بکتاشیه (بکتاشیه)
این نام در کتاب حاضر العالم الاسلامی به صورت بکداشیه و بکطاشیه، ضبط شده و نام مؤسس آن هم «حاجی بکطاش ولی» دانسته شده است. [۲]
این فرقه از جمله فرق بزرگ صوفیه بوده و تمایلات شیعی گری دارند و بنابر نقلی هفت میلیون نفر از ایشان اکنون در آلبانی سکونت دارند. [۳]
در اعیان الشیعة، درباره آلبانی می گوید: «حدّثنا الکثیرون إن فیهم شیعة اثنی عشریه غیر البکتاشیه ». [۴]
بکتاشیه قبل از تأسیس جمهوری ترکیه، در آن کشور دستگاه و مشایخی داشتند. [۵]
پیروان حاجی بکتاش ولی، پیرو آئین ساده بابایی بوده اند. بابائیه تداوم ملامتیه خراسان بوده است. این فرقه که از زمره طریقت های صوفیه است توسط فردی از نوادگان حاجی بکتاش به نام بالیم سلطان (م:922 هـ. ق) دارای اصول ثابت گردید. این طریقت به واسطه حمایت رسمی دولت عثمانی و در پی کشورگشایی های سلاطین ترک، به شبه جزیره بالکان وارد گردید و از آنجا به آلبانی راه یافت. وجود این طریقت و خانقاه های آن در مناطق بالکان در اسلام آوردن اهالی بومی آنجا، مؤثر افتاده است. در فرقه بکتاشیه فردی به نام قطب الدین حیدر مطرح است که ممکن است همان قطب الدین حیدر (م:618هـ. ق) بنیانگذار فرقه حیدریه، باشد.
حبّ اهل بیت به خصوص علی علیه السلام سرلوحه عقاید بکتاشیه است تا حدی که ایشان خدا و محمد و علی را سه صورت برای بیان یک حقیقت می دانند. ایشان به دوازده امام شیعیان عقیده دارند و به خصوص برای امام صادق علیه السلام احترام ویژه ای قائل بوده و به صورت ظاهر به فقه جعفری پایبند می باشند.
پس از آن که آتاترک، فعالیت صوفیه را در ترکیه ممنوع اعلام کرد، این فرقه مرکز خود را از آناطولی به آلبانی منتقل کرده و پس از آن که حکومت کمونیستی آلبانی در 1954 میلادی فعالیت صوفیه را ممنوع نمود، عده ای از ایشان به آمریکا سفر کرده و در آنجا مشغول فعالیت شدند. اینک و پس از سقوط حکومت کمونیستی آلبانی مرکز فرقه بکتاشیه به آلبانی مراجعت کرده است. [۶]
زین العابدین شیروانی می نـویسد: «نسب حـاج بکتاش بـه امـام موسی بن جعفر (علیه السلام) می پیوندد. » [۷]
سید جعفر بحرالعلوم، این فرقه را منسوب به سید محمد رضوی معرفی می کند و این فرد را از اولاد رضاعی و یا اولاد نسبی امام کاظم (علیه السلام) از صلب ابراهیم ثانی دانسته است. وی معتقد است، سید محمد رضوی از خراسان به روم رفته و لقب بکتاش داشته است. [۸]
نصرالله فلسفی در « زندگی شاه عباس اول » می نویسد: «از زمان شاه حیدر، پدر شاه اسماعیل دسته ای از شیعیان به نام حیدریه در برخی از ولایات آسیای صغیر، ظهور کردند که اعقاب ایشان تا یک قرن پیش نیز به همین نام یا به اسامی « رازیه »، « سبعیه » و « بکتاشیه » باقی بودند. » [۹]
مدرسی چهاردهی می نویسد: « بکتاشیه با سلسله خاکسار و فتیان مشابهت تامّی دارند. » وی می نویسد: « بکتاشی های مقیم آلبانی، در ماه رمضان فقط سه روز روزه می گیرند. » [۱۰]
