عزاقریه
عبدالقاهر بغدادی نام این فرقه را عذافرة ضبط کرده [۲] ولی به نظر می رسد این اشتباه از مصحح کتاب است. و صحیح آن همان عزاقریه می باشد.
ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب؛ عَزَاقِری را به فتح عین و زاء و کسر قاف ضبط کرده است. [۳]
عباس اقبال می نویسد: «یکی از جمله کسانی که به مخالفت با حسین بن روح برخاست [برای ترجمه حسین بن روح ن ک: نمیریه و از راه حسد به تأسیس مذهب جدیدی قیام کرد، ابوجعفر محمد بن علی بود. وی از مردم قریه شلمغان از قراء واسط بود و او را ابن العزاقر و پیروانش را نیز به همین مناسبت عزاقریه می خوانده اند. این شخص یکی از کتّاب بغداد و یکی از مؤلفین و علمای شیعه امامیه بود و در حال استقامت یعنی قبل از قیام به تأسیس مذهبی تازه و انحراف از تبعیت از حسین بن روح پیش طایفه امامیه مقامی جلیل داشت و مؤلفات او طرف رجوع و استفاده این جماعت بود تا آنجا که حسین بن روح در همان روز که رسماً به مقام ابوجعفر محمد بن عثمان عمری نشست، پس از اجرای آداب رسمی این کار، با جماعتی از وجوه شیعه به خانه شلمغانی رفت و هنگامی که پنهان شده بود شلمغانی را به نیابت خود منصوب کرد و شلمغانی در این دوره بین او و طایفه امامیه رابط و سفیر بود و توقیعات حضرت قائم علیه السلام به توسط حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می شد و مردم در رفع حوائج و حلّ مهمات خود به او مراجعه می نمودند.
تاریخ خروج شلمغانی از تبعیت حسین بن روح درست معلوم نیست چه نمی دانیم که حسین بن روح در چه موقع در خفا می زیسته و دوره استتار او چه اندازه طول کشیده است ولی از قراین چنین معلوم می شود که دوره پنهان زیستن او مصادف بوده است با شروع ایام وزارت حامد بن العباس که از جمادی الاخری سال 306 تا ربیع الآخر 311 طول کشید. چنین تصور می رود که شلمغانی در همین مدت استتار حسین بن روح از موقع استفاده کرده و جماعتی از خواص و متنفّذین شیعه را به طرف خود خوانده است و گویا ابتدا هم غرض او گرفتن مقام حسین بن روح و باب قلم دادن خود به جای او بوده و بعدها کار ادعای او بالاگرفته و دعوت نبوت و الوهیت نیز کرده است. اول موقعی که سرّ شلمغانی و دعاوی او فاش شد به شهادت ابن اثیر در همان اول وزارت حامد بن العباس بوده و کسی که پرده از روی این کار برداشته، حسین بن روح نوبختی است. بعد از عزل حامد بن العباس و روی کار آمدن ابوالحسن علی بن محمد بن الفرات [برای زندگی نامه وی ن ک: نصیریه و وزارت سوم او (از ربیع الثانی 311 تا 8 ربیع الاول 312) شلمغانی به مناسبت بستگی که پسر وزیر جدید یعنی مُحَسّن به او داشت او را به خود نزدیک کرد و چون در این تاریخ قرامطه بر کاروان حجّاج زده و بسیاری از ایشان را که از مردم بغداد بودند کشته بودند و اهل دارالخلافة بر او و پدرش قیام نموده و ایشان را به مشارکت با قرامطه متهم می ساختند، محسّن برای جلوگیری از حمله مخالفین و افشای اموالی که از مردم گرفته بود شلمغانی را در دستگاه وزارت داخل کرد و او را به جای جمعی از عمّال دیوانی گذاشت و به دستیاری او و کسان دیگر، جماعتی را به دست آورده مثل گوسفند سربرید. بعد از قتل ابوالحسن بن الفرات و پسرش محسّن و روی کار آمدن ابوالقاسم خاقانی (وزارت او از 8 ربیع الاول 312 تا رمضان313) شلمغانی مخفی شد و از ترس به موصل گریخت و در همین ایام یعنی در ذی الحجه سال 312 بوده که حسین بن روح از محبس توقیعی در لعن او صادر کرده است. شلمغانی در موصل چند سال ماند. بعد از چندی شلمغانی از موصل به بغداد آمد و در آنجا از ترس مخالفین مدتی مخفی گردید و در این دوره بود که عقاید او شیوع و طرفدارانش افزایش یافت و جمعی از بزرگان و رجال معتبر بغداد به او گرویدند و کار فتنه عزاقریه اوج گرفت و از این طریق اسباب زحمت کلی جهت خلیفه و وزیر او و مردم دیگر دارالخلافه فراهم آمد.
