هاشمیه (پیروان ابوهاشم عبدالله بن محمد)

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو

ایشان پیروان ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیه می باشند. [۱]

دائرة المعارف بزرگ اسلامی درباره ابوهاشم می نویسد: « ابوهاشم ، عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب (علیه السلام)، شخصیتی است که بنابر مشهور در پایگیری حرکت سیاسی بنی عباس و در شکل گیری برخی احزاب و فرق شیعی نقش مهمی داشته است.

نام ابوهاشم به گونه شگفتی با تاریخ اعتقادات و فرق گوناگون سیاسی و کلامی از نیمه دوم سده اول هجری قمری پیوند خورده است. اما بی گمان مهمترین مسئله ای که مایه شهرت وی شده، موضوع انتقال وصایت است. بر اساس روایاتی که پس از این نمونه های بازمانده از آن ها بررسی می شود، ابوهاشم حقّی را که به سبب نوادگی امام علی علیه السلام، نسبت به امامت مسلمانان برای خویش قائل بوده، به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس جدّ عباسیان و کسی که ابتکار آغاز فعالیت های سرّی در ایران و عراق برای سرنگونی امویان به او نسبت داده می شود، انتقال داده است. از دیرباز محققان در صحت موضوع انتقال وصایت از طریق ابوهاشم به محمد بن علی تردید کرده اند. این که ابوهاشم، حقانیتی را که به سبب انتساب به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در خود می دید، به سبب نداشتن فرزند ذکور، به شخص دیگری ـ گرچه از هاشمیان ـ انتقال داده باشد، بسیار غریب و بعید می نماید. از زندگی ابوهاشم، تاریخ تولد، محل زندگی، تاریخ وفات، و سرانجام احتمال فعالیت های سیاسی او اطلاع روشنی در دست نیست.

محیط عراق پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)، برای حرکت هایی بر ضد امویان مستعد بود. یکی از علل خیزش ها در این دوره، حضور گسترده موالی بود که سیاست های نژادی امویان را به سود تازیان برنمی تافتند.»

این دائرة المعارف سپس به قیام مختار و جانبداری وی از محمد حنفیه اشاره کرده و می نویسد: «گروهی از نسل بازماندگان قیام سرکوب شده مختار ثقفی گمان می کردند تقدسی که از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به محمد حنفیه رسیده، اینک در پسر وی، ابوهاشم تجلی یافته است، اما این ابوهاشم فرزند پسر نداشت و چون در اواخر عمر به دربار ولید بن عبدالملک یا سلیمان بن عبدالملک رفت، به او سمّ خورانیده شد و او با همراهانش که همگی هسته اولیه داعیان دعوت عباسی را تشکیل می دادند، به شتاب، در شام نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس ـ که در حُمَیمَه در ارض شراة منزل داشت ـ رفت و وصایتی را که از جدّ و پدرش به او رسیده بود، به وی و سپس فرزندان او انتقال داد و به همراهان خود امر کرد تا از این پس، از محمد بن علی فرمان برند. اما زمان هایی که در روایات و همچنین جزئیاتی که برای این موضوع مطرح می شود، به تناقض بسیار آمیخته است... درباره تاریخ تولد او در مآخذ تصریحی دیده نمی شود و یکی دو اشاره ضمنی موجود نیز به حل مشکل کمکی نمی کند. در روایت منقول از اسحاق بن فضل هاشمی درباره نزاعی که میان ابوهاشم و زید بن حسن درگرفته بود، ابوهاشم به زید بن حسن گفته است: من از تو به سال بزرگترم که با توجه به تاریخ درگذشت زید بن حسن در 110 هجری قمری در 70سالگی، تولد ابوهاشم به پیش از سال40 هجری قمری بازمی گردد. ولی این تخمین با آنچه گفته اند که درگذشت او در 45سالگی اتفاق افتاد، با توجه به تاریخ مشهور وفات وی در حدود سال 95 هجری قمری به بعد، سازگاری ندارد. بر اساس منابع، از ابوهاشم فرزند پسری برجای نماند. چند فرزند پسری که برای او برشمرده اند، گویا همگی در کودکی مردند و همین دستاویز خوبی بود، برای انتقال وصایت به یک گروه هاشمی دیگر و تنها از دختران او نام برده شده است.»

