراسر عربستان تسلیم شد. پس از این جنگ بود که از هر قبیله نمایندگانی برای اظهار اطاعت قبیلههای خود و پذیرفتن اسلام نزد پیغمبر آمدند و تقریباً میتوان گفت عموم قبیلهها مسلمان شدند. این سال را بدین علت سنة الوفود نامیدهاند. (وفود جمع وفد به معنای دسته نمایندگان یا مهمانان است).[۶۳]
سنة الوفود
وَفدها یعنی: هیئتهای نمایندگی قبائل مختلف عرب برای اظهار اسلام، و انقیاد قبائل خویش، بیشتر در سال نهم هجرت، و احیاناً پیش یا پس از آن، به حضور پیامبر(ص) میرسیدند و اسلام و انقیاد خود را به عرض میرساندند، و مورد لطف و محبت و عنایت شخصی وی واقع میشدند.[۶۴] هم در این سال پیامبر(ص) با مسیحیان نجران پیمان بست،[۶۵] به حج رفت و در بازگشت در جایی به نام غدیر خم، علی بنابیطالب(ع) را «مولا»ی مسلمانان پس از خود اعلام کرد.[۶۶]
آخرین حج پیامبر(ص) و غدیر خم
پیغمبر در ذی قعده سال دهم هجری عازم آخرین حج خود شد. در این سفر بود که احکام حج را به مردم تعلیم داد. قریش پیش از اسلام برای خود امتیازاتی درست کرده بود. گذشته از کلیدداری و پرده داری خانه و مهمانی کردن و آب دادن حاجیان، در آداب زیارت نیز خود را جدا از دیگر قبیلهها میدانست. در این سفر پیغمبر آنچه را قریش در زیارت خانه خدا برای خود امتیازی میشمرد و دیگران را از آن محروم میساخت از میان برد. از جمله این امتیازات یکی این بود که در دوره جاهلیت مردم میپنداشتند طواف خانه باید در جامه پاک باشد و جامه هنگامی پاک است که از قریش گرفته شود. اگر قریش جامه طواف را به کسی نمیداد او باید برهنه طواف کند. دیگر این که قریش مانند حاجیان از عرفات بار نمیبستند، بلکه از مزدلفه کوچ میکردند و این امتیاز را برای خود فخر میشمردند. قرآن این امتیاز را با این آیه از میان برد:
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیثُ أَفَاضَ النَّاسُ|ترجمه=از جایی کوچ کنید که مردم کوچ میکنند.
و مردم دیدند محمد(ص) که خود از قریش است با دیگر مردمان از عرفات کوچ میکند. هم در این سفر بود که گفت: مردم! نمیدانم سال دیگر را خواهم دید یا نه. مردم هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیر پا میگذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنید.
در بازگشت به مدینه در منزل جحفه آنجا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا میشود در موضعی که به نام «غدیر خم» معروف شده است، امر خدا بدو رسید که باید علی(ع) را به جانشینی خود نصب کنی و به تعبیر روشنتر باید سرنوشت حکومت اسلامی پس از پیغمبر معلوم گردد. رسول خدا در جمع مسلمانان که شمار آنان را میان نود یا یکصد هزار تن نوشتهاند اعلام فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من حذله و أدر الحق معه حیث دار.|ترجمه=من بر هر کس ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با کسی که بدو بپیوندد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد. و دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد. و دشمن روی باش با کسی که با او دشمن روی است و خوار کن کسی را که او را خوار کند و حق را با او بگردان هر جا که بگردد. آن کس که حاضر است این سخنان را بدان کس که غائب است برساند. پس از بازگشت از حج در حالی که قوت و شوکت اسلام روز افزون شده بود، تندرستی پیغمبر به خطر افتاد، اما با وجود بیماری، سپاهی به تلافی شکست موته به فرماندهی اسامه بن زید، آماده کرد. ولی پیش از این که این سپاه به مأموریت برود، پیغمبر(ص) به دیدار پروردگار خود رفت. و وقتی عازم این دیدار شد که وحدت اسلامی را در سراسر شبه جزیره عربستان برقرار ساخت و اسلام را در مدخل دو امپراتوری بزرگ ایران و روم آورد.