بَکتاشِ ولی، صوفی قرن هفتم و بنيانگذار طريقت بکتاشيه است. از زندگی او اطلاع دقيقی در دست نيست، اطلاعات موجود نيز عموماً با افسانه آميخته است. منابع متأخر، نام و نسب او را محمد بن ابراهيم بن موسی خراسانی ثبت کرده اند. وی در ميان ترک ها به حاجی بکتاش ولی مشهور است. وي اهل نيشابور، از احفاد امام موسي کاظم(ع) و مريد لقمان پرنده (لقمان خراسانی) يکي از خليفه های احمد يسَوی بوده است. بکتاش، خراسانی، معاصرِ مولانا جلال الدين محمد بلخی و خليفه بابا اسحاق مشهور به بابا رسول الله، از مشايخ سلسله بابايی، و عارف دل و روشن درون بود اما از شريعت پيروی نمی کرد.او بيشتر اوقات مغلوب جذبه و حال می شد و بدون تقيه، خلفاء و مخالفان اهلبيت(ع) را نکوهش می کرد. ابتدا پدرش او را برای ارشاد نزد لقمان خراسانی برد. سپس بکتاش مدت ها در نجف اشرف و مکه معظمه گوشه نشينی اختيار کرد و احتمالاً به دستور لقمان يا بر اثر مکاشفه ای به روم رفت. در اَماسيه به بابا اسحاق پيوست و به احتمال بسيار در شورش باباييان بر ضد سلجوقيان، که به کشتار باباييان انجاميد، شرکت داشت و برادرش، مَنتَش، نيز در سيواس در همين شورش کشته شد. بکتاش پس از اين واقعه به قيرشهر (در ترکيه فعلی) و از آنجا به قَرَه اُويوک (حاجی بکتاش کنونی) قصبهاي ميان قيصريه و قونيه رفت، و خاتون آنا را به دخترخواندگی خود برگزيد و تا پايان عمر در آنجا ماند. ظاهراً او در ميان باباييان نفوذ بسياری داشته، زيرا توانست بقيةالسيف ايشان را گرد آورد و با عنوان پير قلندران و سرور اَبدال طريقتی بنا نهد که به نام او بکتاشيه ناميده می شود. بکتاش تأهل اختيار نکرد، اما بر اساس يک افسانه، زنی نازا با نوشيدن خون بينی او باردار شد، و پسری به نام حبيب به دنيا آورد که دارای فرزندانی شد. بکتاشيه به اين فرزندان چَلَبی می گويند. بعدها ميان چلبی ها و شيوخ بکتاشيه که به آنها بابا گفته می شد، رقابت شديدی درگرفت. درباره تأثير بکتاش در اسلام آوردن لشکر ينی چری گفته شده که اُرخان، دومين سلطان عثمانی، اين لشکر را نزد بکتاش برد و از او خواست که آنها را تبرک کند و به آنها نامی بدهد، بکتاش نيز آستين خرقه خود را کند و بر سر يکی از سپاهيان گذاشت و گفت که نام شما يني چری (سپاه جديد) باشد. از آن پس افراد اين سپاه، به جای آستين خرقه، پارچه ای از پشت کلاه خود می آويختند و خود را اولاد و مريد حاجی بکتاش می دانستند. بنا به نظر معصوم عليشاه، به دليل مقامِ بکتاش نزد ينی چری،او را بکتاش يعنی شريک سلطان عصر می ناميده اند. وفات بکتاش را برخی در 738 نوشته اند، اما صحيح نيست، در يادداشتی در پايان کتاب اسرار حروفنامه، وفات او 669 ثبت شده است. به نوشته ولايت نامه، پس از حاجی بکتاش، چَلبی ها که فرزندان خاتون آنا، دخترخوانده حاجی بکتاش بودند، نماينده طريقت بکتاشيه شدند که باليم سلطان نيز از آنان است. وی که مادرش شاهزاده ای بلغاری و مسيحی و پدرش يک بکتاشی به نام مُرسل بابا بود، نمادی از مسيح در قالب عَلَوی تلقّی می شود. برخی از جلوه های شيعی که در بکتاشيه به چشم می آيد، منسوب به باليم سلطان است. پس از باليم سلطان، برادرش قلندر چلبی در زمان سليمان قانونی (م: 974) شورش دوم بابايی را به راه انداخت و در 935 به قتل رسيد. پس از او خانقاه بکتاشيان مدت ها نفوذ معنوی خود را از دست داد. 23 سال پس از قلندر چلبی، سَرسَم علی بابا (م: 997) مقام دده بابا (شيخ بزرگ) را بنيان نهاد. از آن پس دده بابا پيش کسوت طريقت تلقی می شد و چلبی ها نيز توليت اوقاف را برعهده داشتند. به اين ترتيب، از قرن دهم مرکز قدرت بکتاشيه به دو شاخه چلبی ها و دده باباها تقسيم شد. امروزه بکتاشيه علاوه بر آلبانی و به طور محدود در ترکيه، در ميان مردم سوريه، مصر، ترک های مقيم