این دائرة المعارف سپس به موضوع انتقال وصایت پرداخته و روایت هایی که در این باب وجود دارد را مورد اشاره قرار داده و می نویسد: «دسته اول روایات درباره انتقال وصایت، به مرگ ابوهاشم مربوط می شود: بر مبنای یک روایت، زمانی که محمد بن حنفیه درگذشت، برخی پیروان او دور فرزندش ابوهاشم گرد آمدند. این پیروان در حقیقت بعدها حلقه اصلی نقیبان عباسی را تشکیل دادند. سرانجام مردی به ولید بن عبدالملک خبر داد که کسانی در عراق پیرو ابوهاشم شده اند و حتی او عنوان امیرالمؤمنین یافته است. زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام سالمندترین بازماندگان امام علی (علیه السلام) از فرزندان فاطمه علیهاالسلام بود و بدین سبب آن مالها که به خاندان علوی می رسید، به زید بن حسن تعلق می گرفت، اما ابوهاشم با او در این مورد نزاع کرد و گفت که آن مال ها به ذوی الفضل از بزرگ ترین فرزندان علی (علیه السلام) می رسد و چون ابوهاشم از زید به سال بزرگ تر است و همچنین بدین سبب که وصیت از آنِ علی (علیه السلام) و فرزندان اوست نه فقط از فرزندان فاطمه (علیهاالسلام)، وی به تصاحب آن مال ها سزاوارتر است. سرانجام کار به قضات مدینه کشید و چون قاضیان سخن ابوهاشم را پذیرفتند، زید خشمگینانه به دمشق رفت و به ولید خبر داد که گروهی از پیروان مختار گرد آمده اند.

بر مبنای روایتی دیگر، وقتی در 91 هجری قمری، ولید به قصد حج به مدینه درآمد، ابوهاشم و زید نیز که نزاع میان آن دو بالا گرفته بود، نزد او آمدند و در اینجا زید بن حسن، ابوهاشم را متهم کرد که کسانی از کوفیان پیرو او هستند و برایش هدیه می فرستند. ولید بدین سبب زید را به خود نزدیک کرد و حتی گفته اند که دختر زید را به زنی گرفت و ابوهاشم را در دمشق به زندان افکند و برادرش عون بن محمد گرچه اتهامات را رد کرد، ولی ولید نپذیرفت. سرانجام امام علی بن حسین (علیه السلام) که وسیله عون بن محمد از حبس ابوهاشم خبر یافته بود، به دمشق نزد ولید رفت و اتهامات وارده بر ابوهاشم را سخت رد کرد و سپس ولید شفاعت امام را پذیرفت و ابوهاشم را رها کرد. بر اساس همین گزارش، ابوهاشم نزد ولید بود و حتی در شب نشینیهای او شرکت می کرد، تا آن که یک شب ولید به طعنه به او گفت: یا اباالبنات (ای پدر دختران). ابوهاشم سخت رنجید و ولید نیز او را راند. ابوهاشم به قصد مدینه به راه افتاد، اما در بَلقاء (درشام) بیمار شد، پس به سوی محمد بن علی رفت و پیش او وصیت کرد و درگذشت. در برخی روایات دیگر گفته اند که ابوهاشم بر اثر مسموم شدن به دستور ولید درگذشت. بنابراین درگذشت ابوهاشم دست کم به پیش از 96 هجری قمری آخرین سال حکومت ولید ـ بازمی گردد.