اصول عقاید و دعاوی شلمغانی درست معلوم نیست چه از او و پیروانش چیزی به ما نرسیده و آنچه را که مخالفین ایشان نقل کرده اند هم مختصر است و هم آلوده به تهمت و غرض. امر مسلم این که شلمغانی نیز مانند حسین بن منصور حلّاج از حلولیه بوده و بین بسیاری از عقاید او و حلاج تفاوتی وجود نداشته و شلمغانی در این راه از مسلک حلاج پیروی می کرده است و حسین بن روح صریحاً او را از متابعین حلاج می شمارد. به علاوه تناسخ و غلو و عقیده به ضد و الوهیت خود و کیمیا نیز از ارکان عمده معتقدات او بوده است. به طور کلی اصول عقاید شلمغانی را به شرح ذیل می توانیم خلاصه کنیم:
یکم. خداوند در هر چیزی به اندازه تحمّل آن چیز حلول می کند و شلمغانی کسی است که روح خدا در او به تمامه حلول کرده، چون شلمغانی در این خصوص به مسیح و حلّاج تشبّه نموده است او را روح القدس و مسیح و حلّاج خوانده اند. به عقیده شلمغانی خداوند در هر چیزی و به هر صورتی ظاهر می شود و اصلاً خدا اسمی است جهت معانی و خاطره هایی که به قلب مردم خطور می کند و آنچه را که بر مردم پنهان است، متصوّر می نماید تا آنجا که گویی مردم آن را به مشاهده در می یابند. هر کسی که مردم به او احتیاج پیدا می کنند، خدای ایشان است به همین جهت هر فردی از افراد بشر می تواند استحقاق مقام الوهیت حاصل کند و به نام خدایی خوانده شود. پیروان شلمغانی هر یک خود را خداوندِ کسانی که مادون او بودند می دانستند. شلمغانی دعوی داشت که او رب الارباب و خداوند خداوندان و افضل عزاقریه است و پس از او دیگر خدایی وجود ندارد. عزاقریه یعنی اتباع شلمغانی امام حسن و امام حسین علیهماالسلامرا به علی بن ابی طالب علیهماالسلام منسوب نمی دانستند و می گفتند که مقام الوهیت در شخصی جمع می آید که نه فرزند کس و نه او را فرزندی باشد. موسی علیه السلام و محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله را خائن می شمردند و می گفتند که هارون موسی علیه السلام را و علی بن ابی طالب علیهماالسلام محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله را به رسالت فرستاد و این دو نسبت به فرستادگان خود خیانت ورزیدند. علی بن ابی طالب علیهماالسلام به تصور ایشان به شماره ایام اصحاب کهف که 350 سال است به محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله مهلت داد و چون این مدت منقضی گردیده، شریعت اسلام نیز بر می گردد و گویا غرض ایشان از این شمارش این بوده است که 350 سال بعد از بعثت حضرت رسول صلی الله علیه و آله که مقارن ایام ظهور دعوت شلمغانی است، مذهب اسلام منسوخ و مذهب شلمغانی جای آن برقرار می شود. عقیده شلمغانی این بوده است که روح خداوند در آدم حلول کرده و بعد از آدم در شیث و به همین ترتیب در یکی یکی از انبیاء و اوصیاء و ائمه تا امام حسن عسکری علیه السلام و بعد از امام حسن بن علی علیهماالسلام در جسد وی جای گرفته است. و روح حضرت رسول صلی الله علیه و آله در ابوجعفر محمد بن عثمان عمری نائب دوم امام غایب و روح امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بدن ابوالقاسم حسین بن روح و روح حضرت فاطمه علیهاالسلام در امّ کلثوم دختر ابوجعفر عمری حلول یافته؛ دوم. عزاقریه به ترک نماز و روزه و غسل معتقد بودند و بر روش سنت ازدواج نمی کردند و عموم زنان را بر خود مباح می دانستند و می گفتند آن روز که محمد بن عبدالله بر بزرگان قریش و جبابره عرب مبعوث شد، ایشان مردمی قسی القلب و سرکش بودند و حکمت اقتضای آن را داشت که در مقابل احکام او سر فرود آرند ولی حالیه حکمت مقتضی آن است که عامه زنان حرم خود را بر خلق حلال دارند. شلمغانی احکام دینی خود را در کتابی به نام الحاسة السادسة تدوین کرده بوده و این کتاب دستور دینی اصحاب او به شمار می رفته و موضوع اصلی آن گویا رد احکام شرایع سابقه بوده است. شلمغانی و اصحاب او از آل ابی طالب و بنی عبّاس نفرت داشتند و هلاک ایشان را واجب می شمرده اند؛ سوم. از مهمترین عقاید شلمغانی عقیده او است به ضد، به این معنی که شلمغانی می گفته است که خداوند وجود ضد را خلق کرده است تا به وسیله آن پی به مخالفت آن برده شود. اما در باب پیدایش ضد یا ابلیس عقیده بعضی از عزاقریه این بود که شخصِ ولی خود او را منصوب می نماید چنانکه علی بن ابی طالب علیهماالسلام ابوبکر را به این مقام برگزید.