رحلت
در اوایل سال ۱۱ق.، بیماری و رحلت پیامبر(ص) پیش آمد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش فرمود و گفت اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام.[۶۷] مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتابهای اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. بعضی از حاضران گفتند: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان میگوید) و ما قرآن را داریم و برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.[۶۸] در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.[۶۹]
وفات پیامبر(ص) در ۲۸ صفر سال ۱۱ق.، یا به روایتی در ۱۲ ربیع الاول همان سال در ۶۳ سالگی روی داد. چنانکه در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.[۷۰]
در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داد و کفن کرد و در خانهاش که اینک داخل در مسجد النبی است به خاک سپردند.
جانشینی پیامبر(ص)
در حالیکه علی بن ابی طالب و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، بعضی سران قوم بیتوجه بدانکه دو ماه پیش پیغمبر چه گفته است به فکر افتادند که باید تکلیف رئیس امت را تعیین کنند. گروهی از مردم مکه (مهاجران) و مدینه (انصار) در جایی که به نام سقیفه بنی ساعده معروف بود گرد آمدند. آنان میخواستند هرچه زودتر زمامداری برای مسلمانان انتخاب شود. اما چه کسی را برای این کار برگزینند؟ گفتگو و جدال در گرفت.[۷۱]
هر یک از دو دسته مهاجر و انصار خود را لایقتر از دیگری میپنداشتند. مردم مکه میگفتند: اسلام در شهر ما و میان ما آشکار شد؛ پیغمبر از مردم ماست؛ ما خویشاوندان او هستیم؛ ما پیش از شما این دین را پذیرفتهایم، پس زمامدار مسلمانان باید از مهاجران باشد. انصار میگفتند مکه دعوت محمد(ص) را نپذیرفت. با او به مقابله و دشمنی برخاست؛ چندانکه توانست او را آزار داد تا وی ناگزیر مکه را ترک گفت و نزد ما به یثرب آمد؛ این ما بودیم که او را یاری کردیم و اسلام را رونق دادیم، پس زمامدار مسلمانان باید از انصار برگزیده شود. بعضی انصار بدین راضی شدند که کار حکومت با شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شود و گفتند: از ما امیری و از مهاجران امیری. لیکن ابوبکر این رأی را نپذیرفت و گفت : چنین اقدامی وحدت مسلمانان را به هم خواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدون مشورت آنان کاری صورت نگیرد و روایتی از پیغمبر نقل کرد که فرموده است : «الائمه من قریش». این روایت از حدیثهایی است که هر چند در متن و سند آن (با چنین عبارت) جای مناقشه فراوان است، اما سخنی بود که در چنان مجمع، اثری بزرگ به جا گذاشت و به دعوی انصار پایان داد.[۷۲]
گذشته از روایت ابوبکر به نظر میرسد دشمنی دیرینۀ دو قبیله انصار، اوس و خزرج، نیز در پیشبرد نظر مهاجران بیتأثیر نبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار میرسید هیچ یک از این دو قبیله راضی به ریاست قبیله دیگر نبود.
سخن بشیر بن سعد از قبیله خزرج در تأیید گفتار ابوبکر و رضایت به امارت مهاجران نشان دهنده این ناخرسندی است. چون زمامداری مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر سر شخص به میان آمد. دو سه تن که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر یک به دیگری حوالت میکرد. سرانجام عمر و ابوعبیده جراح، ابوبکر را به ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. بیشتر حاضران نیز از آنان پیروی نمودند.
فردای آن روز ابوبکر به مسجد پیغمبر آمد. عمر خطبهای در فضیلت ابوبکر و سبقت او در اسلام و یاری وی از دین و همراهیاش با پیغمبر از مکه به مدینه خواند، و از مردم خواست با او بیعت کنند. مردم نیز، جز عدهای از انصار و خویشاوندان پیغمبر در آن مجلس، بیعت با او را پذیرفتند و ابوبکر رسماً به خلافت رسید. و چون در خلافت ابوبکر عدهای از مهاجر و انصار در سقیفه گرد آمده بودند و خلیفه را تعیین کردند و دیگران نیز به قبول تن دردادند، این کار برای آینده سنتی شد.