اینک باید به دسته دوم روایات توجه کنیم که گویا منشأ آنها هیثم بن عدی است و دیگر مورخان نیز از او گرفته اند. برمبنای این روایات چون سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید ابوهاشم همراه عده ای از پیروان خود ـ میسره و ابوعکرمه و دیگران که همگی از داعیان اولیه عباسی بودند ـ نزد او رفت. سلیمان سخت او را نیکو داشت و حتی گفت که در بین قریشیان با کسی چون او سخن نگفته است و در برآوردن برخی خواسته ها و حوایج او و همراهانش کوشید. اما چون ابوهاشم قصد رفتن کرد ـ در این روایت به سوی فلسطین سلیمان کسانی را برانگیخت تا او را مسموم کردند و چون ابوهاشم دانست که مرگ او نزدیک است، گفت: مرا به سوی پسر عمویم محمد بن علی ببرید و آنان به شتاب او را به شراة و به حمیمه بردند. بیشترین روایات هم درباره تاریخ مرگ ابوهاشم به دوره خلافت سلیمان بن عبدالملک بازمی گردد و اغلب به ماجرای مسموم شدن او اشاره کرده اند و تاریخ هایی که برای سال درگذشت او از 96 تا 99 هجری قمری آورده اند، گویا همگی با توجه به روایات درگذشت او در خلافت سلیمان گفته شده است. بنابراین، دورترین تاریخی که بر اساس این روایت برای تاریخ وفات او به نظر می رسد، سال 99 هجری قمری است.

یک روایت نادر دیگر نشان می دهد که چون ابوهاشم از دمشق حرکت کرد و دانست که به وسیله سلیمان بن عبدالملک مسموم شده است، فرستاده ای به سوی محمد بن علی و عبدالله بن حارث بن نوفل گسیل کرد و آن دو نزد وی آمدند و تا هنگام مرگ با او بودند. از آنجا که عبدالله بن حارث مذکور، معروف به بَبَّه در 84 هجری قمری درگذشته تاریخ مرگ ابوهاشم دوران خلافت عبدالملک بن مروان بازمی گردد. علی بن حسین مسعودی نیز گفته آن کس که ابوهاشم را مسموم کرد، عبدالملک بن مروان بود. در این روایت علی بن حسین مسعودی نیز چندان بعید نیست که نام ولید یا سلیمان، پیش از نام عبدالملک افتاده باشد.»

دائرة المعارف بزرگ اسلامی این گزارش ها را صحیح نمی داند و به نقد آن ها می پردازد. این دائرة المعارف سپس به جایگاه ابوهاشم در فرقه های اسلامی اشاره کرده و فرقه هایی که خود را به او منسوب می کنند را نام برده و می نویسد: «گروهی بر این اعتقاد بودند که ابوهاشم امامت را به برادر خود علی بن محمد بن حنفیه سپرد و به او وصیت کرد. اینان بر این باور بودند که گروهی که امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را پس از ابوهاشم مطرح می کنند، میان این دو خلط کرده اند. همچنین معتقد بودند که علی بن محمد به پسرش حسن و او به فرزندش علی و علی به فرزندش حسن وصیت کرد و اینان یکی پس از دیگری امام بودند. این گروه همچنین اعتقاد داشتند که امامت همواره در فرزندان محمد بن حنفیه باقی می ماند و از آنان بیرون نمی رود. نیز معتقد بودند که از اولاد محمد بن حنفیه، قائم مهدی ظهور می کند. سعد اشعری گفته است که اینان کیسانیه خُلّص بودند و به مختاریه نیز شهرت داشتند. با این حال همو می افزاید که گروهی از اینان بر این باور بودند که پس از حسن (آخرین شخصی که از وی نام برده شد) کسی وصی او نیست و امامت منقطع می شود تا محمد بن حنفیه باز گردد و اوست قائم مهدی، گزارش سعد اشعری درباره کیسانیه خُلّص توسط ابوحاتم رازی، قاضی نعمان و محمد شهرستانی تأیید می شود. با این همه، ابوالقاسم بلخی، ابوالحسن علی اشعری و نشوان حمیری به نقل از گروهی از کیسانیان آورده اند که ابوهاشم پسر برادرش را که به حسن شهرت داشت، وصی خود کرد و او نیز به پسرش علی وصیت کرد، لیکن هنگامی که علی وفات کرد، از خود پسری بر جای نگذاشت و امامت منقطع شد. از این رو اینان منتظر رجعت محمد ابن حنفیه بودند و اعتقاد داشتند که او بازمی گردد و مالک زمین می شود و بدین جهت تا بازگشت وی، امامی نخواهد داشت.»

