بدرالدین سماوی

از دایره المعارف فرق اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۰:۵۹ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

بَدرالدین بن قاضی سماونه (یا: بدرالدین سِماوی)، فقیه و صوفی و انقلابی برجسته عثمانی در قرن هشتم است. نامش ‏محمود بود و در اول محرم 760 در سماونه، نزدیکی ادرنه، به دنیا آمد. پسر ارشد غازی اسرائیلِ قاضی، یکی از قدیمترین ‏مجاهدان آن زمان که خود را از اخلاف سلجوقیان می دانست، بود. مادرش یونانی بود و پس از قبول اسلام نام مَلَک را ‏برای خود برگزید. بدرالدین دوران جوانی را در ادرنه، که در بهار 762 فتح شده بود، گذراند. فقه و اصول را نزد پدر فرا ‏گرفت، و سپس نزد فقیهانی چون یوسف و شاهدی به تحصیل پرداخت. پس از آن، همراه دوستش موسی چلبی ـ ‏ریاضیدان و منجّم برجسته ای که بیشتر به قاضی زاده رومی شهرت داردـ برای ادامه تحصیل به بورسه رفت. تا 783 نزد ‏شخصی به نام فیض الله در قونیه منطق و نجوم آموخت، سپس به بیت المقدس رفت و نزد شخص نسبتاً گمنامی به نام ‏ابن عسقلانی (نه ابن حجر عسقلانی ) به تحصیل ادامه داد. آنگاه به قاهره رفت تا در مجالس درس دانشمندان سرشناسی ‏چون مبارکشاه منطقی و حاجی پاشای طبیب و علی بن محمد سید شریف علی بن محمد سید شریف جرجانی، فیلسوف و فقیه معروف، و عالمی به ‏نام عبداللطیف شرکت کند. ‏بدرالدین در حدود 785 به حج رفت و پس از بازگشت به قاهره، سلطان بَرقوقِ مملوک او را به تربیت فرزند و جانشین خود ‏فَرَج برگماشت. بدرالدین تصادفاً، در دربار سلطان مملوک با شیخ حسین اَخلاطی صوفی آشنا شد، و با آنکه در گذشته ‏مخالف صوفیان بود، سخت تحت تأثیر شیخ قرار گرفت و به تصوّف روی آورد. پس از چندسال عزلت در قاهره، احتمالاً ‏شیفته آوازه خاندان صوفیه اردبیل شد و در 804 به تبریز سفر کرد و در آنجا طرف توجه امیرتیمور که بتازگی از آناطولی ‏بازگشته بود قرار گرفت. امیرتیمور کوشید که او را با خود به ترکستان ببرد. بدرالدین که نمی خواست به این کار تن در دهد ‏از آنجا گریخت. بعدها شیخِ خانقاه شد و جای حسین اخلاطی را که در همین ایام درگذشته بود گرفت، اما به سبب ‏اختلاف با مریدانِ خود تصمیم گرفت که قاهره راترک گوید وبرای تبلیغ به آسیای صغیر و روم ایلی سفرکند. درآنجا ‏نظرامیران قونیه و گَرْمِیان و نیز حامد بن موسی قیصری را که از صوفیان طریقه خاندان صفویه بود وبعدها معلم حاجی بَیرام ‏ولی شد، جلب کرد. ‏ ‏ توفیق در تبلیغ عقاید صوفیانه او را اندک اندک به رفض آشکار کشانید. اندیشه مالکی ت اشتراکی را رواج داد، و به گسترش ‏افکار غیر سنّتی محی الدین ابن عربی همت گماشت. ظاهراً عده تهیدستانی که در آسیای صغیر به دنبال خود کشید زیاد ‏بوده است. مسیحیان نیز در اطراف او گرد آمدند و می گویند که با حاکم جنووایی خیوس نیز تماس داشته است. بدرالدین ‏سرانجام به ادرنه بازگشت و در آنجا مدت هفت سال خلوت گزید و به مطالعه پرداخت. در حدود 813، بر خلاف میل ‏باطنیش به دستور موسی که مدّعی سلطنت بود قاضی عسکر شد، ولی پس از پیروزی سلطان محمد اول در نزدیکی ‏ چامورلو از مقام خود خلع و با وضعی خفت بار به ازنیق تبعید شد. در آنجا به تألیف و تدریس پرداخت. و می گویند که آق ‏شمس الدین، که بعدها به شیخ بَیرامیه شهرت یافت، مدت کوتاهی شاگرد او بوده است. احتمالاً در همین جا بود که (از ‏طریقی نامعلوم) با جنبش مخفی اشتراکی شخصی به نام بورکلوجه مصطفی و شخصِ دیگری به نام طورلق کمال آشنا شد. ‏این جنبش به شورش وسیع 819 انجامید که به احتمال قوی رهبری فکری آن را بدرالدین برعهده داشت. گرچه شرح ‏حال بدرالدین به قلم نواده اش، خلیل، بر بیگناهی کامل او در تمام این وقایع تأکید دارد، تاریخنگاران رسمی عثمانی او را ‏به شرکت فعالانه در این شورش و حتی رهبری آن متهم می کنند. طغیان روم ایلی به شکست انجامید و بدرالدین به چنگ ‏سربازان سلطان افتاد و او را به سیروز در مقدونیه نزد سلطان محمد که با مصطفای دروغین (دوزمه مصطفی) در حال جنگ ‏بود، بردند. بدرالدین را پس از محاکمه ای مشکوک، در 823 در سیروز به جرم خیانت در ملأعام به دار آویختند. هنوز نقش ‏بدرالدین در این جنبش بدرستی روشن نیست، ولی مسلم است که عقاید او با آن موافق بوده و اندیشه هایش تأثیری ‏پایدار برجای گذاشته است. شواهد مستندی حاکی است که بدرالدین حتی در زمان سلطان سلیمان قانونی (حک: ‏‏927ـ974</ref> در روم ایلی پیروانی داشته است. پس از مرگ او بسیاری از پیروانش به خاندان صفویه، که در آن هنگام از ‏لحاظ سیاسی فعال بودند، و گروههایی نیز به فرقه های گوناگون، بویژه بکتاشیه، گرویدند. از معروفترین بازماندگان ‏بدرالدین، علاوه بر سه فرزندش احمد و اسماعیل و مصطفی، نوه او خلیل (فرزند اسماعیل) است که شرح حال بدرالدین ‏را نوشته است. ‏ بدرالدین مؤلفی پر کار بود. نزدیک به پنجاه کتاب مفصل نوشت که بیشتر آنها فقهی بود. مهمترین کتابهای صوفیانه او ‏واردات و نورالقلوب است. [۱]


پانويس

  1. دانشنامه جهان اسلام، ج2، ص489