ابوبکر در آن مجلس خطبهای خواند و در ضمن آن گفت: مرا که برای زمامداری برگزیده اید بهترین شما نیستم، و حاضرم این مسئولیت را از گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان به کتاب خدا و سنت پیغمبر کار خواهم کرد.[۷۳]
بدن پیامبر(ص) در خانه عایشه مانده بود. کسان او بر گرد وی فراهم شده بودند؛ فقه اسلام میگوید باید در کار شست و شو و نماز خواندن بر مرده درنگ نکنند؛ این آیین برای هر فرد مسلمان است. آیین به خاک سپردن پیامبر مسلمانان جای خود دارد، این بزرگان چرا خود را از چنین فضیلت محروم داشتند؟ شاید بیم فتنه میرفت و میخواستند هرچه زودتر رئیس امت را انتخاب کنند، اما مگر آن تشریفات چهاندازه وقت میخواست؟[۷۴] از آن تاریخ نزدیک به ۱۴ قرن میگذرد. آنانکه در آن جمع چنان راهی را پیش پای مسلمانان نهادند غم اسلام را داشتند یا بیم پراکندگی مسلمانان را، نمیدانیم. به هر حال نزد خدای خود رفته و حساب آنان با اوست. اما از همان روز شکافی در اجتماع مسلمانان پدید شد که هرگز به هم نیامد.[۷۵]
از گروه بیعت نکردگان، سعد بن عباده رئیس قلیبه خزرج که از بیعت با ابوبکر سرباز زد، هیچگاه در نماز او حاضر نشد. در روزگار خلافت عمر به شام رفت و در حوران (شهرکی بزرگ تابع دمشق) منزل کرد. نیم شبی او را دیدند که به زخم تیر از پا در آمده است. گفتند جنیان او را کشتهاند و شعری هم در کشتن او سرودهاند که:
- ما سید خزرج سعد بن عباده را با دو تیر که به دل او زدیم کشتیم.
و با پرداختن این افسانه، کشنده او را از قصاص رهانیدند.
جز سعد، علی(ع) و بنی هاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتی از بیعت با ابوبکر سرباز زدند. بعضی مورخان نوشتهاند علی در مدت ۶ ماه که فاطمه(س) پس از محمد(ص) زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد، ولی این اظهار نظر دور مینماید، چه اولاً رحلت دختر پیامبر در مدتی کوتاهتر از شش ماه رخ داده است؛ دیگر اینکه خیر خواهی علی(ع) برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هر چه زودتر استوارتر کنند مسلماً این مدت دراز او را به حال خود نمیگذاشتند.
به هر صورت که بود عباس، زبیر و دیگران را، که در بیعت با ابوبکر دو دل بودند، با خلیفه یکدل کردند و کار حکومت سامان یافت.[۷۶]
شخصیت پیامبر
نیکنامی
پیامبر(ص) قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب میآمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ میکرد، مشرکان شخص او را تکذیب نمیکردند بلکه آیات را منکر میشدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغگویی متهم نمیکنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار میکنند.»[۷۷] از ابوجهل نیز نقل شده است که میگفت: ما تو را تکذیب نمیکنیم بلکه این آیات را قبول نداریم.[۷۸] پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا میپذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیدهایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است.[۷۹]
علاوه بر گذشته نیک، اهمیت قبیله و خاندان او و همچنین خودیبودن پیامبر(ص) برای اعراب نیز در جایگاه و موفقیت پیامبر نقش داشت. قبیله «قُرَیش» از سالها پیشتر در میان عرب قبیلهای شناختهشده و مهم بود. این اهمیت موجب آن بود که بسیاری از قبائل برتری آنان را بر خود بپذیرند و تا حدی در برخی امور از ایشان تبعیت کنند. از سوی دیگر، اجداد پیامبر (قصی بنکلاب، هاشم و عبدالمطّلب) کسانی بودند که نزد عرب به شرافت و بزرگی شناخته شده بودند.