این دائرة المعارف گروه دوم را چنین معرفی می کند:«گروهی پس از ابوهاشم به وصایت و امامت عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر طیار ـ از قیام کنندگان اواخر دوره اموی که به دست ابومسلم کشته شد ـ معتقد شدند و گفتند از آنجا که وی در هنگام مرگ ابوهاشم، کودکی بیش نبود، ابوهاشم وصیت را به صالح بن مُدرک سپرد و از وی خواست که آن را در هنگامی که عبدالله بالغ شود، بدو سپارد. سپس عبدالله به عنوان امام، وصی ابوهاشم شد. اینان معتقد بودند آن روح الهی که در تمامی انبیا تا حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، یکی پس از دیگری حلول کرده و از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) و پس از آن در محمد حنفیه و سپس ابوهاشم حلول نموده، حال در عبدالله بن معاویه حلول کرده است. گروه سوم گروهی بودند که بر این باور بودند که ابوهاشم به امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس وصیت کرد و چون در آن هنگام محمد کودک بود، وصیت را به پدرش علی بن عبدالله سپرد و از وی خواست که چون محمد بالغ شد، آن را به او تحویل دهد.»

دائرة المعارف مذکور سپس به چهارمین گروه اشاره کرده و می نویسد: «گروهی دیگر پس از ابوهاشم به امامت شخصی به نام عبدالله بن عمرو بن حرب کِندی معتقدند. چنانکه سعد بن عبدالله اشعری یاد می کند، این گروه معروف به حربیه بودند که در کتاب های فرقه شناسی، شناخته شده هستند. اینان قائل به تناسخ بودند و گمان می بردند که امامت برای علی (علیه السلام)، سپس حسن (علیه السلام)، آنگاه برای حسین (علیه السلام) و پس از آن برای محمد حنفیه ثابت است و در نظر آنان روحِ خداوند در پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سپس در هر یک از افراد یادشده، حلول کرده و پس از محمد حنفیه، در فرزندش ابوهاشم حلول کرده است. اینان بر این باور بودند که روح ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بن حرب حلول کرده و تا آن هنگام که محمد حنفیه خروج کند، او امام است. این گروه، امامت را از آنجا حق عبدالله بن عمرو می دانستند که بنابر نظر آنان خود ابوهاشم به عبدالله وصیت کرده بوده است. بنابر گزارش سعد اشعری، برخی پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب، آن گاه که با ادعای امامت و وصایت ابوهاشم از سوی عبدالله روبرو شدند، او را تکذیب کردند و به امامت عبدالله بن معاویه گراییدند. این گزارش توسط ابوالقاسم بلخی، ابوالحسن اشعری و محمد شهرستانی نیز تأیید می شود. بر اساس این گزارش ها، حربیه که بر کذب ادعای عبدالله بن عمرو بن حرب واقف شدند، نزد عبدالله بن معاویه رفتند و او آنان را به امامت خود خواند و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند... گروه پنجم، فرقه ای بودند که به بیانیه شهرت دارند و آنان از غالیان مشهور شیعی بوده، به شخصی به نام بیان بن سمعان نَهدی وابستگی داشتند. بنابر گزارشی که سعد بن عبدالله اشعری از گروهی از آنان به دست داده، آنان به امامت ابوهاشم پس از پدرش که به نظر آنان غیبت کرده بود، باور داشتند و معتقد بودند که ابوهاشم نه به عنوان خلیفه محمد پس از مرگش، که به صورت جانشین او در غیبت محمد، منصب وصایت را برعهده دارد. اینان بر این اعتقاد بودند که هرگاه ابوهاشم وفات کند، امامت به اصلش، یعنی محمد حنفیه بازمی گردد. درواقع در این نظرگاه، ابوهاشم به عنوان امام صامت در هنگام غیبتِ امام ناطق نگاهدار ودیعه امامت است. سعد اشعری می گوید که گروهی از بیانیه، چنین باور داشتند که قائم مهدی، همان ابوهاشم است که وفات کرد، اما بازمی گردد و قیام می کند و زمین را مالک می شود. اینان معتقد بودند که ابوهاشم، بیان بن سمعان را به عنوان نبی شناساند و چنین عقیده داشتند که بیان پس از وفات ابوهاشم ادعای نبوت کرد. اگر این گزارش صحیح باشد، نشان می دهد که بر اساس آنچه پیش تر گفته شد، میان دو گروه از بیانیه که پیوند استواری با کیسانیه داشته اند، درباره مهدویت محمد بن حنفیه و ابوهاشم اختلاف ایجاد شد، گروهی به مهدویت محمد حنفیه باور داشتند و امامت را در ابوهاشم به عنوان خلافت در زمان غیبت محمد می پنداشتند. اینکه این گروه برای بیان چه نقشی قائل بودند، دانسته نیست ولی می بایست به نوعی از خلافت و جانشینی بیان پس از ابوهاشم باور می داشتند. در مقابل گروهی دیگر مهدویت را از آن ابوهاشم می دانستند و با این حال به مرگ وی حکم می کردند و چنین می پنداشتند که او رجعت و قیام خواهد کرد. این گروه به تصریح سعد اشعری، بیان بن سمعان را به عنوان نبی که از سوی ابوهاشم تأیید شده است، قلمداد می کردند. به هر صورت چنانکه پیش تر نیز گفته شد، بیان خود ادعای امامت و وصایت پس از مرگ ابوهاشم را داشته است و همچنین مدعی بوده که روح ابوهاشم که روحِ الهی است، در او حلول کرده است. منابع همچنین اظهار کرده اند که معتقدان به این نظر بر این باور بوده اند که بیان حق وصیت به شخصی پس از خود را ندارد، چرا که در نظر آنان امامت به اصل خود بازمی گردد. و اما گروه آخر عبارتند از کسانی که امامت را پس از ابوهاشم حق مسلّم علی بن حسین زین العابدین (علیهماالسلام) می دانستند و آن حضرت را جانشین ابوهاشم در امر امامت می پنداشتند گفته اند که مغیریه نیز چنین اعتقادی داشتند. در حالی که اساساً گروهی از کیسانیه پس از مرگ محمد حنفیه، امامت را حق علی بن حسین زین العابدین (علیهماالسلام) می دانستند.

