بارزانیه

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

از صوفیه.

ایشان در اصل صوفی و از اهل سنت بوده و سپس از اسلام منحرف شده اند و از این نظر مانند یزیدیه می باشند.

پیدایش این فرقه به قرن سیزدهم هجری قمری می رسد. در نیمه این قرن، در قریه هفتگان، که هفت چشمه دارد و از قراء زیبار (ظاهراً در کردستان ) می باشد، شخصی به نام شیخ تاجدین (تاج الدین) سکونت داشته که از آنجا به قریه بارزان ـ که اهل آن از نصاری و تعداد اندکی نیز از یهود بوده اند ـ هجرت می کند. در آنجا جمعی از طلاب گرد او جمع شده و نزد او تعلیم می یابند.

وقتی مولانا خالد نقشبندی عازم زیارت شیوخ نهری (نیری) بوده است، مهمان تاجدین شده و او را خلیفه خود می گرداند و این بر اعتبارات او می افزاید.

تاجدین پس از سال 1200 هجری قمری وفات کرده است. وی گویا مرد صالح و دینداری بوده است. پس از او پسرش عبدالسلام که او نیز صالح و دیندار بوده، به جای پدر می نشیند. در زمان او، در عقیده مریدانش فساد راه می یابد و قائل به الوهیت عبدالسلام می شوند. والی موصل، ناظم بک، او را به موصل آورده پس از یک سال یا کمتر او را به محل خود بر می گرداند و او نیز به فاصله کمی بعد از آن فوت می شود. پس از او پسرش شیخ محمد و پس از او هم پسرش عبدالسلام بن محمد خلیفه پدرانشان می شوند. حکومت وقت عراق، عبدالسلام را پس از محاکمه به دار می زند.

عبدالسلام، چهار برادر داشته که یکی از ایشان به نام ملّا مصطفی بارزانی از دیگران فعال تر بوده و بر حکومت عراق طغیان نموده و یاغی می شود.

طرفداران وی پس از کشته شدن جمعی، او را از عراق بیرون می برند. وی مدّت ها داعیه استقلال کردستان را داشت و برای دولت های عراق مشکلات بسیاری ایجاد کرد.

نکته ای که در اینجا باید متذکر شد، تقارن زمانی پیدایش این گروه در عراق، با پیدایش باب در ایران و هم چنین پیدایش آقاخان می باشد. [۱]

دانشنامه جهان اسلام درباره این فرقه می نویسد: «بارِزانیها از طوایف بزرگ کردستان عراق هستند و مشتمل بر چهار تیره بَروژی، مَزوری، شیروانی و دَوله مَری می باشند. رهبران این طایفه از تیره بروژی اند. . . .

درباره بارزانیها اطلاعات کتبی و مستند مهمی در دست نیست، و آنچه خود درباره تاریخ و گذشته شان می گویند بیشتر شفاهی است، که سینه به سینه نقل شده و با افسانه و حماسه درآمیخته است. . . در اوایل سده سیزدهم طایفه بارزانی، که در آغاز فقط از 750 خانوار تشکیل می شد، رو به افزایش نهاد و بدین ترتیب این طایفه و قریه بارزان شکل گرفت. . . مشایخ بارزانی، که در عین حال ریاست طایفه را به عهده داشتند، به ترویج طریقت نقشبندی در میان طوایف کُرد پرداختند، و پس از مدتی تعدادی از طوایف همجوار. . . بدانان پیوستند. . . . به این ترتیب، ساکنان همزبان و همنژاد منطقه ای کوهستانی و محصور، به مسلکی مشترک نیز گرویدند و خطری بالقوّه برای حکومت عثمانی، که در آن زمان بر سراسر خاک عراق تسلّط داشت، به خطری بالفعل تبدیل شد، و کشمکش با حکام و والیان عثمانی آغاز یافت. کشف حوزه های نفتی در شمال عراق، تنشهای سیاسی موجود را تشدید کرد.

رهبران بارزانی برای کسب قدرت و آزادی عمل، و با استفاده از نفوذ معنوی خود، بر حکّام عثمانی شوریدند. حکومت عثمانی برای سرکوب بارزانیها قوایی گسیل داشت و پس از چند زدوخورد آنان را شکست داد. . . . با اینهمه، پس از آغاز جنگ جهانی اول (1914ـ 1918) و درگیری دولت عثمانی در این جنگ، بارزانیها که موقع را مناسب دیدند، از فرستادن قوا برای قشون عثمانی و تأدیه مالیات سر باز زدند و به عَقَره، از شهرهای نزدیک بارزان، حمله کردند.

تاریخ مکتوب بارزانیها از زمان شیخ عبدالسلام دوم (1302ـ1332هـ. ش) آغاز می شود. او به احتمال، نیرومندترین و بانفوذترین رهبر طوایف کرد عراق بود که ترکهای جوان، حاکمان جدید عثمانی، در یکی از دوره های بحران شدید سیاسی با او روبرو شده بودند. عبدالسلام، بر والی موصل شورید، اما در زدوخوردی از او شکست خورد و به ارومیه گریخت؛ سپس به عراق بازگشت، اما دستگیر شد و حکّام عثمانی تصمیم گرفتند، برای گوشمال بارزانیها و ارعاب کردان، او را تنبیه کنند. ازینرو او را در موصل محاکمه کردند و در 1332، و به روایتی دیگر دو سال بعد، به دار آویختند. پس از اعدام او، برادرش شیخ احمد، که از سه برادر بازمانده بزرگتر بود، رهبری و ریاست بارزانیها را برعهده گرفت. او که در میان نقشبندیان شمال عراق بسیار با نفوذ بود، داعیه هایی نیز داشت؛ و حتی یکی از «ملّا»های محلی ـ که در خدمت او بود ـ برای او مرتبه الوهیت قایل شد و خود را فرستاده او خواند؛ به روستاها سفر کرد و آیین شیخ احمد را تبلیغ، و کردها را به پیروی از او دعوت کرد.

رهبری شیخ احمد با تجزیه قلمرو عثمانی، دوره قیمومت انگلیس بر عراق، و بروز ناآرامیهای تازه مصادف بود. حاکم سیاسی انگلیس در عراق و معاون او در 1338ش، به دست افرادی از طایفه کردان زیباری به قتل رسیدند، و سپس زیباریها به شهر عَقَره حمله کردند. شیخ احمد بارزانی، که در این قتل و حمله دست داشت، در 1301ش به شهر عمادیه حمله برد، و ظرف چند سال نفوذ خود را در میان طوایف بیشتری گسترش داد، و از اطاعت حکومت آشکارا سرپیچید، و با قوای انگلیس در منطقه به زدوخورد پرداخت.

در حمله های هوایی نیروی عراق به بارزانیها، نظامیان انگلیسی شرکت و همکاری داشتند، و حکومت بغداد شورش بارزانیها را به کمک انگلیسیها سرکوب می کرد. شیخ احمد به نیروهای ترکیه تسلیم شد و دولت ترکیه او را به ارزروم تبعید کرد. برادرانش نیز، که در مناطق مرزی ترکیه و عراق زندگی می کردند، بعد از اعلام عفو عمومی بارزانیها از سوی دولت عراق در 8 تیر 1312، خود را تسلیم کردند و دولت عراق ایشان را به شهرهای مختلف عراق تبعید کرد.

در 1322ش، ملّا مصطفی، برادر شیخ احمد، که در سلیمانیه تحت نظر بود، از آنجا گریخت، به سایر بارزانیها پیوست و به گردآوری قوا پرداخت. . . ملامصطفی به یقین بزرگترین رهبر بارزانیها در تاریخ این طایفه، و قدرتمندترین رهبر بلامنازع جنبش کردان عراق برای استقلال بود. او در 1322 به دنیا آمد. دو سال بیشتر نداشت که وی را همراه مادرش زندانی کردند، چهارساله بود که پدرش را کشتند، ده یا دوازده ساله بود که برادر بزرگش را دار زدند، و اینها حوادثی نیست که تأثیرهای عمیق بر جای نگذارد؛ و افزون بر این، خانواده او داعیه رهبری و ریاست داشتند، و مریدان و معتقدانی که پیرامون آنها را گرفته بودند داعیه های آنان را تقویت می کردند. ملامصطفی تحصیلات ابتدایی را نزد معلم خصوصی و در بارزان گذراند، سپس به مدت چهار سال به تحصیل علوم قدیمه پرداخت؛ بعدها نیز در فرصتهایی این تحصیلات را ادامه داد، و حتی نقل حدیث و تفسیر قرآن می کرد. عده ای معتقدند که عنوان «ملّا» به لحاظ همین تحصیلات به او داده شده است. ملامصطفی جنگجو و رشید و دارای قدرت روحی و جسمی کم نظیری بود؛ از لحاظ نفوذ شخصیت، شمّ سیاسی و رهبری نظامی، بر سایر برادرانش برتری چشمگیر داشت. علاوه بر کُردی و عربی، فارسی و ترکی نیز می دانست. . . . با مردمش دوستی و حشر و نشر صمیمانه داشت. دوش به دوش آنها در سنگرها زندگی می کرد و می جنگید و از نظر روحی به آنها نزدیک بود.

با آغاز جنگ جهانی دوم (1318ـ1324ش)، نفوذ انگلستان در عراق، خصوصاً در نواحی نفت خیز شمال این کشور، بار دیگر گسترش یافت و تقویت شد. همین امر ملامصطفی و مریدانش را به حملات ایذایی و تهاجم بیشتر به تأسیسات دولتی عراق برانگیخت. دولت عراق در همان سال، برای پایان دادن به غایله، خواست که از راه مذاکره و مصالحه به اختلافات فیصله دهد. . . . دولت برای اِعمال حاکمیت خود بر بارزان و تمشیت امور کردها اداره ای درمحل تشکیل داد. . . اما، پس از مدت کوتاهی معلوم شد که افسران رابط این اداره قلباً به بارزانیها و جنبشهای ملی کُرد تمایل دارند. . .

افرادی که به بارزانیها پیوسته بودند به ریاست ملامصطفی در سازمانی سیاسی متشکل شدند و «جمعیت آزادی» را تشکیل دادند. . . . تحرکات بارزانیها برای شورش آغاز شد. . . . ملامصطفی و برادرش، شیخ احمد، پس از تحمل خسارات سنگین، از محل گریختند. . . . این حوادث نیز از جمله عوامل اصلی تشکیلات سیاسی تازه ای بود که حتی تا امروز در تحولات سیاسی مناطق کردنشین عراق تأثیر بسیار داشته است.

این زمان مصادف با روزهایی بود که بخشی از خاک ایران در تصرف نیروهای اتحاد شوروی بود. فرقه دموکرات آذربایجان در آذربایجان، و فرقه دموکرات کردستان در کردستان، و بعضی از احزاب متمایل به اینها در نواحی دیگر و در برخی از تشکیلات دولتی نفوذ داشتند. قاضی محمد، که در 24 آذر 1324 تشکیل حکومت جمهوری کردستان را اعلام کرده بود، از ملامصطفی بارزانی، دعوت کرد که وارد خاک کردستان ایران شود. . . . ملامصطفی به فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری دموکراتیک کردستان انتخاب شد. در همین سال، رویارویی میان ارتش ایران و قوای نظامی جمهوری کردستان، . . . به مرحله اجتناب ناپذیری رسید.

پس از تسلیم شدن قاضی محمد، بارزانیها قصد داشتند مقاومت کنند، ولی سرانجام بوکان و سپس مهاباد را ترک کردند و با تمام افراد و قوای مسلح خود در بخش غربی خارج شهر چادر زدند. . . دولت ابتدا کوشید تا مسئله بارزانیها را به مسالمت حل کند. ملامصطفی و همراهان او از نقده و مهاباد به تهران آمدند. . . . اما ظاهراً مذاکراتش با سران بارزانی درباره پیشنهادهای دولت ایران به جایی نرسید و تا موعد مقرّر و به رغم بعضی اظهارات شفاهی، عملاً واکنش صریحی در برابر پیشنهادهای دولت ایران نشان داده نشد. . . . ارتش ایران از تسلیم یا تمکین بارزانیها قطع امید کرد. . . . بارزانیها با استفاده از شیوه های نظامی جنگ و گریز، و فریب و اغفال، که در آنها تبحّر داشتند، از بیراهه های کوهستانی و در امتداد نوار مرزی ایران و ترکیه روبه شمال رفتند و خود را به رود مرزی ارس رساندند. . . . ملامصطفی در این آزمون دشوار به چهره ای بسیار محبوب و قهرمان ملی کردان عراق تبدیل شد.

بارزانیها اسلحه و مهمات خود را کنار رود ارس برجای گذاشتند، خاک ایران را ترک کردند و وارد آذربایجان شوروی شدند. . . . بارزانیهای همراه او را در خاک شوروی پراکنده کردند. . . . ملامصطفی به مسکو رفت و در آکادمی زبانها به تحصیل مشغول شد. غربیها در آن زمان او را «ملّای سرخ» خواندند، و او در پاسخ گفت: ما مسلمانیم، مسلمان واقعی و نمی توانیم کمونیست باشیم. . . . در غیاب ملامصطفی، بارزانیها در عراق، همچون سایر کردهای این کشور، با مشقّات و فشارهای بسیاری روبرو شدند.

در 23 تیر 1337، عبدالکریم قاسم، خاندان هاشمی را با کودتای نظامی ساقط کرد و به حکومت سلطنتی در عراق پایان داد. ملامصطفی تقاضا کرد به عراق بازگردد. دولت کودتا چون به پشتیبانی کردها نیاز داشت، به ملامصطفی پاسخ مثبت داد. . . . پس از استقرار ملامصطفی و بارزانیها در محل، گسترش نفوذ آنها در میان قبایل کرد عراق، بیدرنگ و بسرعت، شروع شد. . . . پس از سقوط نظام سلطنتی و روی کار آمدن رژیم جمهوری در عراق، وضع به سود کردهای عراق تغییر کرده و کردها قدرت بیشتری یافته بودند. . . . یک سال بعد، بار دیگر اختلاف نظر میان دولت و بارزانیها آشکار شد. . . . عبدالکریم قاسم در ابتدا وعده همه گونه مساعدت داد، اما در عمل به گرایشهای افراطی بعثیها نسبت به کردها و سایر اقلیتهای قومی متمایل شد. . . . با اینهمه، تا سالهای سال دولتهایی که یکی پس از دیگری با کودتاهای نظامی و گاه خونین بر سرکار می آمدند، نتوانستند به تفاهم پایدار و مطمئنی با بارزانیها و کردهای عراق دست یابند. . .

در تیرماه 1347 احمد حسن البکر با کودتای نظامی دیگری عبدالرحمان عارف را ساقط کرد و بعثیها را به قدرت رساند. . . . در اسفند 1348، صدّام حسین، در پی سیاست به ظاهر آشتی جویانه، باب مذاکره رسمی با کردها را گشود و با ملامصطفی در کلاله ملاقات کرد. این دو، چند ماه بعد، بار دیگر دیدار و گفتگو کردند. این مذاکرات به عقد قرارداد صلح و به رسمیت شناخته شدن خودمختاری کردستان عراق انجامید؛. . . براساس این توافقها، به نظر می رسید که بارزانیها جایگاه و رهبری خود را تثبیت کرده اند، اما در واقع نسبت به تصمیمها و اقدامات دولت عراق بی اعتماد و بدگمان بودند و در نهان خود را برای برخوردهای بعدی آماده می ساختند. حوادث بعدی، از جمله سوء قصدهای مکرّر به جان ملامصطفی و پسرانش، نشان داد که سوء ظن بارزانیها بی پایه نبوده است. . . . در بحبوحه زدوخورد میان کردان بارزانی و نیروهای عراقی، ظاهراً ملامصطفی در 1351ش مخفیانه به تهران سفر کرد و پس از دیدار با هنری کیسینجر وزیر خارجه امریکا، از سوی آن دولت قول حمایت و کمک گرفت. در آن زمان، دولت بعثی عراق مدعی سوسیالیسم و طرفدار سیاست شوروی در منطقه بود، . . . شاه حمایت از کردهای بارزانی را ظاهراً به منزله اهرمی برای مهارکردن سیاستهای دولت بعثی عراق درنظر می گرفت.