جامعه عرب شبهجزیره در آن مقطع از زمان، جامعهای بسته بود و ارتباط فرهنگی خاصی با مناطق دیگر نداشت. این وضعیت نوعی روحیه «عربیگری» را به صورتی نیرومند در آنان بهوجود آورده بود و باعث میشد مطالب دیگران را به دلیل آنکه «دیگران» هستند نپذیرفته و تنها آنچه از «خود» است بپذیرند. احتمالاً آیه «اگر آن [قرآن] را بر افرادی غیرعرب نازل کرده بودیم و بر ایشان [اعراب] میخواندند به آن ایمان نمیآوردند»[۸۰] به همین روحیه اشاره دارد. از آنجا که مخاطب اولیه اسلام اعراب بودند، خودیبودن پیامبر(ص) زمینه پذیرش پیام او را بالا میبرد. قرآن نیز به این مطلب اشاره کرده است.[۸۱]
اخلاق
عالیترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره میگوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».[۸۲]
در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفتهاند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمیگفت. هرگز تمام دهان را نمیگشود، بیشتر تبسم داشت و هیچگاه به صدای بلند نمیخندید، چون به کسی میخواست روی کند، با تمام تن خویش برمیگشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقهمند بود، چندانکه چون از جایی گذر میکرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمییافتند. در کمال سادگی میزیست، بر زمین مینشست و بر زمین خوراک میخورد و هرگز تکبر نداشت. هیچگاه تا حد سیری غذا نمیخورد و در بسیاری موارد، بهویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با اینهمه، چون راهبان نمیزیست و خود میفرمود که از نعمتهای دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است. رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئیترین گوشههای آن را سینهبهسینه نقل میکردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار میدهند.[۸۳]
امیرمؤمنان در توصیف سیمای پیامبر(ص) میفرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را میدید هیبتش او را فرامیگرفت. هر کس با او معاشرت میکرد و با او آشنا میشد دوستدار او میگردید».[۸۴] «پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم میکرد و به هر کس بهاندازه مساوی نظر میافکند.»[۸۵] «هرگز رسول خدا با کسی دست نداد که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد.»[۸۶]
پیامبر(ص) با هر کسی بهاندازه ظرفیت و عقلش گفتگو میکرد.[۸۷] عفو و بخشش او به هر کس که ظلمی نسبت به او مرتکب شده بود نزد همه شهرت داشت،[۸۸] به طوری که حتی وحشی (قاتل حمزه عموی خود را) و ابوسفیان دشمن دیرینه اسلام را نیز بخشید.
زهد
پیامبر(ص) زاهدانه میزیست. در همه عمر گوشهای خاص خود نداشت و آن اطاقهای حقیر گلین که در جوار مسجد خاص همسرانش بود، طاقهایی از چوب نخل داشت و به جای در، پردهها از موی بز یا پشم شتر بر آن آویخته بود. بالشی زیر سر میگذاشت که آن را از برگ خرما پر کرده بودند. تشکی از چرم، پر از برگ خرما داشت که همه عمر بر روی آن میخفت. زیرپوش وی از پارچهای خشن بود که تن را میخورد و ردایی از پشم شتر داشت. این در حالی بود که پس از جنگ حنین، چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و مقدار فراوانی طلا و نقره را به این و آن بخشید.
خوراک وی از منزل و اثاث و لباس نیز زاهدانه بود.ای بسا ماهها میگذشت که در خانه وی برای طبخ، آتش نمیافروختند، غذایش همه خرما و نان جو بود. هیچ وقت دو روز پیاپی غذای سیر نخورد. وی یک روز دو بار سیر از سفره برنخاست. مکرر میشد که او و کسانش شبهای پیاپی گرسنه میخفتند. روزی فاطمه(س) نانی جوین برای وی آورد و گفت: نانی پختم و دلم رضا نداد برای شما نیاورم. آن را بخورد و گفت: «این تنها غذایی است که پدرت از سه روز پیش میخورد». روزی که در نخلستان یکی از انصار خرما میخورد، فرمود: «روز چهارم است که چیزی نخوردهام». گاهی از شدت گرسنگی سنگ به شکم میبست (تا گرسنگی تسکین یابد). هنگام مرگ زره وی در قبال سی پیمانه جو، پیش یک یهودی به گرو بود.[۸۹]
نظم و آراستگی
پیامبر(ص) در زندگی بسیار منظم بود. ایشان پس از بنای مسجد، برای هر ستون نامی گذاشت که مشخص شود در کنار ستونها چه کارهایی صورت میگیرد؛ ستون وفود(جایگاه هیئتها)، ستون تهجد (جایگاه شبزندهداری) و....[۹۰] صفهای نماز را چنان مرتب و منظم میکرد که گویی چوبهای تیر را جفت و جور میکند و میفرمود: «بندگان خدا صفوف خود را منظم کنید و گرنه میان دلهایتان اختلاف خواهد افتاد».[۹۱] در امور زندگی خود نیز منظم بود. اوقات خویش را سه قسمت میکرد؛ بخشی را برای عبادت خدا، بخشی برای خانواده خود و بخشی را به خود اختصاص میداد و سپس بخش مربوط به خود را میان خود و مردم تقسیم میکرد.[۹۲]
پیامبر(ص) در آینه مینگریست، موی سر را صاف میکرد و شانه میزد و نه تنها برای خانواده خود بلکه برای یارانش نیز خود را میآراست.[۹۳] ایشان در مسافرت هم به نظم ظاهری خود توجه داشتند و پیوسته پنج چیز را با خود همراه داشت؛ آیینه، سرمه دان، شانه، مسواک و قیچی.[۹۴]
امّیبودن
پیامبر به تعبیر قرآن امّی بود، و این اصطلاحی بود که معمولاً به کسی که خواندن و نوشتن نمیدانستند اطلاق میشد، پیامبر نمیخواند و نمینوشت. قرآن میگوید: «تو قبلاً کتابی نمیخواندی و با دست چیزی نمینوشتی» و این دلالت دارد که پیامبر قبل از نزول وحی نه میخوانده و نه مینوشته است، در ادامه این آیه چنین آمده است: «اگر تو میخواندی و مینوشتی، باطلاندیشان تردید میکردند.»[۹۵]
گزیده سخنان
- مؤمن نباید بدون همسایه خود سیر شود.[۹۶]
- مؤمن به کمین خون کس نریزد.[۹۷]
- ایمان بیعمل و عمل بیایمان پذیرفته نیست.[۹۸]
- سه چیز است که در هرکه نیست کارش سرانجام نگیرد: تقوائی که وی را از گناه باز دارد و اخلاقی که با مردم مدارا کند و حلمی که با آن سبکی سبکسران دفع کند.[۹۹]
- با کسان سهل انگاری کن تا با تو سهل انگاری کنند.[۱۰۰]
- پاداش نیکوکاری و پیوند خویشاوندان از نیکیهای دیگر زودتر میرسد و کیفر ستمکاری و بریدن از خویشاوندان از بدهای دیگر سریعتر میرسد.[۱۰۱]
- آفت دین سه چیز است: دانای بدکار، پیشوای ستمکار، و مجتهد نادان.[۱۰۲]
- منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق است.[۱۰۳]
- با فقرا دوستی کنید زیرا در روز رستاخیز دولتی بزرگ دارند.[۱۰۴]
- بهترین بندگان در پیش خدا کسی است که خلقش نیکتر باشد.[۱۰۵]
- محبوبترین بندگان خدا نزد خدا کسی است که برای بندگان خدا سودمندتر است.[۱۰۶]
- بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود بهتر باشند.[۱۰۷]
جایگاه ایشان در عقاید شیعه
طبق عقاید شیعه حضرت محمد(ص) نبی و رسول است. چون ایشان خاتم الانبیاء بوده است؛ لذا هیچ پیامبری بعد از آن حضرت نخواهد آمد. حضرت محمد(ص) جزو انبیای اولوالعزم است و شریعتی نوین از جانب خداوند برای بشر آورده است. پیامبر(ص) اولین نفر از چهارده معصوم است. ایشان نه فقط در دریافت و ابلاغ وحی بلکه در تمام ساحتهای زندگی عصمت داشته است. همچنین از پیامبر(ص) معجزاتی نقل شده است که مهمترین آنها قرآن است.