در مقابل گروه هایی که به مرگ ابوهاشم حکم می کردند، گروهی هم بودند که گمان می بردند روح محمد بن حنفیه در ابوهاشم حلول کرده و او نمرده است و آن کس که در جبل رضوی پنهان است، هموست و نه پدرش محمد حنفیه، و اوست که مالک زمین می شود و به کیفر آن که نزد عبدالملک بن مروان رفته بود، در جبل رضوی گرفتار آمده است.

درباره عقاید غلوآمیزی که از ابوهاشم در میان برخی پیروانش وجود داشته، گزارش محمد شهرستانی چنین است: «از آنجا ابوهاشم پس از محمد حنفیه، به امامت دست یافت که محمد اسرار علوم را به او آموخت و او را به ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آشنا ساخت.» اینان بر این باور بودند که «برای هر ظاهری باطنی است و برای هر شخصی روحی است و برای هر مثالی که در این عالم است، حقیقتی در عالم دیگر هست و حقیقتاً انسان جامع جمیع اسرار و حکمت هاست و علم ابدان را حضرت علی (علیه السلام) به فرزندش محمد حنفیه و او به ابوهاشم آموخته است و هر آن کس که صاحب این علم باشد، امامت حق او خواهد بود.» محمد شهرستانی این اقوال را به هاشمیه (که در نظر او کسانیند که امامت را پس از محمد حنفیه، حق ابوهاشم می دانند) منسوب کرده است. ظاهراً مراد از هاشمیه را در عبارت محمد شهرستانی باید همان هاشمیه خالصه در تعبیر سعد اشعری دانست. به نظر سعد اشعری اینان قائل به مرگ محمد حنفیه بودند و ابوهاشم را پس از او امام می پنداشتند و امامت را پس از ابوهاشم از آنِ فرزندانش می دانستند و بر این باور بودند که او مردگان را زنده می کند، ولی از نحوه تعبیر سعد اشعری و نیز محمد شهرستانی چنین برمی آید که اینان پیروان نخستین ابوهاشم در زمان حیات وی بودند که پس از مرگ او به دسته های مختلف منقسم شدند.

