فارِسِیه (از صوفیه حلاجیه): تفاوت بین نسخهها
از دایره المعارف فرق اسلامی
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
ایشان منسوب به کسی به نام فارس هستند. ایشان تارک شریعت و قائل به اتحاد و تناسخ ارواح بوده اند. فارس این عقاید را به [[حسین بن منصور حلاج|حلاج]] نسبت می داده است. شایان ذکر است که [[ابوجعفر صیدلانی]] با چهار هزار نفر از پیروانش که از حلّاجیان بوده و در [[عراق]] پراکنده بوده اند، به سبب این نسبت، فارس را لعنت می کرده اند. <ref>[[کشف المحجوب]]، [[هجویری]]، ص334</ref> | ایشان منسوب به کسی به نام فارس هستند. ایشان تارک شریعت و قائل به اتحاد و تناسخ ارواح بوده اند. فارس این عقاید را به [[حسین بن منصور حلاج|حلاج]] نسبت می داده است. شایان ذکر است که [[ابوجعفر صیدلانی]] با چهار هزار نفر از پیروانش که از حلّاجیان بوده و در [[عراق]] پراکنده بوده اند، به سبب این نسبت، فارس را لعنت می کرده اند. <ref>[[کشف المحجوب]]، [[هجویری]]، ص334</ref> | ||
− | لازم به ذکر است که ممکن است این گروه با آن چه [[ | + | لازم به ذکر است که ممکن است این گروه با آن چه [[رشیدی]]، به عنوان مذهب عدّه ای از [[پارسیان]] نقل می نماید، مرتبط باشند. رشیدی می نویسد: «ایشان که خود را پارسیان می نامیده اند، به مذهب [[اسماعیلیه (اسماعیلیه)|اسماعیلیه]] گرویده بوده اند، اما در عین حال مذهب خود را مخفی می کرده اند. و عده ای از آنان نیز به وسیله [[فدائیان]] [[الموت]] کشتار شده اند. » <ref> [[جامع التواریخ]]، [[رشیدالدین همدانی]]، ص150</ref> |
== پانویس == | == پانویس == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۲۳
از صوفیه حلاجیه.
ایشان منسوب به کسی به نام فارس هستند. ایشان تارک شریعت و قائل به اتحاد و تناسخ ارواح بوده اند. فارس این عقاید را به حلاج نسبت می داده است. شایان ذکر است که ابوجعفر صیدلانی با چهار هزار نفر از پیروانش که از حلّاجیان بوده و در عراق پراکنده بوده اند، به سبب این نسبت، فارس را لعنت می کرده اند. [۱]
لازم به ذکر است که ممکن است این گروه با آن چه رشیدی، به عنوان مذهب عدّه ای از پارسیان نقل می نماید، مرتبط باشند. رشیدی می نویسد: «ایشان که خود را پارسیان می نامیده اند، به مذهب اسماعیلیه گرویده بوده اند، اما در عین حال مذهب خود را مخفی می کرده اند. و عده ای از آنان نیز به وسیله فدائیان الموت کشتار شده اند. » [۲]
پانویس
- ↑ کشف المحجوب، هجویری، ص334
- ↑ جامع التواریخ، رشیدالدین همدانی، ص150