منابع روایی از پیامبر(ص)
به عقیدۀ شیعیان، اصل اوّلی این است که روایات ائمه(ع) نیز همانند روایات پیامبر اکرم(ص) حجت بوده و باید به آنها پایبند بود و از این جهت، فرقی میان این روایات نیست. به همین جهت، کتب اربعه (اصول کافی، تهذیب، من لایحضره الفقیه، و استبصار) به عنوان منابع اصلی حدیثی شیعه، از تفکیک بین سخنان پیامبر(ص) و ائمه(ع) پرهیز کردهاند و در قالب موضوعات مختلف روایات گوناگونی را از آنان نقل کردهاند.
با این حال منابعی موجودند که مجموعه احادیث پیامبر را جمعآوری کردهاند یا باب جداگانهای را به احادیث نبوی اختصاص دادهاند. از جمله این منابع میتوان به این موارد اشاره کرد:
تحف العقول عن آل الرسول(ص) نوشته ابنشعبه حرانی از علما و فقهای بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری. این کتاب مجموعهای ارزشمند از سخنان و نصایح حضرت رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) است که باب جداگانهای برای سخنان پیامبر(ص) اختصاص داده است.
المَجازات النبویة نوشته سید رضی. این اثرِ حدیثی به جنبه ادبی، بیان اشارات، تنبیهات، کنایات و تشبیهات سخنان پیامبر اکرم(ص) پرداخته است.
مکاتیب الرسول، اثر علی احمدی میانجی است. این کتاب، حاوی نامه های پیامبر(ص) خطاب به پادشاهان، مسئولان، کارگزاران و نوشتارهایی در ارتباط با عهدنامه ها، قراردادها و برخی موضوعات متفرقه دیگر است.
سنن النبی نوشته علامه طباطبایی. این کتاب به منظور آشنایی با کلیات اخلاق و طرز سیر و سلوک و رفتار و آنچه که مجموعاً «سنّت پیامبر» نامیده میشود تألیف شده است.
نهج الفصاحه، گردآوری ابوالقاسم پاینده. این کتاب که در دو قسمت احادیث و خطبه ها، تنظیم شده، مشتمل بر روایات و کلمات حضرت پیامبر اکرم(ص) است.
مطالعه بیشتر
- سنن النبی، محمدحسین طباطبائی، ترجمه و تحقیق محمدهادی فقهی، تهران: اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
- تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی، تجدید نظر و اضافات و کوشش: ابوالقاسم گرجی، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش.
- پیام پیامبر: مجموعهای از نامه ها، خطبه ها، وصایا، دعاها، تمثیلها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، تدوین و ترجمه با تجدید نظر و اصلاحات: بهاءالدین خرمشاهی و مسعود انصاری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷ش.
منابع
بخش زندگینامه، از مقاله «اسلام» در "دائرهالمعارف بزرگ اسلامی" و نیز کتاب تاریخ تحلیلی اسلام نوشته سیدجعفر شهیدی، اقتباس شده است.
- آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تجدید نظر و اضافات از: ابوالقاسم گرجی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۸.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت:دار صادر، بیتا.
- البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، ج۲، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات،۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
- ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه: مجموعه کلمات قصار حضرت رسول اکرم(ص) با ترجمه فارسی، ناشر: دنیای دانش، ۱۳۸۰.
- البیهقی، احمد بن الحسین، السنن الکبری، ج۲، بیروت: دارالفکر، بیتا.
- پیام پیامبر: مجموعهای از نامه ها، خطبه ها، وصایا، دعاها، تمثیلها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، تدوین و ترجمه با تجدید نظر و اصلاحات: بهاءالدین خرمشاهی و مسعود انصاری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷ش.
- الثعالبی، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۴، تحقیق : الدکتور عبد الفتاح أبو سنة، الشیخ علی محمد معوض، والشیخ عادل أحمد عبد الموجود، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۱۸.
- دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی«منطق عملی»، ج۳، تهران: دریا، ۱۳۸۵.
- شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹۰.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین، سنن النبی، ترجمه و تحقیق: محمدهادی فقهی، تهران: اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
- الطبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۱۷ق.
- النیسابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۲، بیروت:دار الفکر، بیتا.
- المفید، الارشاد، تحقیق: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، ۱۴۱۳ق.
- مقدسی، یدالله، بازپژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۱.
- الواقدی، المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، بیجا: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵.
- یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸.
- ویکی شیعه.