این که آیا ابوهاشم خود مدعی چنین مقاماتی برای خود بوده، یا این که پیروانش به غلو وی را صاحب چنین مرتبه ای می پنداشته اند، دانسته نیست. لیکن دست کم قسمتی از این گونه دعاوی را مربوط به آیندگان می توان دانست. برخی چنین فرض کرده که نه تنها ابوهاشم مدعی مقامات باطنی برای خود نبوده، که حتی منصب امامت را نیز بر خود روا نمی دانسته است. همچنین به نظر می رسد که نداشتن فرزند پسر، ابوهاشم را در وضعی قرار داد تا شخصیت های مختلف ادعای وصایت وی را به عنوان امام و جانشین وی داشته باشند و به گونه های مختلف عقایدی را به او منسوب دارند. به هر حال نظر ایشان را در این که ابوهاشم مدعی امامت نبوده، نمی توان پذیرفت، زیرا مطالعه تاریخ زندگی وی و نیز گزارش های منابع مختلف خلاف آن را نشان می دهد.

درباره جایگاه ابوهاشم در میان معتزله، باید گفت که بنابر ادعای مؤلفان و علمای معتزله، واصل بن عطا، بنیان گذار اعتزال، تعلیمات خود را از ابوهاشم اخذ کرده بوده است. در برخی روایات چنین آمده که وی افزون بر آن که نزد محمد حنفیه تحصیل کرده بود، از ابوهاشم نیز تعلیماتی را فرا گرفته بود. اینان چنین آورده اند که از آنجا که واصل بن عطا دایی ابوهاشم بود، به همراه ابوهاشم نزد محمد تحصیل می کرد. گفته اند که پس از مرگ محمد، واصل بن عطا مدتی طولانی نزد ابوهاشم رفت و آمد داشته است. از این رو ابوهاشم را جزء معتزلیان و در شمار طبقه سوم آنان قرار داده اند. طرفه این که برادرش حسن را نیز که افکار ارجائی داشت، جزء همین طبقه از معتزلیان به شمار آورده اند. به گفته قاضی عبدالجبار، در علم و فضل ابوهاشم همین بس که گفته شود واصل بن عطا از وی اخذ علم کرده است، همو می گوید آنچه واصل بن عطا گفته، چونان کتابی است که مؤلفش را می بایست ابوهاشم فرض کرد. احمد بن یحیی بن مرتضی، عمرو بن عبید را نیز جزء شاگردان ابوهاشم دانسته است. گفته اند که محمد بن علی بن عبدالله بن عباس نیز از ابوهاشم اخذ دانش کرده و از همین رو قاضی عبدالجبار او را در شمار معتزله قلمداد کرده است. برخی مؤلفان غیر معتزلی نیز ابوهاشم را صاحب المعتزلة خوانده اند، لیکن به نظر نمی رسد که ابوهاشم نقشی واقعی در ایجاد زمینه های فکری واصل بن عطا برعهده داشته باشد و بیشتر می باید این سند معتزلی را نمادین فرض کرد.» [۲]

پانویس

  1. التبصیر فی الدین، شهفور اسفراینی، ص32 / التنبیهات الجلیة فی کشف اسرار الباطنیة، محمد کریم خراسانی، ص41 / الحور العین، نشوان حمیری، ص159 / خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص266 / جامع الفرق و المذاهب الاسلامیة، امیر مهنا و علی خریس، ص210 / الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة، صلاح ابوسعود، ص26 / فرهنگ فِرَق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص463 / فرهنگ نامه فرقه های اسلامی، شریف یحیی الامین، ص287 / الفکر الشیعی المبکر، رزینه لالانی، ص73 / قاموس المذاهب و الادیان، حسین علی حمد، ص215 / معجم الفرق الاسلامیة، عارف تامر، ص138 / المقالات و الفرق، سعد اشعری، ص69 / الملل و النحل، محمد شهرستانی، ص134و135 / موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب و الاحزاب و الحرکات الاسلامیة، عبدالمنعم حفنی، ص671 / نفائس الفنون فی عرایس العیون، شمس الدین محمد آملی، ج2، ص276
  2. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج6، ص373