غیر از کتاب الحاسة السادسة که ذکر آن گذشت، ابوجعفر شلمغانی کتب دیگری نیز تألیف کرده بود. کتب شلمغانی به مناسبت مقام علمی و تقرّب او به حسین بن روح بیش از آن که در مرحله ارتداد قدم گذارد، نزد امامیه شیوع تمام داشته و در دست جمیع ایشان بوده. بعد از آن که ارتداد او مسلّم شد و لعن او صادر گردید، جمعی از امامیه از حسین بن روح در باب آن کتب سؤال کردند، حسین بن روح گفت جواب من در این خصوص عین جوابی است که امام ابومحمد حسن بن علی عسکری علیهماالسلام موقعی که مردم در خصوص کتب بنی فضّال از او پرسیدند به ایشان داد و گفت آنچه را روایت کرده اند بگیر و آنچه را که به رأی خود آورده اند رها کنید. پس از انحراف شلمغانی، حسین بن روح، لعن شلمغانی را به هر یک نوشت و همگی را از دوستی و پذیرفتن اقوال و تکلم با او منع نمود. سپس توقیع حضرت قائم در لعن و تبرّی از او بر دست حسین بن روح صدور یافت. عین این توقیع که حسین بن روح آن را در تاریخ ذی الحجه 312 از مجلس خود در دستگاه مقتدر خلیفه از جانب امام غایب صادر کرده و برای انتشار در میان امامیه پیش ابوعلی محمد بن همام اسکافی بغدادی فرستاده در کتاب احتجاج طبرسی و با اختلاف روایت در کتاب الغیبة طوسی مندرج است. بعد از آن که لعن شلمغانی بر دست حسین بن روح صادر گردید امامیه بغداد از او دوری جستند و همه حکایات لعن او را در مجالس و محافل نقل می کردند و شلمغانی برای اثبات حقانیت خود و معارضه با حسین بن روح و متقاعد کردن امامیه طرفدار او سعی می نمود. مقارن واقعه قتل شلمغانی موقعی که رؤسای شیعه در خانه ابوعلی بن مقله وزیر جمع بودند و لعن او را از جانب حسین بن روح نقل می کردند به ایشان گفت که بین من و او ملاقاتی ترتیب دهید تا من و او دست یکدیگر را بگیریم. اگر آتشی از آسمان فرود نیامد و او را نسوخت پس هر چه او در حق من می گوید به جاست. چون خبر این ادعا به الراضی بالله خلیفه رسید امر داد تا شلمغانی را دستگیر کنند. اما دستگیری شلمغانی به سهولت میسّر نشد تا آن که بالاخره در شوال 322 بر او دست یافتند و ابن مقله او را محبوس ساخت و خانه او را جست و از پیروان مهم او مراسلاتی یافت که همه او را به خطاب هایی که لایق شأن خداوند است خوانده بودند و شلمغانی نیز اقرار آورد که این خطوط از پیروان اوست ولی مضامین آن ها را رد نمود و از دین خود دست برداشته، اظهار اسلام کرد. شلمغانی و طرفداران او را به امر خلیفه در حضور قضاة و کتّاب و رؤسای لشکری چند بار محاکمه کردند، عاقبت حکم قتل او به اتفاق آراء تصویب و صادر گردید. خلیفه دستور داد که در سه شنبه 29 ذی القعده سال 322 شلمغانی و ابن ابی عون را به ضرب شلاق زدند، بعد گردن ایشان را برداشتند سپس به دار آویختند و آخر از همه نعش آن دو نفر را سوخته خاکستر آن را به آب دجله دادند. عزاقریه بعد از قتل شلمغانی باز دست از دعاوی خود برنداشتند مخصوصاً در خاندان بنی بسطام طرفدارانی از ایشان بودند و بعد از قتل شلمغانی یک نفر به نام نصری جانشینی او را ادعا کرد و مدعی شد که روح شلمغانی در او حلول کرده و او مقام الوهیت دارد و چون در سال 340 هجری قمری مُرد از وی اموال بسیاری که عزاقریه به او تقدیم نموده بودند ماند و توسط حکومت مصادره شد. [۴]
پانویس
- ↑ اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج2، ص207
- ↑ الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص238
- ↑ اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج2، ص338
- ↑ خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص222