قلندریه (قلندریه): تفاوت بین نسخه‌ها

از دایره المعارف فرق اسلامی
پرش به: ناوبری، جستجو
جز قلندریه (قلندریه)» را محافظت کرد ([ویرایش=فقط مدیران] (بی‌پایان) [انتقال=فقط مدیران] (بی‌پایان)) [آبشاری])
 
(یک نسخهٔ میانی توسط کاربر مشابهی که نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
از [[صوفیه (صوفیه)|صوفیه]].
  
از [[صوفیه]].  
+
[[کامل مصطفی الشیبی]] می نویسد: «[[خواجه نصیرالدین طوسی]] در سال 658 هجری قمری قلندریه را فضله عالم نامید و پس از آن جماعتی از آن ها در [[سوریه]] کشته شدند». <ref> [[الفکر الشیعی و النزعات الصوفیة حتی مطلع القرن الثانی عشر]]، [[کامل مصطفی الشیبی]]، ص87</ref>
  
[[کامل مصطفی الشیبی]] می نویسد: «خواجه نصیرالدین طوسی در سال 658 هجری قمری [[قلندریه]] را فضله عالم نامید و پس از آن جماعتی از آن ها در [[سوریه]] کشته شدند». <ref> [[الفکر الشیعی و النزعات الصوفیة حتی مطلع القرن الثانی عشر]]، [[کامل مصطفی الشیبی]]، ص87</ref>
+
[[زین العابدین شیروانی]] در جای دیگر می نویسد: «طایفه ای که در این زمان به نام قلندریه موسومند، رقبه اسلام را از گردن برداشته و از دایره ملاهی و مناهی و فسق و فجور قدمی برون نگذاشته، این اسم بر ایشان عاریه است و اگر ایشان را [[حشویه]] گویند و خوانند، اولی است. » <ref> [[ریاض السیاحة]]، [[زین العابدین شیروانی]]، ص318</ref>
  
[[زین العابدین شیروانی]] در جای دیگر می نویسد: «طایفه ای که در این زمان به نام [[قلندریه]] موسومند، رقبه اسلام را از گردن برداشته و از دایره ملاهی و مناهی و فسق و فجور قدمی برون نگذاشته، این اسم بر ایشان عاریه است و اگر ایشان را [[حشویه]] گویند و خوانند، اولی است. » <ref> [[ریاض السیاحة]]، [[زین العابدین شیروانی]]، ص318</ref>
+
شیروانی در جای دیگر می نویسد: «آن گاه به جزایر [[هندوستان]] و [[سودان]] و [[ماچین]] و بنادر گذشتم. . . عاقبت به ولایت [[سند]] آمده، از راه [[ملتان]] بخطّه [[کشمیر]] رسیدم. . . مدتی با قوم قلندران، [[پنج پیران]] و [[سیاه پوشان]] پیوستم و چند گاه با طایفه [[بینوایان]] و [[خاکساران]] و [[نانک شاهیان]] نشستم. » <ref> [[ریاض السیاحة]]، [[زین العابدین شیروانی]]، ص131</ref>
  
[[زین العابدین شیروانی]] در جای دیگر می نویسد: «آن گاه به جزایر هندوستان و [[سودان]] و [[ماچین]] و بنادر گذشتم. . . عاقبت به ولایت [[سند]] آمده، از راه [[ملتان]] بخطّه [[کشمیر]] رسیدم. . . مدتی با قوم قلندران، [[پنج پیران]] و [[سیاه پوشان]] پیوستم و چند گاه با طایفه [[بینوایان]] و [[خاکساران]] و [[نانک شاهیان]] نشستم. » <ref> [[ریاض السیاحة]]، [[زین العابدین شیروانی]]، ص131</ref>
+
[[عزیز احمد]] می نویسد: «در نواحی شمالی هند واژه قلندر تنزّل معنا پیدا کرد، و هم اکنون این واژه به معنی گدای آواره ای است که گاهی اوقات معاش خود را از طریق نمایش اداهای خرس و یا الاغی که با خود دارد به دست می آورد. گاهی این واژه به معنی گدای معمولی نیز به کار می رود. یک طریقه غیر شرعی (بی شرع) دیگر، قلندرها بودند که در قرن هفتم یا کمی پس از آن در هند به چشم می خورد. بنیانگذار آن در روایات هندی به اسم یکی از اولیای محلی به نام [[ابوعلی قلندر]] بود، اما این فرقه محتملاً از [[ایران]] آمده و آنجا هم توسط شخصی به نام [[ساوجی]] (sawigi) بنیانگذاری شده بود. برخی از این قلندرهای بومی معرِّف انحطاط عناصری از یک طریقت رسمی هستند. شیخ حسین، قلندری در قرن هشتم که از اجرای عبادات سر باز زد، شاگرد یکی از مریدان [[نظام الدین اولیا]] بوده است. گونه ای از قلندرها، «[[مجذوب ها]]» بودند که سلوک معنوی آن ها شاید از بیماری روانی قابل تشخیص نبود. در خلال توسعه قلندریه در خارج، و متعاقب آن در داخل هند، به نظر می رسد که این فرقه معدودی از تأثیرات هندی، من جمله استعمال مسکرات، را پذیرفته باشند. قلندرها موی سر و صورت خود را می تراشیدند و با خرقه ای که به دور خود می پیچیدند رفت و آمد می کردند. و بقیه هم مثل جوکی های هندی برهنه پرسه می زدند و یا در جنگل ها سرگردان بودند. [[سرمد شاعر]]، یکی از افراد مورد حمایت داراشکوه که [[اورنگ زیب]] او را به جرم بدعت گذاری اعدام کرد، برهنه در حال وجد عارفانه می گشت.»<ref>[[تاریخ تفکر اسلامی در هند]]، [[عزیز احمد]]، ص66</ref>
  
[[عزیز احمد]] می نویسد: «در نواحی شمالی [[هند]] واژه قلندر تنزّل معنا پیدا کرد، و هم اکنون این واژه به معنی گدای آواره ای است که گاهی اوقات معاش خود را از طریق نمایش اداهای خرس و یا الاغی که با خود دارد به دست می آورد. گاهی این واژه به معنی گدای معمولی نیز به کار می رود. یک طریقه غیر شرعی (بی شرع) دیگر، قلندرها بودند که در قرن هفتم یا کمی پس از آن در [[هند]] به چشم می خورد. بنیانگذار آن در روایات هندی به اسم یکی از اولیای محلی به نام ابوعلی قلندر بود، اما این فرقه محتملاً از [[ایران]] آمده و آنجا هم توسط شخصی به نام ساوجی (sawigi) بنیانگذاری شده بود. برخی از این قلندرهای بومی معرِّف انحطاط عناصری از یک طریقت رسمی هستند. شیخ حسین، قلندری در قرن هشتم که از اجرای عبادات سر باز زد، شاگرد یکی از مریدان نظام الدین اولیا بوده است. گونه ای از قلندرها، «مجذوب ها» بودند که سلوک معنوی آن ها شاید از بیماری روانی قابل تشخیص نبود. در خلال توسعه [[قلندریه]] در خارج، و متعاقب آن در داخل [[هند]]، به نظر می رسد که این فرقه معدودی از تأثیرات هندی، من جمله استعمال مسکرات، را پذیرفته باشند. قلندرها موی سر و صورت خود را می تراشیدند و با خرقه ای که به دور خود می پیچیدند رفت و آمد می کردند. و بقیه هم مثل جوکی های هندی برهنه پرسه می زدند و یا در جنگل ها سرگردان بودند. سرمد شاعر، یکی از افراد مورد حمایت دارا شکوه که [[اورنگ زیب]] او را به جرم بدعت گذاری اعدام کرد، برهنه در حال وجد عارفانه می گشت. » <ref> [[تاریخ تفکر اسلامی در هند]]، [[عزیز احمد]]، ص66</ref>
+
[[شفیعی کدکنی]] در [[قلندریه در تاریخ]] می نویسد: تمام پژوهشگرانی که در باب قلندر و قلندریه بحث کرده اند، همه و همه، «قلندر» را شخص فرض کرده اند، همان گونه که «عارف» یا «صوفی» یا «رند» را ـ حال آن که قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افراد منسوب به آن مکان را «قلندری» می گفته اند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه.  
 
+
[[شفیعی کدکنی]] در [[قلندریه در تاریخ]] می نویسد: تمام پژوهشگرانی که در باب قلندر و [[قلندریه]] بحث کرده اند، همه و همه، «قلندر» را شخص فرض کرده اند، همان گونه که «عارف» یا «صوفی» یا «رند» را ـ حال آن که قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افراد منسوب به آن مکان را «قلندری» می گفته اند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه.  
+
  
 
علت این که بعد از قرن هفتم این تحول معنایی در کلمه قلندر روی داده چند امر است: نخست آن که کلمه قلندر کوتاه تر از قلندری است و در زبان شعر راحت تر می تواند مورد استفاده قرار گیرد. دیگر این که قاعده جهانی و عام زبان است که کلمات روی در کوتاه شدن دارند. یک نکته دستوری زبان فارسی هم در این امر بی گمان دخالت داشته و آن مشابهت ساختار صفت و اضافه است. <ref> [[قلندریه در تاریخ]]، [[شفیعی کدکنی]]، ص37 و 47</ref>
 
علت این که بعد از قرن هفتم این تحول معنایی در کلمه قلندر روی داده چند امر است: نخست آن که کلمه قلندر کوتاه تر از قلندری است و در زبان شعر راحت تر می تواند مورد استفاده قرار گیرد. دیگر این که قاعده جهانی و عام زبان است که کلمات روی در کوتاه شدن دارند. یک نکته دستوری زبان فارسی هم در این امر بی گمان دخالت داشته و آن مشابهت ساختار صفت و اضافه است. <ref> [[قلندریه در تاریخ]]، [[شفیعی کدکنی]]، ص37 و 47</ref>
  
 
== پانویس ==
 
== پانویس ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ مارس ۲۰۱۹، ساعت ۰۱:۱۶

از صوفیه.

کامل مصطفی الشیبی می نویسد: «خواجه نصیرالدین طوسی در سال 658 هجری قمری قلندریه را فضله عالم نامید و پس از آن جماعتی از آن ها در سوریه کشته شدند». [۱]

زین العابدین شیروانی در جای دیگر می نویسد: «طایفه ای که در این زمان به نام قلندریه موسومند، رقبه اسلام را از گردن برداشته و از دایره ملاهی و مناهی و فسق و فجور قدمی برون نگذاشته، این اسم بر ایشان عاریه است و اگر ایشان را حشویه گویند و خوانند، اولی است. » [۲]

شیروانی در جای دیگر می نویسد: «آن گاه به جزایر هندوستان و سودان و ماچین و بنادر گذشتم. . . عاقبت به ولایت سند آمده، از راه ملتان بخطّه کشمیر رسیدم. . . مدتی با قوم قلندران، پنج پیران و سیاه پوشان پیوستم و چند گاه با طایفه بینوایان و خاکساران و نانک شاهیان نشستم. » [۳]

عزیز احمد می نویسد: «در نواحی شمالی هند واژه قلندر تنزّل معنا پیدا کرد، و هم اکنون این واژه به معنی گدای آواره ای است که گاهی اوقات معاش خود را از طریق نمایش اداهای خرس و یا الاغی که با خود دارد به دست می آورد. گاهی این واژه به معنی گدای معمولی نیز به کار می رود. یک طریقه غیر شرعی (بی شرع) دیگر، قلندرها بودند که در قرن هفتم یا کمی پس از آن در هند به چشم می خورد. بنیانگذار آن در روایات هندی به اسم یکی از اولیای محلی به نام ابوعلی قلندر بود، اما این فرقه محتملاً از ایران آمده و آنجا هم توسط شخصی به نام ساوجی (sawigi) بنیانگذاری شده بود. برخی از این قلندرهای بومی معرِّف انحطاط عناصری از یک طریقت رسمی هستند. شیخ حسین، قلندری در قرن هشتم که از اجرای عبادات سر باز زد، شاگرد یکی از مریدان نظام الدین اولیا بوده است. گونه ای از قلندرها، «مجذوب ها» بودند که سلوک معنوی آن ها شاید از بیماری روانی قابل تشخیص نبود. در خلال توسعه قلندریه در خارج، و متعاقب آن در داخل هند، به نظر می رسد که این فرقه معدودی از تأثیرات هندی، من جمله استعمال مسکرات، را پذیرفته باشند. قلندرها موی سر و صورت خود را می تراشیدند و با خرقه ای که به دور خود می پیچیدند رفت و آمد می کردند. و بقیه هم مثل جوکی های هندی برهنه پرسه می زدند و یا در جنگل ها سرگردان بودند. سرمد شاعر، یکی از افراد مورد حمایت داراشکوه که اورنگ زیب او را به جرم بدعت گذاری اعدام کرد، برهنه در حال وجد عارفانه می گشت.»[۴]

شفیعی کدکنی در قلندریه در تاریخ می نویسد: تمام پژوهشگرانی که در باب قلندر و قلندریه بحث کرده اند، همه و همه، «قلندر» را شخص فرض کرده اند، همان گونه که «عارف» یا «صوفی» یا «رند» را ـ حال آن که قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افراد منسوب به آن مکان را «قلندری» می گفته اند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه.

علت این که بعد از قرن هفتم این تحول معنایی در کلمه قلندر روی داده چند امر است: نخست آن که کلمه قلندر کوتاه تر از قلندری است و در زبان شعر راحت تر می تواند مورد استفاده قرار گیرد. دیگر این که قاعده جهانی و عام زبان است که کلمات روی در کوتاه شدن دارند. یک نکته دستوری زبان فارسی هم در این امر بی گمان دخالت داشته و آن مشابهت ساختار صفت و اضافه است. [۵]

پانویس

  1. الفکر الشیعی و النزعات الصوفیة حتی مطلع القرن الثانی عشر، کامل مصطفی الشیبی، ص87
  2. ریاض السیاحة، زین العابدین شیروانی، ص318
  3. ریاض السیاحة، زین العابدین شیروانی، ص131
  4. تاریخ تفکر اسلامی در هند، عزیز احمد، ص66
  5. قلندریه در تاریخ، شفیعی کدکنی، ص37 و 47