اسفند 1353 که قرارداد الجزیره میان ایران و عراق بسته شد جنگ میان کردان شورشی عراق به رهبری بارزانیها و ارتش عراق به طرز بیسابقه ای شدت گرفت. . . . در 15 اسفند 1353، دولت عراق برای نجات از مخمصه جدایی شمال آن کشور و پایان دادن به جنگ و شورشهای کردان، که ادامه بقای عراق را تهدید می کرد، قرارداد الجزیره را با وساطت حکومت الجزایر با دولت ایران منعقد کرد. . . . ماده سه این اعلامیه درباره امنیت مرزی دو کشور و تعهدات طرفین نسبت به حفظ آن بود، اما معنای واقعی و محصّل آن این بود که ایران از حمایت کردان بارزانی دست بردارد و دست نیروهای بعثی را برای سرکوبی آنان و کردان عراق باز بگذارد. . . پس از انتشار خبر انعقاد قرارداد الجزیره، شورای فرماندهی عراق کردهای عراق را مشمول عفو عمومی اعلام کرد و از آنان خواست که زندگی عادی خود را آغاز کنند. بارزانیها عملاً در بن بست قرار گرفتند. ملامصطفی همراه با جمعی از بستگان و نزدیکانش، به ایران پناهنده شدند. ملامصطفی که عملاً از صحنه سیاست کنار رفته بود، یا کنار گذاشته شده بود، پس از مدتی برای معالجات پزشکی، یا ظاهراً به این عنوان، به امریکا رفت و در ویرجینیا ساکن شد. و تا 10 اسفند 1357، که بر اثر سرطان ریه درگذشت، از امریکا خارج نشد. جنازه او را به ایران انتقال دادند و بر فراز تپه ای در اُشنویه، و مشرف بر خاک سه کشور همسایه ایران، ترکیه و عراق، و به گونه ای نمادین، به خاک سپردند.

تقریباً از 1354 شمسی، مبارزه بر سرجانشینی ملامصطفی بارزانی و به دست گرفتن رهبری مبارزات کردان عراق با شدت آغاز شد. . . . در اردیبهشت 1355، جلال طالبانی در پی جناحهایی که از حزب دموکرات کردستان عراق جدا شده بودند، تشکیلات سیاسی جدیدی را به نام «حزب میهنی کردستان» در دمشق اعلام داشت. . . حتی در فروردین ـ اردیبهشت 1357، میان طرفداران بارزانی و طالبانی برخورد سنگینی روی داد و خسارتهای عمده ای به بار آمد. . . پس از سقوط سیاسی و مرگ ملامصطفی، بخشی از قدرت او را که به دو تن از پسرانش به نام های ادریس و مسعود رسیده بود، میان خود تقسیم کردند. ادریس به امور سیاسی و مذاکرات خارجی پرداخت و مسعود فرماندهی نظامی را به عهده گرفت. مسعود رهبری بارزانیها را به دست گرفت و اکنون نیز رهبر بلامنازع آنان است.

وقوع انقلاب اسلامی ایران با مرگ ملامصطفی تقریباً همزمان بود. . . . با سقوط شاه، مخالفان ملامصطفی که او را وابسته و سازشکار با غرب می دانستند، قدرت گرفتند وآزادی عمل یافتند. حتی عده ای از کردان مخالف به مرده ملامصطفی رحم نکردند، قبر او را در اشنویه شکافتند، و به نشانه بی حرمتی جسد او را بیرون انداختند.

جنگ عراق با ایران (1359ـ1367ش) به عاملی برای سازش همه کردان عراق با هم و ایجاد صفی متحد در برابر دولت بعثی تبدیل شد. . . . مدتی پس از شروع جنگ، ارتش عراق بر شدت عمل خود در برخورد با کردان، و بویژه بارزانیها افزود. . . گذشته از اعمال خشن نظامی و کوچ دادنهای وسیع و استقرارهای اجباری، بمبارانهای هوایی، و بعد هم بمبارانهای شیمیایی شهرها و روستاهای کردنشین شمال عراق، که اوج آن در زمستان 1366ش و بهار 1367ش و در شهر حلبچه بود، هزاران تن از کردان را مقتول، مجروح، بی خانمان و آواره کرد. » [۲]

پانویس

  1. الیزیدیة، صدیق الدملوجی
  2. دانشنامه جهان اسلام، ج1، ص232