اروپا و نيز مناطق آلبانيايی نشين و مسلمان مقدونيه و کوزوا رواج دارد. به نظر بکتاشيان، بعضي از آيين ها جای عبادت های شرعی را می گيرند، مانند هر صبح و شام صلوات فرستادن بر دوازده امام(ع)، خواندن دعای نادعلی، خودداری از نوشيدن آب در دهه اول محرم، اعتراف کردن به گناه نزد بابا (شيخ) پس از محرم، بزرگداشت نوروز که به اعتقاد بکتاشيان روز ولادت حضرت علی(ع) است، با برادران دينی بکتاشی بر سر سفره های محبت (دَم) نشستن و سرودهای بکتاشی (نَفَس) خواندن و نی نواختن. اخلاق از نظر بکتاشيه در اين جمله خلاصه می شود: دستت را بی آزار، زبانت را رازدار و کمرت را استوار نگه دار. به نظر آن ها انسان های کامل به شريعت چندان اهميت نمی دهند. به گفته آنان: خودشناس را خون پدر حلال و خود ناشناس را شير مادر حرام است. در طريقت بکتاشيه پنج مقام (مرتبه) وجود دارد: مقام اول، مُحب بودن است، کسی که به يکی از باباها دست ارادت دهد، محب خوانده می شود؛ دومين مقام، درويشی است، از محبان مرد کسی که به درويشی اعتراف کند و وارد تکيه ای شود و مدتی با نهادن عرقچين خدماتی چون خريدکردن، چوپانی و ساير کارهای بيرون از تکيه را به عهده گيرد، پس از اثبات لياقت به مقام درويشی می رسد؛ مقام سوم، مقام بابايی است. در صورت نياز يا درخواست کتبی محبّان از خليفه، درويش به مقام بابايی می رسد و اجازه تربيت محب و درويش را دريافت می کند؛ مقام چهارم، تجرد است، درويش يا بابای غير متأهل که مصمّم به تجرّد باشد، موهايش تراشيده و گوش راستش سوراخ می شود و برای هميشه خود را وقف طريقت می کند؛ مقام پنجم، خليفه بودن است، سه بابای مجرد با دادن اجازه نامه می توانند بابايی را به مقام خلافت برسانند. درگذشته بکتاشيان کلاهی به نام اَلِفِ خراسانی برسر می گذاشتند. گويا شمس تبريزی نيز اين کلاه را بر سر می گذاشته است. الف خراسانی سفيد رنگ است و در قُبّه (قسمت فوقانی) آن چهار تَرک و در رأس آن دگمه هايی است. بکتاشيان کلاه ديگری نيز به نام جلالی يا حسينی بر سر می گذارند که دوازده ترک در قبه و چهار ترک در لنگر (قسمت پايين) دارد. دوازده ترک به نشانه اعتقاد به دوازده امام و چهار ترک نمادی از چهار مرحله شريعت، طريقت، معرفت و حقيقت است. [۱۱]
پانویس
- ↑ تحفة العالم فی شرح الخطبة المعالم، جعفر بحرالعلوم، ج1، ص289 / ریاض السیاحة، زین العابدین شیروانی، ص343 / زندگی شاه عباس اول نصرالله فلسفی ج3، ص890/ طرائق الحقائق، معصوم علی شاه، ج2، ص307
- ↑ حاضر العالم الاسلامی، ستوارد، ج4، ص349
- ↑ اعیان الشیعة، سید محسن امین، ج1، ص197
- ↑ اعیان الشیعة، سید محسن امین، ج1، ص197
- ↑ تاریخ ادبی ایران (از سعدی تا جامی)، ادوارد براون، علی اصغر حکمت، ص400 / حاضر العالم الاسلامی، لوثروب ستوارد، عجاج نویهض، ج4، ص349 / الشبک، احمد حامد الصراف، ص45 / الفکر الشیعی و النزعات الصوفیة حتی مطلع القرن الثانی عشر، کامل مصطفی الشیبی، ص380
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، ج3، ص651
- ↑ ریاض السیاحة، زین العابدین شیروانی، ص343
- ↑ تحفة العالم فی شرح الخطبة المعالم، جعفر بحرالعلوم، ج1، ص289
- ↑ زندگی شاه عباس اول، نصرالله فلسفی، ج3، ص890
- ↑ سلسله های صوفیه ایران، مدرسی چهاردهی، صفحات 339 و 341
- ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی،ج 12، ص 650